ابوالفضل رحیمیان
چندی پیش گزارشی خواندم از سمیناری با موضوع «امید اجتماعی در ایران». در این سمینار به شاخصهای امید به زندگی و وضعیت جامعه ایرانی در این زمینه پرداخته شده بود. نتیجه کلی و برایند ارائهها و گفتوگو معنادار بود! با وجود صعود امید روانی و فردی انسان ایرانی در دهههای پس از انقلاب، امید اجتماعی انسان ایرانی روندی نزولی را طی کرده است.
برداشت اول: «اید» برساختی فربهشده
امید به زندگی انسان ایرانی از 55سال در روزگار پیش از انقلاب، به رقم 79سال در دهه 90رسیده است. این آمار بیانگر این است که ما در حوزه فردی، به زندگی و حال خوب آن امیدواریم و خود را در مسیر رسیدن به خواستههای خود میبینیم. از اینرو برای دستیابی به آرزوهایمان از کودکی به مهدهای مختلف و کلاسهای گوناگون و متعدد میرویم تا زبان و مهارتهای ارتباطی و شخصی را بیاموزیم؛ آنهم گاه با هزینههای سنگین. سپس به مدرسه و دانشگاه میرویم تا از پس آن دکتر و مهندس موفقی شویم. به باشگاه پرورش اندام میرویم تا اندام تراشیدهای پیدا کنیم که به چشم بیاید و دیگران ما را بهخاطر آن تحسین کنند. بینیمان را عمل میکنیم تا مطابق معیارهای زیبایی روز تنظیم شود و احساس عقبافتادگیمان نسبت به سایر زیبارویان اینستاگرامی ترمیم شود و اعتمادبهنفس پیدا کنیم. در همین راستای امید داشتن فردی، سرمایهگذاری اقتصادی میکنیم و در بورس شرکت میکنیم تا وضع زندگیمان رشد داشته باشد و از گردونه رقابت نفسگیر بالا رفتن از پلههای ترقی مالی و مادی عقب نمانیم. در کتابهای روانشناسی زردی که در کوس امیدمان میدمند خواندهایم هر روز که از خواب بیدار میشویم رؤیاهایمان را مرور کنیم تا بالاخره روزی در بیرون محقق شوند و ما به آرمانشهر خیالیمان برسیم. شاید بتوان همه این خیالپردازیها را در توسعه یک «اید» (نهاد) فربهشده فرویدی خلاصه کرد.
برداشت دوم: «سوپر ایگو»ی مسیطر و مغفولمانده
اما روی دیگر ماجرا طور دیگری است. در سوی دیگر یعنی «امید اجتماعی» آمارهایی که امید به بهبود اوضاع در 5سال آینده را روایت میکنند حاکی از غلبه و چربیدن 70درصدی ناامیدی از بهبود اوضاع است. نسبت یک به سه طلاق و ازدواجهایی که در سال رخ میدهد، تعداد 17میلیونی پروندههای قضایی و جمعیت تحصیلکردگان بیکار، فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای ظالمانه و... حاکی از ناامیدی و یأس از رسیدن به رؤیاهای شخصیمان است که روز و شب با خود مرور میکنیم و دائم در رسانهها پمپاژ میشوند؛ رسانههایی که هر روز کارآفرینان موفقی را نمایش میدهند که بدون سرمایه شخصی و پشتیبانی خانوادگی حالا صاحب کارخانه شدهاند؛ کنکوریها و المپیادیهای موفقی که با گذر از دالان مؤسسات رنگارنگ کنکوری بهترین کرسیهای دانشگاهی را از آن خود کردهاند؛ سلبریتیهای خوشچهرهای که گوی دلبری را در همه زمینهها از ما ربودهاند و ما را تاب و توان رقابت با این همه فاصله نیست! این را شاید بتوان در یک «سوپر ایگوی» (فراخود) مسیطر فرویدی خلاصه کرد.
برداشت سوم: «ایگوی» نحیف، متحیر و سرگشته انسان ایرانی
حال انسان ایرانی «وضعیت پارادوکسیکالی» است که بین رؤیاها و ناتوانی از رسیدنها گیج و متحیر مانده است.
وضعیت ما شبیه کودکی است که از طفولیت تا جوانی با حمایت پدر و مادر، هر چه خواسته با سختی یا بدون سختی برایش فراهم شده تا او درساش را بخواند و روزی شخصیت موفقی برای خود و جامعهاش شود و رؤیاهایش را تحققیافته ببیند اما اکنون که وارد دانشگاه و پسادانشگاه شده هیچ خبری از تصویر امیدوارکننده فانتزی که خانواده و جامعه برای ترغیب او به حرکت، برساخته بود نمییابد. از طرف دیگر ساختارهای سیاسی و اجتماعی آنقدر درگیر مسئلههای مهم خود هستند که توان پاسخگویی و همصحبتی و همراهی با این بچه لوس پرتوقع را ندارند. نتیجهاش این میشود که این کودک نوجوان و جوان شده تاب نمیآورد و عصیان میکند و ثمرهاش را در حال دوگانه، چندگانه و بیگانه جوان امروزی در کف خیابانها باید جستوجو کرد.
این وضعیت را شاید بتوان یک «ایگو»ی (خود)مهجور و نحیف و متحیر فرویدی برشمرد.
برداشت چهارم: و اما فوتبال...
برخی وجوه حاکمیت در بحبوحه بحرانهای اخیر کشور و برای جبران کاستیها و ترمیم چهره خود و فرار از توقعی که سالها در آن دمیده تا برای خود زمان بخرد و روزی اصلاحش کند و خواستههای این نسل را پاسخگو باشد، دستاویز فوتبال شده است. «فوتبال»، «جام جهانی» و «بازی ایران- آمریکا»؛ چه ترکیب و موقعیتی بهتر از این؟!
انتظار صعود از مرحله گروهی جامجهانی و برد آمریکا برای ما شبیه انتظار شخصی است که سالها منتظر رسیدن به رؤیاهایش در جوانی بوده و برای آن سختیها و مشقات زیادی را تحمل کرده درحالیکه جامعه مهیای آن نبوده و تدبیری برایش نیندیشیده است. حال که در این ماراتن نفسگیر و پرهیجان که سرنوشت خودمان را در تاریخ، از میان یک بازی فوتبال 90دقیقهای جستوجو میکنیم، میبازیم، گیج و حیران و سرخورده و هاج و واج ماندهایم و نوستالژی نرسیدنهای سابقمان در ذهن دوباره مرور میشود.
در خود فرومیرویم که چه شد که ما به آرزوهایمان نرسیدیم؟ آیا نرسیدن سرنوشت محتوم من است؟ بالاخره نسل من و امثال من روزی به رؤیاهایش خواهد رسید؟ من توان رویارویی با این واقعیت سهمگین را دارم؟! من کجا و صعود از مرحله گروهی کجا؟! آیا سایر آرزوهایم مانند رؤیای چندروزه فوتبالیام روزی دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت؟!
حاصل این سرنوشت یک ایگوی نحیف، متحیر و سرگشته از پس «اید» فربه شده و سوپر ایگوی مسیطر مغفول مانده است!
اندر حکایت انسان ایرانی و رؤیای بر باد رفته فوتبالیاش!
در همینه زمینه :