
در مراسم رونمایی کتاب«مکتب» از مجموعه «آموزگاران مدرسه عشق» مطرح شد
معلمی که به تربیت غیرمستقیم معتقد بود

آراسته سلیمی توپقراء _ روزنامهنگار
عصر روز پنجشنبه دهم آذرماه، پردیس تئاتر تهران میزبان مهمانان مراسم رونمایی از کتاب «مکتب»؛ جلد ششم از مجموعه «آموزگاران مدرسه عشق» بود که اثری برگرفته از زندگی و سلوک اخلاقی و رفتاری زندهیاد حاج علی محمدیدوست، مؤسس و معلم مدرسه شهدای موتلفه اسلامی به قلم محمد نوروزی فرسنگی است. در این مراسم گروهی از معلمان انقلابی پیشکسوت، شاگردان تربیتیافته در مدارس انقلابی و همچنین خانواده زندهیاد حاجعلی محمدیدوست، از معلمان انقلابی و باسابقه حضور داشتند که سخنرانان از خصایص نیک اخلاقی این معلم انقلابی گفتند و خاطراتی از همکاری و همکلامی با ایشان در زمان حیات وی را برای حاضران در سالن بازگو کردند. فضای حاکم بر سالن محل برگزاری مراسم رونمایی با نقل خاطرات متعددی از آن معلم انقلابی و پیشکسوت توسط همکاران و شاگردان آن پیر بااخلاص حال و هوای معنوی متفاوتی یافت و برنامههای جنبی متناسب با فضای کلی مراسم، این برنامه را به یکی از آیینهای رونمایی خاطرهانگیز در بخش کتابهای زندگینامهای تبدیل کرد.
حال دل خوب بهخاطر بودن کنار بچهها
اجرای مراسم رونمایی از کتاب «مکتب»؛ جلد ششم از مجموعه «آموزگاران مدرسه عشق» در پردیس تئاتر تهران را «سعید محمدی» از شاگردان قدیمی زندهیاد حاج علی محمدیدوست در مدرسه شهدای موتلفه اسلامی بهعهده داشت که در ابتدای مراسم به ذکر خاطراتی از معلم انقلابی خود پرداخت و اینکه حاج علی محمدیدوست در آخرین روزهای زندگی هم به معلمبودن برای فرزندان این مرزبوم افتخار میکرد و موقعی که از او در آخرین لحظات زندگی پرسیده شد حالتان چطور است؟ با لبخند گفت که خیلی خیلی خوب است. تعجب کردند و حاجآقا ادامه داد: من همراه بچههای معصوم (کودکان مدرسه) بودم و به همین دلیل حالم خوب است.
نمایانکردن این زوایای پنهان زندگی معلمان
کتاب «مکتب» از سوی مؤسسه فرهنگ و هنر «هدایت میزان» تهیه و منتشر شده و این مؤسسه کتابهای دیگری هم در همین راستا و در قالب مجموعه آموزگاران مدرسه عشق تهیه و منتشر کرده است. مدیر این مؤسسه در ادامه مراسم برای سخنرانی دعوت شد تا درباره کتاب مکتب و مجموعه آموزگان مدرسه عشق بگوید. حسین فکری، مسئول مؤسسه آموزشی فرهنگی هدایت میزان در ابتدای سخنان خود گفت: یکی از وظایف این مؤسسه این است که در راستای معرفی معلمان گمنام و والامقام اقداماتی صورت دهد و عظمت کار آنها را به دیگران معرفی کند تا جامعه بداند که سرمایههای مغفول کشور چگونه در تدارک سرمایههای انسانی کشور تلاش کردهاند. وی افزود: تمام دوران این معلمان، سراسر از تجربههای گرانسنگ و فداکاریها و از خودگذشتگیهاست. نمایانکردن این زوایای پنهان زندگی معلمان عزیز، میتواند الگویی را برای نسل فعلی و حتی نسل آینده فراهم کند. به این بهانه، مجموعهای با عنوان «آموزگاران مدرسه عشق» را تدارک دیدیم تا در قالب آن به این دغدغه پاسخ دهیم. در هفتمین جلد این مجموعه به زندگی جناب استاد محمدیدوست پرداختیم. فکری درباره علت پرداختن به زندگانی استاد محمدیدوست گفت: در ششمین مجلد «آموزگاران مدرسه عشق» به معرفی زندگی استاد بزرگوار جناب آقای محدث پرداختیم. پس از چاپ کتاب، آن را تقدیم مقام معظم رهبری کردیم و ایشان نیز با نظر عنایت و قلم لطفشان، تقریظی مرحمت فرمودند که در آن تکلیف هفتمین کتاب برایمان مشخص شد. ایشان مرقوم فرمودند «بسمالله الرحمن الرحیم سلام و رحمت خدا بر بنده صالح خدا، مرحوم آقای سیدهادی محدث (ره) که معلمی انقلابی و متعبد و پرکار و بااستقامت و بسیار نجیب بود. سایهروشن زیبایی که این کتاب از ایشان ترسیم کرده، هنرمندانه و درخور تحسین است. جا دارد این قبیل چهرههای نورانی اما بیهیاهو و بیتظاهر، به مردم و جوانها معرفی شوند. یکی از آنها هم آقای «محمدی دوست» خودمان است. رحمت خدا بر آنان و بر ما.» از این جهت این ترغیب رهبر معظم انقلاب ما را بر آن داشت تا وظیفه خود بدانیم که کتابی در تجلیل از آقای محمدی دوست منتشر کنیم. وی افزود: از سال67که مدرسه شهدای مؤتلفه اسلامی تشکیل شد، تأکید حاج آقای محمدیدوست به تنهایی روی یک مدرسه پسرانه نبود؛ چرا که اعتقاد داشتند آیندهسازان جوانان این مرز و بوم، مادرانی هستند که در مدارس دخترانه درس میخوانند و رشد مییابند. همانطور که خلأ مدرسه انقلابی پسرانه برای ایشان جدی بود، تأکیدی بر تأسیس مدارس دخترانه داشتند و این کار را انجام دادند. شاید امروز ما پس از 30سال، دغدغه ایشان را درک میکنیم.
هیچگاه فکر نمیکردم چنین کتابی را تالیف کنم
در ادامه این مراسم، محمد نوروزی فرسنگی، نویسنده کتاب مکتب برای صحبت درباره کتاب و مراحل نگارش آن به روی سن دعوت شد. نوروزیفرسنگی گفت: اینکه مراسم رونمایی کتاب برخلاف دیگر مراسم بود و بعد از گذشت یک ساعت از این مراسم، هنوز به موضوع اصلی درباره کتاب نرسیدهایم بهنظرم خواست خود حاجآقا محمدی است. نوروزیفرسنگی در ادامه افزود: کتاب، فرزند مولف است و هیچ فرزندی از نگاه پدر و مادر خود فرزند بدی نیست و بدیهای این کتاب را بیش از هر کس دیگری خوب میدانم. او گفت: تا قبل از تالیف این کتاب نزدیک به 20سال تعریف ایشان- حاج علی محمدیدوست- را از اطرافیان میشنیدم، اما هیچگاه فکر نمیکردم چنین کتابی را در وصف چنین کسی تالیف کنم و فکر میکنم ایشان خواستند تا من این کتاب را بنویسم. نوروزی در ادامه صحبتهای خود از برخی از اسامی افرادی که در این کتاب حضور دارند نام برد؛ شیخ مهدی محمدی اولین شخصی بودند که درخصوص این کتاب با ایشان صحبت کردم، استاد خاموشی یکی از نزدیکترینهای به استاد محمدیدوست که در جبهه در کنار ایشان حضور داشتند، استاد روزبه، استاد سعید محمدی، خانواده محترم استاد محمدی، استاد فکری و صدرا حسینپور اشخاصی بودند که در تالیف این کتاب حضور داشتند.
حاجعلی محمدیدوست در کلام مقام معظم رهبری
در بخشی از مراسم، کلیپی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای درباره روند آشنایی معظمله با مرحوم حاج علیمحمدیدوست پخش شد که موردتوجه حاضران در سالن قرارگرفت؛ متن این سخنان از این قرار است: «آقای محمدیدوست در میدان تعلیم و تربیت، مرد بسیار فعالی بودند. ایشان جزو مؤسسان قدیمی انجمن اسلامی معلمان و خود ایشان هم یک معلم کارآمد بودند. شبیه مرحوم «نیرزاده» ابتکارهایی برای تازهواردان به دبستان داشتند. ایشان با آقای نیرزاده خیلی رفیق بودند و یکبار هم آقای نیرزاده را در زمان ریاستجمهوری پیش ما آوردند. ایشان هم مرد خیلی جالبی بود و واقعاً از دست رفتن آقای نیرزاده هم یک خسارتی بود. از اول انقلاب با ایشان همکاری داشتیم. در همان روزهای اول پیروزی انقلاب و در محل مجلس شورای ملی سابق، آن گوشهای را که کمیسیون عرایض آن مجلس قدیم بود، آماده کردیم که دفترمان را آنجا قرار بدهیم چون هنوز حزب و تشکیلات، جایگاهی نداشتند و ما هم جایی نداشتیم. کنار آن مکان، انباری بزرگی بود که مردم وسایلی را از اینجا و آنجا آورده بودند و در آن انباری ریخته بودند؛ من داخل آن انباری را بازدید میکردم که آقای محمدیدوست در آنجا مشغول کار بودند. بنده با ایشان اول بار در آنجا آشنا شدم و بعد رفیق و همکار شدیم و در همه این مراحل در حزب، زمان ریاستجمهوری و در سالهای متمادی با ایشان همکاری داشتیم. ایشان مردی مؤمن، صدیق، باوفا، عاقل، کارآمد و در خدمت جمهوری اسلامی بهمعنای واقعی کلمه بود. انشاءالله خداوند اجر وافری به ایشان عنایت کند. بالاخره این سیر دوران زندگی در انی نشئه و بعد واردشدن به نشئه دیگر یک امر کاملاً طبیعی است و تعجبی هم ندارد. بالاخره برای همه این مسیر و این حرکت هست. عمده این است که در مدتی که در اینجا فرصت به ما دادهاند هرچه میتوانید، خودتان را بسازید که وقتی رفتید، در آنجا ساخته و پرداخته باشید. معیار عیش در نشئه بعد، ساخته و پرداختهشدن در اینجاست. این فرصت را دادهاند تا خودتان را بسازید، تا بتوانیم خودمان را بسازیم. با اطاعت از پروردگار عالم و حرکت در سمت رضای او و انجام تکالیف و اجتناب از آنچه ماها را پرتاب میکند به درههای بدبختی و خسران؛ یعنی گناهان و تلاش برای تشخیص درست، بعد هم تلاش برای حرکت درست در جهت آن تشخیص برای خدا و در راه خدا «الَا الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات».
ایمان، یقین، اخلاص و ولایتپذیری
یکی از همکاران زندهیاد حاج علی محمدیدوست که برای صحبتکردن درباره روحیات و منش اخلاقی وی به روی سن دعوت شد، محمود روزبه، از همکاران قدیمی زندهیاد حاج علی محمدیدوست بود که در ابتدای صحبتهایش گفت: یکی از ویژگیهای نیک این مرد آن است که بعد از 17سال زمینهای فراهم کرد که دوباره دور هم جمع شویم و درباره مدرسه شهدای موتلفه اسلامی و سایر مدارس انقلابی و استادان و شاگردان آن مدارس حرف بزنیم. زندهیاد حاج علی محمدیدوست خصایص اخلاقی نیک بسیاری داشت که من فقط در این مجال کوتاه به برخی از آنها اشاره میکنم. ازجمله خصوصیات زندهیاد حاجعلی محمدیدوست میتوان به ایمان، یقین، اخلاص و ولایتپذیری اشاره کرد. اگر بخواهم به سایر ویژگیهای اخلاقی وی اشاره کنم میتوانم بگویم به مختصرگویی اهمیت زیادی میداد. همچنین معتقد بود که تربیت شاگردان مدرسه باید به شکل غیرمستقیم باشد. از سویی، تکیه بر متن داشت تا حاشیههای آن. نظام تشویقی ایشان خاص بود و اصل مهم تربیتی ایشان این بود که باید تناسب باشد بین تلاش بچهها و جوایزی که بهعنوان تشویق به آنها داده میشود. همچنین به موقعیتسازی در هر شرایطی معتقد بود.
مکث
بخشی از کتاب مکتب که به یکی از کارهای ماندگار حاجعلی محمدیدوست اختصاص یافته است
روایت تأسیس دبستان رستگاران
صدای طبل، موتور برق وانت زامیاد از دور بلند شد و این یعنی قرار است یک دسته عزاداری از کنار هیئت مدرسه عبور کند. داخل هیئت شلوغ بود و گرم. نیمساعتی میشد که حاجآقا مشکات سخنرانیاش را شروع کرده بود و کمکم میخواست روضه حضرت حر- علیهالسلام- را سر دهد. تا خواست شروع کند نوای دسته عزاداری بلندتر شد. آنقدر بلند که صدا به صدا نمیرسید. حاجآقا مشکات اندکی سکوت کرد اما معلوم بود این سکوت بهخاطر عبور دسته نیست. انگار بارقهای، ندایی، چیزی در قلبش جرقه زد. این را چشمانش اصلا سراپایش گواهی میداد. اندازه 2دقیقه فضای هیئت پر بود از سکوت و صدای طبل یاماها که داشت عجیب دشتی مینواخت. کمی بعد حاجآقا در دستگاه امامحسین(ع) شوری به پا کرد. دسته عزاداری آن هم درست در شب چهاردهم خرداد او را یاد حر انقلاب، طیب، انداخت. روضه حر و طیب را دوش به دوش هم میخواند. مردم هم دلی سیر میگریستند. در آن تاریکی، خودکار بیک حاجعلی هم بیکار ننشست و همراه با خودش روی یک کاغذ جیبی که از قبل برای همین کار تا شده بود اشک میریخت و مینوشت. قلمش انگار دست خودش نبود. این شور بود که به آن فرمان میداد. انتهای روضه چشم چرخاند. شیخمهدی، برادرزادهاش را (که حالا دیگر بار سنگین لباس علما را به دوش میکشید) دید کنار ستون سمت چپ، نزدیک در ورودی نشسته و اشکهایش را پاک میکند. حدود 2دقیقه طول کشید تا حاج علی خود را سلانه سلانه به او برساند؛ طوری که پای عزاداران را له نکند. دستش را روی شانه آقامهدی گذاشت. مهدی چشمانش را مالید و خوب نگاه کرد. چهره آرام پیرمرد در آن تاریکی آن هم از پشت پرده اشک، تار دیده میشد. به هر زحمتی بود حاجعلی را تشخیص داد. «جانم حاجعمو؟» حاج علی کاغذی را که چند لحظه پیش قلمی کرده بود به او داد. گفت: «بخوانش.» و رفت. نیمساعتی میشد که کاغذ را از حاج علی گرفته بود. مداح دعای آخر را به حاج آقا مشکات سپرد و پایین منبر نشست. چراغها روشن شد. آقامهدی کاغذی را که حاج علی به او داده بود از جیبش درآورد. حواسش هم به کاغذ بود و هم به صدای سخنران تا دعای آخر مجلس را از دست ندهد. هر چه باشد بعد از هیئت، آسمان صافتر است و احتمال استجابت دعا بیشتر. آمین گویان داشت کاغذ را میخواند. روی آن بیتی نوشته شده بود؛ بیتی که از ولایتمداری مدرسه رستگاران تعریف میکرد. کاغذ را تا کرد؛ طوری که نوشتهها زیر خط تا از بین نرود آن را در جیب راست ردایش گذاشت. رِنگ صدای حاجعمو و زندگی صدای آقای مشکات توجهش را جلب کرد. سر بالا آورد و دید دو تایی کنارمنبر با هم دوستتر شدهاند. گرم صحبت بودند که با «سلامعلیکم» شیخ مهدی آتش صحبتهایشان بیشتر جان گرفت. بعد از (به قول فضلا) مصافحه و احوالپرسیای گرم، آقا مهدی گفت: «حاجآقا، حاج عموی ما که معرف حضور هستند؟» «بله بله. ارادت داریم خدمتشان. دورادور در جریان فعالیتهای ارزشمند و انقلابی ایشان در مدرسه موتلفه هستیم. ماشاءالله این چند سال حاصل زحمات حاجآقا توی موتلفه خوب به بار نشسته. انصافاً کارش گرفته. به جرأت عرض میکنم تنها حسرت بنده در رستگاران عدم حضور حاجآقاست.» حاجعلی دستی به ریشهای پدرانهاش کشید از سر تواضع و با نگاهش به پروژکتور روی سقف اشاره کرد تا بتواند بالا را نشان دهد. با لبخندی گفت: «استغفرالله! اینکه لطف شماست. البته که بدون مدد صاحب اصلیاش این بگیر نگیرها همه بازی بچگانهای بیش نیست.» هرچه این گفتوگو پیشتر میرفت مهر حاجعلی بیشتر بر دل آقای مشکات مینشست. هلال نازک ماه هم از فرصت استفاده کرده بود و مدام خودنمایی میکرد تا به همه بفهماند اندکی از سر شب گذشته. خودشان هم نفهمیدند آن موقع شب چه شد که سر از حیاط مدرسه درآوردند؟ کی مسیر راهروی مدرسه را طی کردند؟ در راهرو درباره چه چیزی حرف زدند؟ اصلا در طول مسیر با هم حرف زدند یا نه؟ نه ابداً این چیزها مطرح نبود تا بهخود آمدند دیدند یک ساعت است روی آسفالت حیاط، بدون هیچ فرش و زیراندازی نشستهاند و دارند درباره تأسیس دبستان رستگاران صحبت میکنند. معلوم بود هر دو مصمماند؛ آنقدر مصمم که تنها با رد و بدلکردن چند جمله تأسیس دبستان رستگاران رقم خورد. حاجعلی گفت: «حاجآقا شما چرا اقدام به تأسیس دبستان نمیکنید؟» «توی فکرش که هستم اما فکر کافی نیست. بهنظرم کار ما نیست حاجعلی آقا. ما بلد نیستیم چه کار کنیم.» «خب شما بسپریدش به من. من هم بلدم چطور بسپرم به صاحبش.» «بسمالله» «یاعلی.».