• دو شنبه 3 شهریور 1404
  • الإثْنَيْن 1 ربیع الاول 1447
  • 2025 Aug 25
پنج شنبه 10 آذر 1401
کد مطلب : 178723
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/MjwNR
+
-

برج آسمان، روز و شب ندارد

علی‌الله سلیمی _ روزنامه‌نگار

مریم‌السادات عاشق برج آسمان بود. آن‌قدر از آسایش همسایه‌ها، رفاه ساکنان و حُسن برج آسمان و زیبایی نما و چشم‌انداز آن گفت و گفت تا راضی شدم واحدی از واحدهای این برج را اجاره کنیم و برای مدتی هم که شده ساکن این برج معروف در شهر شویم. می‌دانستم مریم‌السادات با موافقت من چقدر خوشحال می‌شود و حتی کمک می‌کند کم و کسری بودجه‌مان برای رفتن به آن برج بی‌گمان پرهزینه برطرف شود. همینطور هم شد. به محض اعلام موافقت من، مریم‌السادات با امور مالی اداره محل کارش تماس گرفت و قول دریافت وام را هم گرفت و بخشی از دغدغه مالی ما برای کوچ کردن به نقطه‌ای از شهر که برای مریم‌السادات رؤیایی بود و برای من نگران‌کننده، رفع شد. اتفاق‌های بعدی که پشت سر هم افتاد و مسیر کوچ ما از نقطه‌ای در جنوب شهر به منطقه‌ای در شمال شهر را هموار کرد، به من فهماند وقتی با رؤیای یک زن همراهی می‌کنی او هم همه‌جوره همراهی‌ات خواهد کرد حتی اگر شده از بودجه مخفی خودش و اعتباری که پیش دوستان و همکارانش دارد خرج کند. مریم‌السادات دقیقاً همین کارها را کرد. اول، کارت بانکی دیگری که داشت و من از آن بی‌اطلاع بودم را رو کرد. کارت بانکی را به همراه رمز کارت در اختیارم گذاشت تا هنگام عقد قرارداد اجاره و موقع اثاث‌کشی اگر نیاز بود استفاده کنم. بعد با یکی از همکارانش که در برج آسمان ساکن بود تماس گرفت و درباره قیمت اجاره واحدها پرس‌وجو کرد و آخر سر سپرد اگر همسایه‌ای قصد تخلیه خانه‌ای در برج آسمان را دارد حتما به ما اطلاع دهد. حتی شماره تماس من را به همکار خود داد تا لطف کند و مشاوره لازم را به من بدهد که موقع انتخاب واحدی از واحدهای برج آسمان کلاه سرم نرود. روز بعد که صدای زنانه‌ای از آن سوی خط تلفن به من گفت از همکاران همسرم، مریم‌السادات است و واحد مناسبی متناسب با بودجه و شرایط ما پیدا کرده و اگر زودتر نجنبیم از دست می‌دهیم، شستم خبردار شد مریم‌السادات خیلی زودتر از من دست به‌کار شده و واحد مسکونی مورد نظر او که طبعاً من هم باید مهر تأیید به آن می‌زدم انتخاب و تعیین شده است. همراهی جانانه مریم‌السادات در این جابه‌جایی ما مثال‌زدنی بود. همه کارها خیلی زودتر و راحت‌تر از آنچه فکرش را می‌کردم جور شد و من و مریم‌السادات زمانی چشم باز کردیم که دیدیم ساکن یکی از واحدهای برج مسکونی آسمان شده‌ایم. روزهای اول حال دل‌مان خوب بود. محیط تازه سر ذوق‌مان می‌آورد و احساس می‌کردیم تجربه تازه‌ای که با اثاث‌کشی اخیر نصیب‌مان شده بود تا مدت‌ها می‌تواند حال دل‌مان را خوب کند. در روزهای بعد مریم‌السادات برای تغییر دکوراسیون داخلی خانه که کم و بیش شبیه دکوراسیون داخلی خانه قبلی‌مان در جنوب شهر بود دست به‌کار شد و حاصل کارش فقط توانست روحیه او را خوب کند. برای من اتفاق تازه‌ای که نیفتاده بود، هیچ، تازه داشتم به عادت‌های خودم به محیط قبلی فکر می‌کردم که انگار یکباره همه را از من گرفته بودند و احساس می‌کردم دست و بالم بسته شده و دیگر نمی‌توانم به محیطی که به آن عادت کرده بودم برگردم. زندگی در برج آسمان عادت‌های تازه‌ای را می‌طلبید که من آمادگی آنها را نداشتم. ساکنان برج که حدود صد خانوار می‌شدند از هر قشر و طبقه‌ای بودند و انگار گذر زمان در این برج مرتفع با گذر زمان در محیط قبلی که ما زندگی می‌کردیم و خانه‌ها اغلب یکی دو طبقه بودند فرق داشت. مریم‌السادات با آنکه خودش خوشحال بود اما گرفتگی حال دلم را خیلی زود تشخیص داد و یک روز گفت: «اگر اینجا راحت نیستی برگردیم به همان محیط قبلی که بودیم.» سکوت کردم. گفت: «حق داری. اینجا انگار روز و شب نداره!» 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید