ستار آذربایجان
اسماعیل از 2برادرش -غفار و ستار- در اسب سواری و تیراندازی پیشی گرفته بود، با بزرگان نشست و برخاست داشت و به چشم ستار بزرگ بود. اما اعتراضش به حاکم وقت به مذاق شاه خوش نیامد و حکم اعدامش را داد. ستار بعد از مرگ برادر، از شاه قاجار کینه به دل گرفت و شد لوطی.
لوطیان جمعی بودند که همیشهساز مخالف با دولت میزدند. کار به جایی رسید که با مامورها درگیر شدند و آنها چند نفر، ازجمله ستار را گرفتند و به زندان انداختند، اما او بعد از 2سال فرار کرد و سر به طغیان برداشت. در این کار هم مرام خودش را داشت؛ از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. بزرگان شهر که خبردار شدند برآشفتند. به وساطت آنها برگشت و شد مباشر املاک و دلال اسبها تا اینکه جنبش مشروطه بالا گرفت و او هم مشروطهخواه شد.
شاه قاجار از این جماعت هم خوشش نمیآمد. عین الدوله را فرستاد تبریز که کارشان را یکسره کند؛ تسلیم بیچون و چرا. اما مشروطهخواهان شرط داشتند؛ اعاده حکومت مشروطه، اجرای کامل قانون اساسی و افتتاح مجلس به توپ بسته شده. مذاکره بینتیجه ماند. مـحلـههای مشروطهخواهان را محاصره کردند اما زیاد طول نکشید که دولتیها عقب نشستند. بعد به دستور عینالدوله، شهر تبریز را محاصره کردند تا مبارزان تسلیم شوند.
مقاومت ادامه داشت و نقش ستارخان در این مقاومت آنقدر بود که نامش شد تیتر جراید اروپا. تا اینکه روس با موافقت انگلیس راه جلفا را باز کرد و قوای قاجار مجبور شد عقب بکشد. خوش خدمتی روسها ستارخان را مطیع نکرد و حتی به کنسول روس که میخواست پرچم روسیه را بر سر درخانه ستارخان بزند و او را امان بدهد، گفت: «ژنرال کنسول، من میخواهم که 7دولت زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.». روسها هم مات شدند. حالا نوبت حاکم مستبد تبریز بود. مردم او را به رهبری ستارخان از شهر راندند. محمدعلی شاه قاجار تصمیم گرفت سردار را تشویق کند. او و باقرخان را به تهران دعوت کرد. آنها یک ماه در باغ اتابک مهمان دولت بودند. در این مدت مجلس طرح تسلیم سلاح مشروطهخواهان را تصویب کرد اما قبول نکردند و شاه عصبانی شد. بالاخره 3هزار نفر به فرماندهی یپرمخان -که روزی دوست ستارخان بود- باغ اتابک را محاصره کردند و همه را کشتند. ستارخان مجروح شد و معالجهاش نتیجه نداد. او را در باغ توتی، در صحن حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دفن کردند.