سینما خرمشهر
چند فریم خاطره از فیلمهای خونینشهر
مسعود میر | خبرنگار
ما به مردان و زنانت بدهکاریم و سینمای ما به تو بدهکار است. اصلا چرا از بچهها نگوییم؛ از «یوسف برتینا» که قصه زندگیاش هر انسانی را تحتتأثیر قرار میدهد. کودکی که بر در و دیوار خرمشهر و آبادان نقش مقاومت میکشید و وقتی در 16سالگی شهید شد دیگر حتی نوجوان هم نبود. او شبیه نوجوان «اتوبوس شب» بود که گفت: پارسال 16سالم بود، بچه بودم، 2روز بعد بابام مرد بازم 16سالم بود اما دیگه بچه نبودم...!
سینمای ما به تو بدهکار است خرمشهرجان. بدهکار به اندازه همان لحظه طلبکاری یک نوزاد از زندگی، درست شبیه یک جرعه آبِ مانده که در گلوی «کیمیا» میریزد تا فرداها بیایند. بدهکار به اندازه همان فریادهای هانیه در «سرزمین خورشید» و تلاش برای نجات جان بیماران حتی اگر دکتر کسری بیم داشته باشد و دلش بلرزد.
خرمشهر جان ما به تو به اندازه نیزارها و خشکیهای کنار ساحل بدهکاریم، همانها که در هر وجبش خونی به جان خاک و آب ریخت تا شهر بماند و خرمشهر، محمره نشود. «بلمی به سوی ساحل» در تاریخ محاصره تو، پاروهایش را گم کرده بود و چه خوشاقبال بودیم ما که شیرانی داشتیم برای رهایی.
ما به اندازه پای شکسته همه سمیرهها به تو بدهکاریم تا در «روز سوم»، آزادی تو را مانند شهری جنگزده به دوش بکشیم و برسانیم به ساحل نجات.
مگر میشود این همه بدهکار تو بمانیم خرمشهرجان. از دستمان کم برآمده و هنوز هم به تو بدهکاریم. همانطور که زخم جنگ روی صورتت ماندگار شد و سالگرد آزادیات هر سال میآید و میرود بیآنکه مرهمی برسد. این شاید یک «دوئل» است با تاریخ و تلخی و تصویر. تو همان ایستگاه راهآهنی هستی که در یک پلان به جهنم بدل شدی و دیگر هیچوقت هیچ قطاری در سینه تو، سر وقت به مقصد هیچ خاکی حرکت نکرد. تو درست شبیه سینمایت هستی، پر از حرف و قصه مگو و راز و حیرت اما کم سخن و صبور.
خرمشهر جان، مابه تو هزار هزار فیلم بدهکاریم...