برنار کیرینی
ژرمی از پنجره درخت آلوی پژمرده و پرچین جذاب و میز باغ را تماشا کرد. چقدر پاریس که دیروز آنقدر نزدیک بود، حالا دور بود! قبل از بحران کافی بود کامپیوترش را روشن کند و سراغ چند وبسایت برود تا از کریون در قلب زندگی روشنفکری فرو برود، مقالههای همکارانش را بخواند، بخواند هرکسی چه فکری میکند و موضوعهای روز چیست. او کوچکترین بحث و کمترین نوآوری را در زمان واقعی کشف میکرد، انگار خودش در محل حضور داشت. خلوت دوردستش با معجزه ارتباطات همچون بیست و یکمین منطقه پاریس بود. اما حالا کریون از دنیا جدا شده و او خودش را فردی تبعیدی و پسزده احساس میکرد. دیگر هیچچیز نمیدانست؛ او گوشهنشین بود.
روستای محو شده
در همینه زمینه :