• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
پنج شنبه 28 مهر 1401
کد مطلب : 174600
+
-

پیر80ساله، در تمنای شهادت

«زمانه و کارنامه شهید آیت‌الله عطاء‌الله اشرفی‌اصفهانی» در آیینه 5روایت

گزارش
پیر80ساله، در تمنای شهادت

احمد سینایی-روزنامه‌نگار

چهلمین سالروز شهادت آیت‌الله حاج شیخ‌عطاء‌الله اشرفی اصفهانی، فرصتی برای درنگ در منش و کارنامه اوست. در مقال پی آمده، تلاش بر این بوده است که این امر، با استناد به 5روایت از سوی اطرافیان و مراودانش محقق شود. امید آنکه خاطره این طلایه‌داران نامور استقلال و آزادی، هماره در خاطر مردمان این مرزو بوم حاضر باشد.

روایت اول:
اگر حجاب را رعایت کنید، همواره مشمول دعای من خواهید بود
احمد اشرفی اصفهانی در عداد فرزندان چهارمین شهید محراب به‌شمار می‌رود. او بیشتر پدر را در قاب خانواده و مسائل تربیتی آن می‌بیند و در این فقره، به بیان خاطرات و نکاتی شنیدنی و مؤثر پرداخته است:
«مرحوم ابوی به‌عنوان یک شخصیت جامع‌الاطراف، از ویژگی‌های اخلاقی بسیار برجسته و والایی برخوردار بودند که من به برخی از آنها اشاره می‌کنم. اولا: بسیار خوش‌اخلاق بودند و با همسر و فرزندان، رفتار بسیار صمیمانه و دوستانه‌ای داشتند. همواره برای همسرشان ــ که از سادات بودند ــ احترام خاصی قائل می‌شدند. من هرگز از ایشان، نسبت به اهل منزل، تندی یا خشونتی ندیدم! هرگز به‌خاطر نمی‌آورم که به همسرشان دستوری بدهند یا تقاضایی بکنند. کارهای شخصی‌شان را خودشان انجام می‌دادند. همیشه به ما سفارش می‌کردند که مادرتان سیده هستند و باید احترام زیادی برای ایشان قائل باشید و رضایتشان را جلب کنید. بسیار توصیه والده را به ما می‌کردند. والده 13سال پس از شهادت ابوی، زنده بودند و ما سعی کردیم که تمام مواردی را که ایشان توصیه کرده بودند، رعایت کنیم. من فرزند آخر بودم و خداوند این توفیق را نصیبم کرد که والده از این 13سال، اغلب اوقات را در منزل من تشریف داشتند. ایشان بیمار بودند و چندین بار، در بیمارستان هم بستری شدند و خداوند توفیق خدمتگزاری به ایشان را نصیب من فرمود. ثانیا: مرحوم ابوی به دخترها، نوعروس‌ها و نوه‌هایشان، همواره رعایت حجاب و به همه ما، نماز اول وقت را توصیه می‌کردند و می‌گفتند: اگر اینها را رعایت کنید، همیشه دعای خیر من، مشمول شما خواهد بود. بسیار متواضع و فروتن بودند و سعی می‌کردند امر به معروف و نهی از منکر را، با اعمال و رفتارشان و به شکلی غیرمستقیم، انجام دهند. هرگز ندیدم که ایشان از نماز اول وقت، غفلت کنند و به‌اصطلاح، از آن کم بگذارند. واقعا و به‌طور طبیعی، برای خانواده الگو بودند. حتی بچه‌ها هم تحت‌تأثیر شخصیت ایشان بودند و اگر از نوه‌های ایشان سؤال کنید، خاطرات خیلی زیبایی از پدربزرگشان دارند. من در طول مدت عمرم، علما و روحانیون زیادی را دیده‌ام، ولی انصافا رفتار و منشی که در ایشان دیدم، در کمتر کسی مشاهده کرده‌ام!....»

روایت دوم
توانمندی در مدیریت اقوام در کرمانشاه

آیت‌الله مصطفی علما، اکنون جانشین شهید آیت‌الله اشرفی اصفهانی در خطه کرمانشاه به شمار می‌رود. هم از این روی به نیکی می‌تواند توانمندی آن بزرگ در انجام وظیفه خویش در سالیان خطیر اول انقلاب را، مورد تحلیل قرار دهد. وی در این‌باره می‌گوید:
«حضور شهید بزرگوار حضرت آیت‌الله اشرفی اصفهانی (رضوان‌الله تعالی علیه) در کرمانشاه، از اینجا آغاز شد که مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، به ایشان، مرحوم آیت‌الله سدهی و مرحوم آیت‌الله عبدالجواد جبل‌عاملی دستور دادند که مدرسه علمیه‌ای را در کرمانشاه راه‌اندازی کنند. مرحوم سدهی و مرحوم جبل‌عاملی مدتی در کرمانشاه بودند و سپس به قم برگشتند اما آیت‌الله اشرفی در کرمانشاه ماندند و امامت مدرسه مرحوم آیت‌الله بروجردی را به‌عهده گرفتند و در آنجا تدریس کردند و پس از مدتی، مورد توجه علما و مردم قرار گرفتند. مرحوم سدهی و مرحوم جبل عاملی نمی‌خواستند دستور آیت‌الله بروجردی را زمین بگذارند و لذا اطاعت کردند و برای مدتی به کرمانشاه آمدند، ولی کلا روحیه‌شان، روحیه ارتباط مداوم با مردم نبود و بیشتر کارهای علمی می‌کردند و فضایشان، فضای حوزوی بود، به همین دلیل هم نتوانستند زیاد در کرمانشاه بمانند و به قم برگشتند. البته شهید اشرفی هم یکی‌دو بار به قم رفتند و نمی‌خواستند برگردند، ولی مردم با اصرار، ایشان را برگرداندند. آیت‌الله اشرفی، بسیار انسان مهذب، مخلص، مردمدار و متواضعی بودند که از همان ابتدا، نزد مردمان این منطقه، جایگاه خاصی پیدا کردند. تقوا و پرهیزکاری ایشان را اغلب علما و مردم قبول داشتند، به همین دلیل، بسیار نزد مردم محبوب بودند. از لحاظ علمی هم، از جایگاه بالایی برخوردار بودند و طلبه‌ها، از درس ایشان استفاده می‌کردند. پس از انقلاب هم که حضرت امام به ایشان حکم امامت جمعه دادند و به این ترتیب، ایشان در رأس همه علمای این خطه قرار گرفتند. به‌نظر من در همه جای ایران، گروه‌ها، اقوام مختلف و سلایق گوناگون وجود دارند که مدیریت آنها کار ساده‌ای نیست. مسئله این است که کسی این کار را بلد باشد و ایشان بلد بودند، لذا هیچ مشکل و تنشی پیش نمی‌آمد. دلیل شهادتشان هم همین بود که بسیار عنصر مؤثر و کارآمدی بودند و پشتوانه مهمی برای انقلاب و نظام اسلامی محسوب می‌شدند. قصد منافقین هم همین بود که عناصر مؤثر نظام را از بین ببرند، تا امام تنها بمانند! ایشان از لحاظ علمی، اخلاقی و مبارزاتی، مورد قبول عامه مردم و علمای کرمانشاه بودند و به همین دلیل هم، دشمن تصمیم گرفت ایشان را از سر راه بردارد... .»

روایت سوم
مانند یک جوان انقلابی بود، نه یک پیر 80ساله!

منش سیاسی چهارمین شهید محراب، مدخلی مهم در شناخت اندیشه و عمل اوست. آیت‌الله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، بر این باور است که آیت‌الله اشرفی از بدو نهضت اسلامی، به‌سان یک جوان انقلابی در خدمت این حرکت عظیم قرار گرفت و تا پایان حیات نیز اینگونه بود؛ «من در اسدآباد همدان، در تبعید به‌سر می‌بردم و هیچ راضی نبودم که این پیرمرد بزرگوار، از باختران به آنجا بیاید و از من تفقد کند، ولی ایشان در چند نوبت، تشریف آوردند و با کمال علاقه و مهربانی، از من دیدن کردند. در جبهه‌ها، در مقاطعی که لازم می‌شد، حرکت می‌کرد و به دیدار رزمندگان می‌رفت. اساسا در هر صحنه‌ای که لازم بود، حضور می‌یافت و آن اخلاصش به مقام والای امام، یعنی به مقام نیابت امام‌زمان (ارواحنا فداه)، بسیار ستودنی بود. مردی که در آن سن بالا بود و از قدیم، با آن آداب و عادات گذشته رشد یافته بود و تربیت‌های دوران خود را داشت، در عین حال مانند یک جوان انقلابی و پاسدار که در دوران انقلاب متولد شده و در جو انقلاب استنشاق کرده و با روحیه انقلابی رشد یافته، با یک چنین حالتی به انقلاب اسلامی و به حضرت امام عشق می‌ورزید. شیفته انقلاب و امام بود. مردی نمونه بود. در این جنبه، با کمال تواضع و فروتنی زندگی می‌کرد. به هیچ وجه آثار خودنمایی و خودخواهی، در وجود او دیده نمی‌شد. اینها روحیه‌های ملکوتی و آسمانی است. اینها روحیه‌هایی است که رشدیافتگان مکتب قرآن از آن برخوردارند. نه موقعیت علمی او را مغرور کرده بود، نه موقعیت اجتماعی. با همان حالتی که در دوران طلبگی به‌سر می‌برد، در این دوران هم با همان حالت و با همان روحیه زندگی می‌کرد. اینها مفاخر اسلام‌اند. اینها کسانی هستند که ما می‌توانیم به رخ دنیا بکشیم که یک عالم ما، آن کسی است که این چنین زاهد، وارسته و بی‌پیرانه زندگی می‌کند و شما بیاورید اگر نمونه‌هایی این‌چنین دارید. تربیت‌های اسلام، در وجود اینگونه شخصیت‌ها تجسم یافته است. خوب است که همه ببینند که این پیرمرد در آن سن، اگر می‌توانست در جبهه‌ها می‌ماند و آنجا اسلحه به‌دست می‌گرفت و مانند یک جوان، با دشمن می‌جنگید و تنها ضعف بدنی‌اش و سن بالایش و وظایف خاصش، مانع این حرکت می‌شد. ایشان بر مردم غیور منطقه باختران، زیاد حق دارد. البته مردم این منطقه هم، از او خوب قدردانی کردند و نمونه روشنش که برجسته و قابل مشاهده بود، تشییع‌جنازه‌ای است که گفتند نه قبل از انقلاب و نه بعد از انقلاب، چنین اجتماعی در این خطه به‌وجود نیامده بود....»

روایت چهارم
نماز جماعت‌های پرشکوه، زیر موشکباران جبهه‌ها

آیت‌الله اشرفی در دوره‌ای از دفاع‌مقدس که حیات داشت، هرگز از حضور در جبهه‌ها و روحیه‌دادن به رزمندگان آن غفلت نورزید. او با وجود کهولت سن و بیماری‌های ناشی از آن، چون رزمنده‌ای پرانگیزه به نزدیکی خطوط مقدم می‌رفت و به رزمندگان نوید پیروزی می‌داد. مصطفی سلطانیان محافظ آن بزرگ، در این‌باره روایتی خواندنی دارد: «در اوایل، صدام مدام شهرهای ما را می‌زد و بنی‌صدر اجازه نمی‌داد که ما حتی یک توپ هم شلیک کنیم! از ارتش و سپاه، پیش حاج‌آقا می‌آمدند و گلایه می‌کردند و می‌گفتند: شهرهای سرپل‌ذهاب و قصرشیرین، در حال سقوط هستند، کاری انجام دهید! ایشان هم مسائل را به مسئولان و به‌خصوص حضرت امام منعکس می‌کردند. خودشان هم در تهیه آمبولانس، آذوقه، لباس و مایحتاج جبهه‌ها، بسیار فعال بودند و دائم کامیون‌های کمک‌های ایشان، به جبهه‌ها اعزام می‌شدند. یک آقای روحانی به نام حجت‌الاسلام علامی هم در مسجد ترک‌ها بودند که حاج‌آقا به ایشان خبر می‌دادندکه مثلا فلان جبهه به این چیزها نیاز دارد و ایشان هم بلافاصله، دست به‌کار می‌شد و اقلام را تهیه می‌کرد و می‌فرستاد. اوایل اوضاع جبهه‌ها، به‌خصوص از نظر برخورداری از وانت و خودرو بسیار بد بود، اما کم‌کم وضع بهتر شد. ایشان به حضور در جبهه‌ها، اهتمام بسیار زیادی داشتند. همراه با حاج‌آقا و عده‌ای از رزمندگان، زیاد به جبهه‌ها می‌رفتیم. گاهی که ماشین‌ها را استتار می‌کردیم، ایشان می‌فرمودند: نترسید، هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود! بعد آیت‌الکرسی را می‌‌خواندند و می‌فرمودند: اگر همه گلوله‌های دشمن هم به طرف شما بیاید، انشاءالله به خواست خدا، در پناه قرآن محفوظ هستید! بسیار شجاع، قوی و باایمان بودند و به همه ما انرژی می‌دادند. ایشان همیشه به سنگر رزمنده‌ها می‌رفتند، با آنها روبوسی می‌کردند و همراهشان غذا می‌خوردند و به آنها هدایایی مثل مُهر نماز، قرآن کوچک، کتب ادعیه، چفیه و لباس می‌دادند. وقتی که ایشان نزد رزمنده‌ها می‌رفتند، آنها واقعا روحیه می‌گرفتند و خستگی از تنشان بیرون می‌رفت. ایشان واقعا از یک پدر هم، نسبت به رزمنده‌ها و البته همه ما، مهربان‌تر بودند. همیشه به رزمنده‌ها دلداری می‌دادند و می‌فرمودند: اسلام پیروز و کفر نابود خواهد شد، اینها خبیث و کافرند و ناجوانمردانه شهرهای ما را به خاک و خون می‌کشند، مطمئن باشید خدا با ماست و ما پیروز می‌شویم! ایشان در سنگرها، با رزمنده‌ها نماز جماعت می‌خواندند. واقعا نمازهای عرفانی و جالبی بودند. رزمنده‌ها همین که مطلع می‌شدند که حاج‌آقا آمده‌اند، خودشان را می‌رساندند و نمازهای باشکوهی برگزار می‌شد، آن هم زیرآتش توپ و خمپاره!....»

روایت پنجم
کرمانشاه پس از چهارمین شهید محراب

آیت‌الله محمدعلی موحدی کرمانی، چهره‌ای است که در پی شهادت آیت‌الله اشرفی و از سوی امام‌خمینی(ره)، به جانشینی ایشان منصوب شد. وی در خاطرات خویش، حاشیه و متن این رویداد را اینگونه به تاریخ سپرده است:
«بنده پس از شهادت آیت‌الله اشرفی اصفهانی، نماینده کرمان در مجلس اول بودم. یک روز از دفتر حضرت امام به من زنگ زدند. مرحوم حاج احمد‌آقا بودند و به من گفتند: امام فرموده‌اند: به جای آقای اشرفی، به کرمانشاه بروید! عرض کردم: نمایندگی مجلس، خودش به اندازه کافی مسئولیت سنگینی است و غرب کشور هم، منطقه مسئله‌داری است، بنابراین هر دو کار، مشکل هستند و نمی‌توانم به هر دو برسم! حاج‌احمد آقا گفتند: این خواسته امام است! عرض کردم: امتثال امر حضرت امام بر من واجب است، ولی اگر به‌خودم اختیار بدهید، ترجیح می‌دهم که نروم! حاج‌احمد‌آقا گفتند: در اینگونه موارد، امام هرگز به کسی امر و اجبار نمی‌کنند، ولی مایل‌اند که شما بروید! چند روزی بود که آیت‌الله جنتی در کرمانشاه بودند و وقتی بنده هم به آن منطقه رفتم، روحانیت و مردم شهر، استقبال گرمی از من کردند. پیش خودم قرار گذاشته بودم که 10روزی می‌مانم و به تهران برمی‌گردم و به کارهای مجلس می‌رسم، لذا پس از 10روز، نامه‌ای خدمت حضرت امام فرستادم که درصورت امکان، فرد دیگری را به جای من بفرستید که البته ایشان نپذیرفتند. ظاهرا روحانیت منطقه به امام نامه نوشته بودند که به فلانی دستور بدهید که بماند! لذا بنده، 2سال و اندی در آنجا بودم. مردم هم انصافا، بسیار گرم و صمیمی بودند و همکاری می‌کردند. آنجا یک منطقه جنگی بود و به آنجا، شهید و مجروح زیاد می‌آوردند. من از مجروحان عیادت و به خانواده‌های شهدا عرض ارادت می‌کردم. از آن دوره، خاطرات زیادی دارم....»

این خبر را به اشتراک بگذارید