در دوزخ شدّاد
پرسه در معماری و ادبیات 7
علیاکبر شیروانی _ نویسنده
نشسته بودیم و عکسهای قدیمی را نگاه میکردیم. دیگر آلبوم عکسی نبود تا ورقهای سنگینش را یکی یکی تورق کنیم، حافظه دیجیتال بود متصل شده به تلویزیون و نشانگر کنترل، عکسی را بعد عکسی نمایش میداد. عکسها هم کم نبودند؛ معمولاً به انتها نرسیده رهایشان میکنیم. دوربینهای تلفن همراه، بساط عکس را بیرونق کردهاند، نه عکسهای حرفهای که لااقل عکسهای شخصی را و ساده از کنارشان میگذریم. در میان عکسها رسیده بودیم به عکسهای حدود یک دهه قبل، روسیه، مسکو. داشتم درباره یکی از آن عکسهای بیکیفیت توضیحی میدادم و خاطرهای میگفتم که سایه - روشنی چیزی تداعی کرد. از خاطره دور افتادم، سعی کردم روی صفحه بزرگ نمایش تلویزیون توضیح دهم آنچه پشت سرم است، ساختمان و بنا نیست، صورت بناست.
در آن تصویر مغشوش، پشتصحنهای که چند ده متر با من سوژه عکاسی فاصله داشت آن قدر روشن نبود که گوشه پسرفته پرده بزرگی که تصویر بنای در حال ساخت را نشان میداد، آشکار باشد. من که آنجا بودم میدانستم آن صورت یک ساختمان قدیمی اطراف میدان سرخ است و نه خود آن ساختمان. در خاطرم بود که در هماهنگی و سازمندی بناهای اطرافش، آن سازه بتونی ستون و سقف را با داربست و پوششی پلاستیکی که عکس بنایی رو آن چاپ شده بود، پوشانده بودند. همانجا توجهام را جلب کرده بود و همانجا از دوستی ساکن مسکو پرسیده بودم و همانجا گفته بود شهرداری در بافت قدیم شهر به سختی اجازه تخریب بنایی را میدهد و اگر بدهد سازنده موظف است صورت سابق کار را حفظ کند و ساختمان را شبیه سبک معماری قبل از کار دربیاورد.
جذابیت معماری برای ادبیات همین ویژگی آن است؛ صورت. آنچه از صورت میشناسیم چنان مفهوم ساده و درعین حال پیچیدهای ساخته است که صدها شرح و بسط و تفصیل درباره آن میتوان یافت. لابد با تمثیل غار افلاطون آشنایید؛ افلاطون جهان را چون غاری درنظر میگرفت که انعکاس آتش تصاویری از بیرون را بر دیوار غار منعکس میکند. همهچیز از نظر افلاطون صورت حقیقت است. جورج لوکاچ، نویسنده و منتقد مجارستانی، در شرح مفصلی درباره صورت در ادبیات و در سبکهای مختلف ادبی و با توجه به تمثیل غار افلاطون مینویسد: «صورت شاعر همواره بر فراز زندگیاش بال گشوده است، صورت افلاطونگرا همواره در به چنگ آوردن زندگی ناکام مانده است؛ صورت هنرمند همه سایهها را بهخود جذب کرده است و شدت درخشش آن، به سبب اینطور نوشیدن تاریکی، عظیمتر است.» یا میگوید: «در خالصترین گونهها [ی ادبی] اثر با زندگی منطبق میشود، یا بهتر بگوییم، فقط آن بخش از زندگی که میتواند به اثر ربط یابد اصالت دارد و باید مورد توجه قرار گیرد. زندگی هیچ است، اثر همهچیز است؛ زندگی تصادف محض است، اثر عین ضرورت است.» اگر اندکی مبالغه در گفتار لوکاچ احساس میکنید از تمرکزش بر ادبیات میآید. هرچه هست، ادبیات در پی ساختن صورتی از چیزی بیرونی است و چه چیزی بیرونیتر از معماری.
اما معماری چرا چنین گرفتار صورت است که صورت بنایی قدیمی را حفظ کند و حتی در دوران ساخت آن ساختمان عکسی به اندازهای واقعی در برابرش برافرازد؟ مایکل آلن فاکس، فیلسوف علوم اجتماعی، در پایان کتابش با عنوان «همهچیز درباره خانه» که پژوهش مفصلی درباره سکونت و خانه و معماری است مینویسد: «من شخصاً دوست دارم ببینم که توسعهدهندگان و مدیران مسکن برای خرابکاریشان قانوناً مسئول شناخته شوند: نه برای فروریزی یک ساختمان بلکه برای بنا کردن و بالا بردن ساختمانهایی که در اصل باید منفجر و با خاک یکسان شوند، چون بسیار زشت و بدترکیباند، یا چون به بافتار زندگی شهری صدمه میزنند.» فارغ از اینکه مثل برخی از نظریهپردازان معماری، معماری را صرفاً شکلدهی صورت سکونت بدانیم یا نه، صورت معماری صرفاٌ کارکرد معمارانه ندارد؛ روح و روان ساکنان شهر هر روز سوار کشتی صورتهای معماری میشود و آرام و بیصدا به سمت و سویی میرود. فاکس به همین مسئله میپردازد که چنین قضاوت سختی در پیش میگیرد، زشتی و بدترکیبی به اندازه فرویزی و تخریب ساختمان به ساکنان شهر لطمه میزند و اگر فروریزی و انهدام بنایی در مدتی کوتاه فاجعه میآفریند (چناچه در پلاسکو و متروپل تجربه کردیم)، ترکیب یک ساختمان به مرور و آهسته آهسته، تلفات بسیار بیشتری میدهد. بخشی از ادبیات، در شکل درست آن، صورت معماری است و بله، بخشی از ادبیات در شکل درست آن آینهای است از همین ساختمانهای زشت و زیبا و بدترکیب و خوشترکیب و احیاناً آنکه باید مورد مواخذه و سؤال باشد، توسعهدهندگان این ساختمانهایند.