سیبلهاگ
به آسمان خیره میشوم و به تمام چیزهای کوچکی فکر میکنم که خردخرد اضافه میشوند و تا خبردار شوی گرفتارت میکنند و تو را به دام میاندازند، آن وقت اعتماد به نفس و عزت نفست تباه میشود اما همان کسی که میخواهی از دستش خلاص شوی، کسی است که بیشتر از همه به او متکی هستی. نمیدانی چه وقت این اتفاق میافتد. نمیتوانی دقیقا یک روز، هفته یا ماه را مشخص کنی زیرا یک روند تدریجی و نامحسوس است. آرامآرام در وجودت رخنه میکند. آنقدر آرام که متوجه نمیشوی داری خم میشوی، میشکنی و آدم دیگری میشوی؛ زنی که شاد نیست و طوری زندگی میکند که همسرش میخواهد، نه آنطور که خودش میخواهد.
پشت سرت را نگاه کن
در همینه زمینه :