پرورش انسان در کارخانه ساعتسازی
گزارشی از یک کارخانه قدیمی که به محل آموزش کودکان استثنایی تبدیل شد
رابعه تیموری- روزنامهنگار
از21سال پیش در استان البرز ساعت دیواری ساخته نشده و تنها کارخانه آن تعطیل شده است، اما با تبدیل کارخانه ساعتسازی به آموزشگاه استثنایی، مریم، لیلا و صدها دختر توانیاب محروم از تحصیل ناحیه 2 این استان که همه ساعات عمر خود را در تنهایی و پژمردگی میگذراندند، صاحب مدرسه و مرکز هنرآموزی شدند. راهاندازی مرکز استثنایی زمردیان مشکل جا ماندن از درس و مدرسه را از پیش پای دخترهای توانیاب و خانوادههایشان برداشته، اما آنها هنوز هم با دهها مشکل حل نشده دست به گریبانند که رنجها و محدودیتهای زندگی آنها را دامن میزند:
مراسم متفاوت
در میدانگاهی وسیع خیابان گلستان 22، تابلوی مدرسه به خوبی مشخص است. از مقابل در باریک مدرسه تا زمین پر از نخالههای ساختمانی روبهرویش، برای رفتوآمد خودروها و سرویسهای دانشآموزان فضای کافی وجود دارد. صدای آهنگی که از بلندگو پخش میشود در حیاط مدرسه پیچیده و بچهها با خوشحالی در حال کف زدن وهمخوانی سرود «ای ایران» هستند. مریم و لیلا تاب ایستادن کنار بچهها را ندارند و درحالیکه دور حیاط میچرخند، سرود میخوانند. مریم و لیلا در کلاس هم حوصله و تحمل پشت میز نشستن و درس گوش دادن ندارند و گاهی وسط درس شاید هوس کنند توی حیاط دوری بزنند و برگردند. تعداد دانشآموزانی که مثل آنها سندروم داون دارند کم نیست، ولی پایههایشان مختلف است و نمیتوان همه را در یک کلاس نشاند. عاطفه نمیتواند کلمات را خوب ادا کند و تلاشش برای جا نماندن از بقیه بچهها صدایش را به جیغ و فریاد تبدیل کرده است. او کنار صندلی چرخدار پریسا ایستاده و هر دفعه که پرچم از لای انگشتهای خمیده پریسا پایین میسرد، با حوصله آن را از زمین برمیدارد. هوا امروز گرم شده و معلم زهرا نگران است که زیر آفتاب ماندن او باعث عود بیماری صرع و غش کردنش شود، ولی اصرار خانم معلم برای فرستادن زهرا به داخل کلاس فایدهای ندارد و او با هیجان و خوشحالی مشغول چرخاندن پرچم و سرود خواندن است.
مسیر پردردسر
دیسهای پر از شیرینی کشمشی، روی میز، دلربایی میکنند و مریم چندبار به قصد ناخنک زدن آنها به سمت میز رفته، ولی هر دفعه با تشر دوستش نازنین مجبور به صبوری شده است: «مریم حالا بیا شعر بخونیم، بعدا با هم شیرینی میخوریم!» مریم و نازنین تا وقتی به سن مدرسه رفتن نرسیده بودند، پدر و مادرشان نمیدانستند دخترانشان با بیماری اوتیسم دست و پنجه نرم میکنند، اما در همان کلاس اول دبستان که معلمان مدارس معمولی از بیقراریها، قلدریها و حواسپرتیهای بچهها به تنگ آمدند متوجه شدند فرزندانشان نمیتوانند کنار دانشآموزان عادی درس بخوانند. مادر نازنین میگوید: «ما در محله سرآسیاب کرج زندگی میکنیم و رفتوآمد به اینجا بسیار سخت است، ولی در محلههای جنوبی کرج و در نزدیکی محله ما مدرسه استثنایی دخترانه دیگری وجود ندارد و مجبورم دخترم را با مشقت به این مدرسه بیاورم.» مادر نازنین که با نظافت منزل دیگران زندگی خود و دخترش را اداره میکند از عهده پرداخت هزینه سرویس مدرسه برنمیآید و طی کردن این مسیر با اتوبوس برای او و نازنین آسان نیست. مریم نیز با نازنین هم محلی است و دردسرهای رفتوآمد با اتوبوس باعث میشود او هر روز آشفته و عصبی به مدرسه برسد. مادر مریم میگوید: «در اغلب مدارس استثنایی شهر تهران هزینه سرویس دانشآموزان رایگان است، اما در مدارس استثنایی کرج، برای استفاده از سرویس مبالغ بالایی از خانوادهها گرفته میشود. خانوادههایی که فرزند معلول دارند علاوه بر هزینههای معمول زندگی باید مخارج سرسامآور دارو و درمان فرزندانشان را هم بپردازند و نمیتوانند هزینه سرویس مدرسه بچهها را تأمین کنند. » مادر مریم هر روز در مدرسه میماند تا کرایه اتوبوس کمتری بپردازد و داروی نازنین و مریم را هم سرموقع بدهد. او و دیگر مادرانی که از اول صبح تا موقع تعطیلی بچهها در مدرسه میمانند، اگر از سرپا ایستادن کلافه شدند باید در کانکس فلزی گوشه حیاط استراحت کنند. بعضی از نایلونهای پر از سبزی پاک نشده یا دمکنی و پیش بند آشپزخانه هم که بساط کسبوکار تعدادی از مادرهاست آنقدر جاگیرند که برای استراحت در کانکس تنگ و تاریک و سرد باید نوبت بگیرند. یکی از اهالی که برای به سلامت برگشتن پسرش از خدمت سربازی قربانی نذر کرده، قربانیش را برای بچههای مدرسه فرستاده و قصاب باید گوسفند نذری را جلوی در نگهدارد تا وقتی حیاط خلوت شد آن را ذبح کند.
نیازهای درمانی بچهها بر زمین مانده
سالن طبقه اول دلباز است و کلاسها با کاغذها و ریسههای رنگی تزیین شدهاند. وسایلی که توی کمد جایزهها چیده شدهاند حسابی برای بچهها دلربایی میکنند. نمازخانه در و چفت و بستی ندارد و بچهها هر زمانی دوست داشته باشند میتوانند برای نماز خواندن به آنجا بروند. پاهای لیلا کمرمق است و بهسختی خود را از کلاسش به نمازخانه میرساند، اما الان برای نمازخواندن به آنجا نیامده و گوشهای دراز کشیده تا شاید دندان درد شدید و کلافهکنندهاش کمی آرام شود. لیلا درحالیکه چشمهای معصومش از درد به اشک نشسته، میگوید: «پدر و مادرم پول ندارند من را به دندانپزشکی ببرند.» اگر لیلا از خدمات توانبخشی به اندازه کافی استفاده کند، شاید بتواند تر و فرزتر راه برود، ولی درآمد پدر کارگرش به تأمین چنین هزینههایی قد نمیدهد و جلسات توانبخشی هفتگی مدرسه هم برای درمانش کافی نیست. شهناز نادعلی از درددل والدین لیلا باخبر است و میگوید: «هزینه خدمات کاردرمانی و گفتاردرمانی و تهیه تجهیزات توانبخشی کودکان توانیاب بسیار بالاست و با آنکه خیران قسمتی از این هزینهها را میپردازند، باز هم خانوادهها با مشکلات زیادی روبهرو هستند.» او از معلمان مدرسه است و وقتی در کارگاههای آشپزی یا خیاطی تلاش و علاقه بچهها برای کار یاد گرفتن را میبیند، نقش درمانهای توانبخشی در افزایش مهارت و اعتماد به نفس آنها را به خوبی حس میکند. کارگاه آشپزی دانشآموزان مقطع پیش حرفهای در طبقه دوم قرار دارد و درحالیکه همه بچههای کلاس مشغول سیب زمینی پوست کندن هستند، مادر ریحانه با کمک مادریاران مدرسه، به سختی ویلچر سنگین او را از پلهها بالا میبرند. به قول آوا حیدری، با آنکه از عمر آموزشگاه زمان زیادی نمیگذرد و ساختمانش قبراق و نونوار است، در زمان ساختوساز بنا از نصب آسانسور و مناسبسازی ورودیهای مدرسه غفلت شده است. حیدری در پایه هفتم تدریس میکند و 18سال بودن او در کنار این بچهها سبب شده زبان و حال دل آنها را خوب بفهمد. خانم معلم نزد شاگردانش حسابی محبوب است و تا از طولانی بودن سابقه تدریسش میگوید، ستایش لااقل 10بار به میز و تخته میکوبد تا او چشم نخورد: «ماشاالله خانم معلم...» حیدری از شیشههای خیارشور، گلهای کاموایی و دیگر کاردستیهای بچهها عکس گرفته و روی تخته چسبانده تا ستایش و همکلاسی هایش با دیدن عکسها باور کنند که کارهای زیادی از آنها برمیآید.امروز قرار است بچهها نام دندانها را یاد بگیرند، اما وقتی درس به مشخصات دندان پیش میرسد، باید خانم معلم دقایقی طولانی صبوری کند تا شیطنت و خندههای بچهها تمام شود و او بتواند درس را ادامه دهد. ستایش با شنیدن اسم دندان پیش، صدای گربه درمی آورد و بچهها حسابی میخندند.
پرچم مدرسه زمردیان بالاست
صدیقه صالحی از لحظه افتتاح آموزشگاه در کنار این دانشآموزان بوده و مدیریت 3مقطع را بر عهده داشته است. او درباره مدرسه میگوید: «اینجا تنها آموزشگاه استثنایی ناحیه 2استان البرز است و 180دانشآموز دختر توانیاب با معلولیتهای جسمی – حرکتی، سندروم داون، نیمه بینا، نیمه شنوا، اوتیسم و چندمعلولیتی در مقاطع ابتدایی تا پیش حرفهای این آموزشگاه تحصیل میکنند.» تعداد کلاسهای مقطع ابتدایی آموزشگاه زمردیان 20کلاس و کلاسهای مقطع پیش حرفهای 5کلاس است و در مقطع پیش حرفهای مهارتهای آشپزی، خیاطی، گلدوزی، کار با چوب، گلکاری و قالیبافی به دانشآموزان آموزش داده میشود. آموزشگاه خیرساز زمردیان، مرکزی دولتی است و زیرنظر اداره آموزش و پرورش استثنایی استان البرز اداره میشود. صالحی میگوید: «خانوادههای دانشآموزان این منطقه بسیار کم بضاعت هستند و ما نمیتوانیم از پدری که با دستفروشی خانوادهاش را اداره میکند و از پس هزینههای درمان و خورد و خوراک فرزندانش برنمیآید بخواهیم برای تأمین هزینههای آب، برق و تلفن مدرسه، کمکهای مردمی پرداخت کند. بسیاری از این خانوادهها از طرف خیران حمایت میشوند و در زمینههای مختلف کمک هزینه دریافت میکنند.» موفقیتهای معلمان و دانشآموزان مدرسه باعث سربلندی خانم مدیر است و با افتخار میگوید: «پرچم مدرسه زمردیان همیشه بالاست و در مسابقات مختلف مدارس استثنایی کشور، جزو مدارس برگزیده بودهایم؛ مثلا سال تحصیلی گذشته بچهها در رشته روخوانی قرآن و رشتههای ورزشی تنیس و بوچیا مقامهای برتر مسابقات مدارس استثنایی کشور را بهدست آوردند و معلمان مدرسه هم در رشته حفظ جزء 30قرآن در میان فرهنگیان مدارس استثنایی صاحب رتبه شدند.»عشق به بچههای توانیاب سبب شده همه رفتارهای بیغل و غش آنها برای خانم مدیر شیرین و دلنشین باشد. صالحی میگوید: «این بچهها معصوم و بامحبتاند، ولی ابراز محبت آنها با بچههای معمولی فرق میکند. نخستین سالی که مدیر مدرسه بودم، روز معلم یکی از دانشآموزانم برایم یک جفت جوراب خریده بود، ولی آن را به دستم نداد و از همان وسط سالن که نشسته بود به طرفم پرت کرد! یک روز هم که برای بچهها سفره حضرت رقیه(س) پهن کرده بودیم و با چای شیرین، نان و پنیر از آنها پذیرایی میکردیم یکی از آنها چای داغ را روی سر من خالی کرد و با خونسردی گفت: بیا چای بخور!یکی از بچهها هم وقتی عصبی شده بود من را کتک زد!»
نکته
دغدغههای پدرانه
هنوز هم هر وقت «مسعود زمردیان» احساس خستگی و دلتنگی میکند، دست همسر مهربان و همدلش را میگیرد و با هم سراغ بچهها میروند. ساعتی بین آنها میچرخند، حرفهای دلهای ساده گنجشکیشان را میشنوند، هدیههایی را که همراهشان میبرند، میان بچهها تقسیم میکنند و با دیدن حال و هوای کودکانه آنها نفس چاق میکنند. زمردیان در صنف تولید و واردات ساعت مو سپید کرده و حدود 2 دهه پیش آموزشگاه استثنایی زمردیان را بنا کرده است. او میگوید: «وقتی من و خانوادهام تصمیم گرفتیم کارخانه تولید ساعت دیواری کرج را به یک خیریه تبدیل کنیم، متوجه شدیم در ناحیه 2 استان البرز، مدرسهای برای تحصیل دختران توانیاب ذهنی و جسمی وجود ندارد و بسیاری از آنها که در خانوادههای بیبضاعت زندگی میکنند گوشه نشین و منزوی هستند. به همین دلیل کارخانه را برای تأسیس مدرسه استثنایی به آموزش و پرورش اهدا کردیم.» امکانات ساختمان کارخانه ساعتسازی در چند اتاق خلاصه میشد و بخش قابل توجهی از فضای 200مترمربعی آن بدون استفاده مانده بود. زمردیان میگوید: «ساختمان قدیمی مدرسه را در سال 1390بازسازی کردیم و مدرسه به 15کلاس، 4کارگاه، بخشهای گفتاردرمانی و ارتوپدی و سالن همایش مجهز شد.» حس پدرانه زمردیان به دانشآموزان مدرسه سبب شده برای رفع کمبودها و مشکلات آنها احساس مسئولیت کند. او میگوید: «اغلب دانشآموزان مدرسه درخانوادههایی زندگی میکنند که از امکانات اولیه زندگی محرومند. دانشآموز توانیابی داریم که خانوادهاش در گاراژی نمور و تاریک زندگی میکند و ممکن است ماهی یکبار هم در سفره خود گوشت و مرغ و میوه نبیند. چند سال پیش 2خواهر توانیاب در مدرسه درس میخواندند که فقط یک جفت کفش داشتند و نمیتوانستند با هم در مدرسه باشند.»