قسمت اول سریال ساترا
علیرضا محمودی ؛ دبیر گروه ادب و هنر
بااهمیتترین صفت عصر ما، دوران روایتها و عمیقترین آوردگاه روزگار ما، جنگ روایتها، عظیمترین صحنه نبرد دوران ما، خاکریزهای صنعت سرگرمی و سرنوشتسازترین زد و خوردها، حوادث پیرامون سنگرهای سریالسازی است.
رگبار بیپایان حادثه که به فرمان فراگیر پلتفرم، بیامان خلوت فراغت هر مخاطبی با هر سرگرمی نو و کهنهای را با دقت مگسک استادان شلیک تخیل به واقعیت خلع و به تاریکخانه ذهن تبعید میکند. در جبهه گسترده تسخیر ذهن میلیاردها مخاطب که پای هر گیرنده، رونده و سرایندهای تنها به لطف فرستندگی نمیسرند و نمیروند- چه رسد به دل دادن و جان سپردن- سریالها صحنه نمیسازند که خود صحنهاند.
قرن ما قرن سریالهاست. دوران قوت بقیه داستانسراها به سرآمده. دیگر اگر کسی دلش هوس روایت دست اولی بکند از هرگونه و گرایشی، هر موضوع و محتوایی، هر جمعیت و شخصیتی، هر فرم و ساختاری و هر حادثه و رویدادی، چه تاریخی، چه تخیلی، چه ازلی و چه ابدی ابتدای کار راهی راهنمای قطور سریالها میشود که آیا دست باز سریالسازی به آنجا که او میخواهد، دراز شده یا نه و اگر از این مکاره پرمطاع دست خالی برگشت، آن وقت راهی سوق مطبوعات و انتشارات میشود که گزارش و ناداستانی یا رمان و داستان کوتاهی برای خود فراهم کند. این رسم روزگار راویان دیجیتال است که سریال راوی اول دوران ماست.
ما در سرزمین روایتهایکهن که هرگز کهنه نمیشوند، در جغرافیای آغازهای بودن یکی و نبودن دیگری، در تاریخ پایانهای کلاغی که به لانهاش نمیرسد، در سمت روایتهای ملتی روایتساز که فر شاهنامههایش با رستم سیستانی یل داستانهای لادرزمانی و نادرمکانی است، در سوییکه قهرمانهایش چه سمک و چه طرار همه عیارند، ارسلان نامدارش زیر زره فتوتنامه به خلوت میبرد و حسین شبستری نان از دهان سیر به شکم گرسنه میرساند که باید شمشیر بر فقیر غلاف کرد.
ما در چنین سرزمینی به دوران سریالها رسیدهایم. با همیان اندودی از روایت و همراهی انبوهی از راوی. از تاریخی که در همه اعصار روایت ممتازی از ملتی است که تب کرده، اما تاب آورده. مردمانی که کم شدهاند، اما گم نشدهاند. جنگها و اشغالها دیده، اما نبردهای نهایی را نباخته. زبانش را در چهارراه زبانها جز به فارسی نگشوده و کیانش را به کین تکانهها از دست نداده. با چنین پیشانی پیشتازی در روایت ما در آوردگاه سریالسازی هنوز در سکانس افتتاح قسمت اول فصل اولیم. همسایه غربی بیش یک از دیک دهه با قفسه مبسوطی از روایت پی در پی از بیزانس منقرض استانبول تا بیزنس برپای آنکارا مشغول ترکتازی است و هفته و ماهی نیست که خشابش مبادا خالی از قهرمان و ضدقهرمان، آغاز و سرانجام شود. زمان زیادی نگذشته که آنها مخاطبان بیشمار روزگار ما را خمار روایتهای خود کردهاند.
در این جهان و منطقه سکان کشتی سریالسازی ما بهدست ساترا سپرده شده. روزگار ساترایی در دورانی آغاز میشود که سریال فارسی پس از دوران شتاب سازندگان و خطاب ممیزان و عتاب منتقدان گذشته و از هول پیدرپیسازی گذشته. دستمزدهای دستبازانه با رخصتهای متفکرانه بسته شده که مقصد این همه بادبان برافراشته کجاست. باد موافقی در کار نیست و کشتی ساخته و پرداخته سریالهای خارجی در ساحلهای خودی لنگر انداختهاند.
ساترا چه بخواهد و چه نخواهد یک دستگاه ممیزی نیست. تمیز آنچه صنعت جوان سریالسازی بخش خصوصی میخواهد بیش از خطکشی جورکشی است. در افتتاحیه سریال ساترا و سریالسازان ما نیازمند شخصیت منحصر بهفرد سازمانی هستیم توانا و دانا. توانایی آینده دیدن و دانایی اکنون فهمیدن. ساترا نقش سختی را پذیرفته است؛ زیر پوستی و لطیف؛ قوی و مهربان وگرنه برای بازی ضدقهرمان نابازیگر فراوان بوده است. یادمان نرود در بازی تاج و تخت سرگرمی جهانی قرار است به جنگ اژدها برویم.