• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 1 آذر 1401
کد مطلب : 177854
+
-

رشد نامتقارن موش‌ها و قدم‌های ناتمام گربه

علی‌الله سلیمی، روزنامه‌نگار

آن روز پاییزی تلخ و دردناک را هرگز نتوانسته‌ام فراموش کنم. بارها به آن صحنه‌ای که مقابل چشم‌هایم دیدم فکر کرده‌ام. نه اینکه اهل فکر کردن به همه امور ریز و درشت روزمره زندگی باشم، نه اما گاهی صحنه‌هایی را می‌بینی و بعد حرف‌هایی از این طرف و آن طرف می‌شنوی یا در جایی می‌خوانی‌که می‌آیند می‌نشینند مقابل آن صحنه‌ای که با چشم‌های خودت دیدی، بعد می‌بینی در وسط یک معمای حل‌نشده قرار گرفته‌ای و فکر و ذهنت بدون اینکه بخواهی درگیر ماجرا شده و ساعت‎هاست ناخودآگاه داری به آن موضوع فکر می‌کنی و راه به جایی نمی‌بری. مثل آن روز که من داشتم به مقاله‌ای در یکی از روزنامه‌های صبح فکر می‌کردم که درباره رفتار ما شهروندان با محیط‌زیست اطرافمان بود که خواسته و ناخواسته کارهای ناصواب بسیاری انجام می‌دهیم بدون اینکه از پیامدهای ناگوار آنها خبر داشته باشیم. نویسنده مقاله نوشته بود با ریختن زباله در جوی‌های آب در محله‌های شهر، مواد لازم برای تغذیه موش‌ها را فراهم و آنها را برای تکثیر و رشد نامتقارن آماده می‌کنیم. داشتم به این موضوع فکر می‌کردم؛ اینکه وقتی چنین رفتار نامناسبی از ما سر بزند، یعنی در کمال بی‌مسئولیتی زباله در جوی‌ها بریزیم و بعد موش‌ها تا دل‌شان بخواهد بخورند و گنده شوند و بی‌رویه زاد‌و‌ولد کنند آخر و عاقبت ما، ساکنان شهر چه می‌شود که چشم‌ام به رد شدن موش گنده‌ای در جوی زیر پایم افتاد. هوا گرم و کلافه‌کننده بود. روی سکو به انتظار آمدن اتوبوس نشسته بودیم. زیر پای ما جوی نیمه‌خشک فاضلاب بود که روی آن با نرده‌های آهنی پوشانده شده بود. زیر نرده‌ها، موش‌های درشتی از این سوی به آن سوی رفت‌وآمد می‌کردند که حرکات آنها توجه بعضی از مسافران منتظر در روی سکو را به‌خود جلب کرده بود. خودروهای شخصی از مقابل ما می‌گذشتند و ما همچنان منتظر اتوبوس بودیم. در لحظه‌ای که خیابان تا حدودی خلوت شد، گربه‌ای از آن سوی خیابان می‌خواست به این سوی خیابان بیاید. تا وسط خیابان آمده بود که یکباره خودرویی با سرعت زیاد از راه رسید و گربه را زیر گرفت. زن‌های روی سکو چشم‌های‌شان را بستند، اما برخی از ما مردها صحنه را با دقت تماشا می‌کردیم. وقتی زن‌ها چشم‌هایشان را باز کردند، جسد له‌شده گربه روی آسفالت داغ وسط خیابان بود و ماشین‌های بعدی سعی می‌کردند از روی آن رد نشوند. مرد جوانی از میان مسافران منتظر در ایستگاه، در اطراف گشت، چوبی پیدا کرد، با احتیاط به وسط خیابان رفت و جسد له‌شده گربه را با سر چوب به سمت جوی نیمه‌خشک آورد. انداخت داخل جوی و به میان بقیه مسافران منتظر در ایستگاه برگشت. در این لحظه، اتوبوسی داشت از راه می‌رسید که همه نگاه‌ها به آن سمت چرخید. اتوبوس پر بود، در ایستگاه توقف نکرد و از کنار ما رد شد. کلافگی در هوای گرم باز هم سراغ ما آمد. دقایق به کندی می‌گذشت. سرانجام اتوبوس دیگری از راه رسید که نیمه‌پر بود. توقف کرد و همه ما به‌سوی آن هجوم بردیم. به هر زحمتی بود خود را در داخل اتوبوس جا دادیم. لحظاتی بعد، وقتی اتوبوس حرکت می‌کرد، از پنجره آن، چشم‌ام به حاشیه خیابان و داخل جوی نیمه‌خشک افتاد؛ موش‌ها جسد له‌شده گربه را به دندان‌گرفته و کشان‌کشان به سمت پناهگاه خود زیر نرده‌های آهنی می‌بردند.‌

 

این خبر را به اشتراک بگذارید