واقعاً چرا باید در این وضعیت اقتصادی کتاب بخوانیم؟
عیسی محمدی-روزنامهنگار
همین چند وقت پیش بود که یکی از روزنامهنگاران حوزه کتاب، که کتابباز قهاری هم هست، شروع کرده بود به نگاشتن توییتهایی دال بر اینکه اقتصاد به هم ریخته و دیگر نه تاب و توان و نه حوصله و زمانی برای کتابخوانی شهروندان مانده است. این، البته کاملا بدیهی و طبیعی است؛ چراکه نه؟ شما وقتی که ناچاری اضافهکار بایستی تا درآمد بیشتری داشته باشی، وقتی که گرانی هست، وقتی که بیشتر هزینهات صرف اولویتهای دیگر میشود، طبیعی است که به سمت و سوی مصرف فرهنگی نمیروی و مصرف فرهنگی در سبد زندگی و سبک زندگی و اوقات فراغت تو ناچیز و حتی صفر خواهد شد. به جایش خواهی گفت که رهایش کن، به جایش چیزی برای خانواده و بچهها و... میخرم.
این نوشته، درصدد آن نیست که چنین ایدهای را رد کند؛ چراکه همه ما میدانیم در چه وضعیتی هستیم و سختی معیشت و اقتصاد را داریم کاملا لمس میکنیم. پس در فرضهای ابتدایی چنین بحثی نه میتوان شک و شبههای وارد کرد، نه میتوان انکارش کرد. اما آیا همه ماجرای کتاب و کتابخوانی همین است؟ مهمترین نکته اینجاست که ما چرا کتاب میخوانیم؟ این «چرایی» کتابخوانی اگر بهخوبی درک شود، میتوان آن را سبک و سنگین کرد؛ که حالا میتوان راحت کنارش گذاشت یا نه.
در بحثهای توسعه فردی، باب شده است که میگویند برای رسیدن به موفقیت بیشتر، باید کتابهای بیشتری بخوانی. بهترین توصیه را جیم ران میکند که میگوید زندگی دستاوردهای خودش را، در طبقات بالایی قفسه خود گذاشته و برای رسیدن به آن، باید روی کتابهایی که میخوانید، بایستید. تصویرسازی را دارید؟ به واقع توصیهکنندگان، میخواهند نفعی واقعی و مصداقی برای کتابخوانی ارائه کنند. البته غالبا هم درست از آب درمیآید؛ چراکه کتابخوانی در حوزه کاری و تخصصی خاصی، منجر به کسب اطلاعات و قواعد جدید و حرفهایتری میشود و شما درصورت وفاداری به این قواعد، میتوانید به موفقیتهای بیشتری دست یافته و حتی دستاوردهای مالی و اقتصادی بیشتری هم داشته باشید. اما آیا همه قدرت «چرایی» به همین بیشترشدن درآمد و دارایی و دستاوردهای مالی بازمیگردد؟
قطعا چنین نیست و چنین نمیتواند باشد. چهبسا اگر همه قدرت «چرایی» خواندن کتابها را به این فقره بسنده کنیم، بعضیها بگویند که خب من علاقه مالی چندانی ندارم و همین مقداری که درآمد دارم و دارایی، برایم کفایت میکند. خاصه اینکه در بین کتابخوانهای حرفهای نیز از این دست آدمهای درویشمسلک فراوان داشته و داریم. پس باید دنبال قدرت «چرایی» بالاتر و قویتر باشیم؛ چیزی که گاهی درست مثل نفسکشیدن و غذا و...، بهقدری جدی و ملموس و مهم و حیاتی باشد که نتوان از آن گذشت.
محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه و پژوهشگر توسعه در مجموعه مقالات «سی ویژگی» خود، بخشی را به کسانی اختصاص داده که کتاب نمیخوانند و اساسا وقتی که کتاب نمیخوانید، چه اتفاقاتی برایتان میافتد. این اتفاقات، میتواند نوع تصمیمگیریها و جهتگیریها و طی مسیرهای ما را تحتتأثیر قرار دهد و همهچیز را خراب کند؛ یعنی اینها چه مواردی هستند که چنین حساس هستیم تا بهعنوان قدرت «چرایی» کتابخوانی مطرحشان کنیم؟
یکی از این گزارهها، معطوف به آن است که کتابنخوانها، بهراحتی تحتتأثیر تبلیغات و پروپاگاندا قرار میگیرند؛ حالا از طرف هر کسی که میخواهد باشد. تبلیغاتی از طرف یک فروشنده که میخواهد جنس ضعیفش را به شما بفروشد یا بهاصطلاح «قالب» کند. یا مجموعهای که میخواهد سرمایهگذارانش را با این کار فریب دهد یا.... از نکتههای دیگر مطرحشده آن است که چنین افرادی با هیجان و احساسات زندگی میکنند. میدانیم که کاملترین و باثباتترین زندگی، زندگی عقلانی است. و میدانیم که عقلانیت، یعنی استفاده از تجربههای علمی و فنی و تخصصی بهدست آمده در حوزههایی مشخص. یا به فرمایش حضرت امیر علی علیهالسلام، مجموعهای از تجربههای خودمان و تجربههای دیگران. علمای اخلاق معمولا عقل را زیباترین پدیده هستی دانستهاند؛ شاید برخلاف تصورات اولیهای که ممکن است شما و دیگران داشته باشید. عقل، ثابت و زیباست و به کاملترین نتیجهگیری منجر میشود و نزدیک به کمال است و مجموعه اینها، باعث زیبایی آن میشود. جالب اینکه حتی برخی فیلسوفان و عرفا، عشق را نهایت عقلانیت میدانند و در جایی، عقلانیت و عشق را یکسان قلمداد میکنند. و تنها راه رسیدن به این عقلانیت و عملیاتیکردن آن در زندگیتان، میتواند آشنایی با تجربههای دیگران و حتی تجربههای خودتان باشد؛ کاری که کتاب و کتابخوانی میتواند با شما انجام بدهد.
تنها عواقب کتابنخواندن و عادت به عدمکتابخوانی البته معطوف به این موارد نیستند. شما اگر اهل کتاب نخواندن باشید، بخش استدلالی ذهنتان تعطیل میشود، احتمال پوپولیستبودنتان بهشدت بالاست، حرفهای نسنجیده فراوانی میزنید، منافعتان را نمیتوانید بهدرستی درک کرده و تشخیص بدهید، اهل مشورت نخواهید بود و... از جالبترین نکتههای کتابخواننبودن شما این است که برای رشد فکری و شخصیتیتان احساس نیازی پیدا نمیکنید. وقتی احساس نیازی پیدا نکنید، چرا باید کتاب بخوانید؟ اساسا وقتی که لزومی به کاری نمیبینید و نیست، چرا باید انجامش بدهید؟
جالب اینکه از عواقب جالب عدمکتابخوانی شهروندان، میتواند خوشحالی حکومتها هم باشد. حکومتهای توتالیتر و اقتدارگرا و تمرکزگرا، اساسا دوست ندارند که شهروندانشان اهل پرسش و پاسخ و مطالبهگری و... باشند. کسانی که کتابخوان هستند، بهشدت اینگونهاند و برای حکومتهای توتالیتر مزاحمت ایجاد میکنند. پس کتابخوانی حتی میتواند شأن مبارزه اجتماعی هم پیدا کند و اساسا باعث شود تا امکان ایجاد چنین حکومتهایی کمتر و کمتر شود؛ اتفاقی که در کشورهای کتابخوان کمتر میبینیم و در کشورهای عقبافتادهتر بیشتر. چهبسا از این منظر نیز بتوان انقلاب اسلامی ایران را در سال1357 تفسیر کرد؛ چراکه کتاب و کتابخوانی در این دوره وضعیت مناسبی داشته و چندان به وضعیت اقتصادی پیوند داده نمیشود.
نهایت سخن اینکه، وقتی شما این همه قدرت «چرایی» و دستاورد عینی و ملموس و... برای کتابخوانی میتوانید ایجاد کنید، قطعا راهی برای انجامش هم پیدا خواهید کرد؛ شده با گذاشتن یک کتاب کوچک در جیب و مطالعه آن در اتوبوس، شده با مراجعه به کتابخانه محلهتان، شده با مطالعه یک کتاب الکترونیکی، شده حتی با گوشسپردن به کتابهای صوتی و.... به قول معروف، وقتی «چرایی» انجام کاری را مییابید، «چگونگی» انجامش را هم در خودتان نهادینه میکنید...