
نگاهی به نسبت فلسفه و علم

نسبت فلسفه با علم و جایگاه فلسفه علم یکی از موضوعات مهمی است که فهم آن میتواند ما را در پیشبرد علوم یاری رساند. بر این اساس آنچه در ادامه از نظر میگذرد بخشی از کتاب «واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چهارچوب فلسفه اسلامی» اثر دکتر عطاالله رفیعیآتانی است که به شکلی مختصر به این مسئله پرداخته است.
از منظر علامه طباطبائی(ره) مهمترین وظیفه فلسفه با همه منزلت آن در فرهنگ اسلامی – بهویژه در قلمرو شناخت هستی و خدا – در همین حوزه معرفتی (موضوع علوم و ملحقات آن) است:
دست به هر رشته از رشتههای گوناگون علوم بزنیم، اثبات هر خاصه از خواص موجودات برای موضوع، خود محتاج به ثبوت قبلی آن موضوع است. یک سلسله بحثهای برهانی که غرض و آرمان نام برده را تأمین کند و نتیجه آنها اثبات وجود حقیقی اشیا و تشخیص علل و اسباب وجود آنها و چگونگی و مرتبه وجود آنهاست «فلسفه» نامیده میشود. علوم دیگر روش بحث و نتیجه کاوش آنها اینگونه نیست و در هر یک از آنها که تأمل کنیم، خواهیم دید که یک یا چند موضوع را مفروضالوجود گرفته و آنگاه به جستوجوی خواص و آثار وی پرداخته و روشن میکند. هیچیک از این علوم نمیگوید فلان موضوع موجود است یا وجودش چگونه وجودی است؛ بلکه خواص و احکام موضوع مفروضالوجودی را بیان کرده و وجود و چگونگی وجود آن را به جای دیگر (حس یا برهان فلسفی) احاله مینماید... از بیانی که در رابطه فلسفه با علوم گذشت دستگیر میشود که علوم از راه اثبات وجود موضوع بهطور کلی نیازمند به فلسفه هستند. (طباطبائی، ۱۳۸۹: ۳۸).
توجه به تعبیر «چگونه» در بیان منون گویای ضرورت وجود دانشی دیگر - یعنی روش - برای شناخت موضوع هر علم است. به همین دلیل اصل روششناختی مهمی صورتبندی میگردد: تصور فرد از آنچه در طلب آن است، بهکار گرفتن ابزارها و روشهای وصول به مطلوب نقش راهبردی دارد (فرامرز قراملکی، ۱۳۸۳: ۱۱-۱۵). بنابراین هر تصوری از «واقعیت موضوع» هر علمی، اصول موضوعهای ویژهای را به علاوه «روش» خاصی برای دستیابی به احوال و عوارض آن «واقعیت» معین میسازد. استاد شهید مطهری به طرز گویایی به این موضوع اشاره کرده است:
اختصاص یک علم به بعضی اصول متعارفه و موضوعه و همچنین اختصاص آن به یک روش و اسلوب معین، از ناحیه موضوع آن علم سرچشمه میگیرد؛ زیرا اصول متعارفه و موضوعه هر علمی عبارت است از یک عده احکامی قطعی یا وضعی که عقل در مورد موضوع آن علم دارد و این مطلب از بررسی یکایک آن اصول متعارفه روشن میشود؛ و اسلوب و روش فکری خاص هر علمی نیز عبارت است از یک نوع ارتباط فکری خاصی که بین انسان و موضوع آن علم باید برقرار شود و بدیهی است که نوع ارتباط فکری بین انسان و شینی از اشیا، بستگی دارد به نحوه وجود و واقعیت آن شیء؛ مثلا اگر شیئی از نوع اجسام است، ناچار باید ارتباط جسمانی و مادی بین انسان و آن شیء برقرار شود و احساس و آزمایش عملی همان ارتباطات مادی است که دستگاه فکر با اشیا پیدا میکند، و اگر آن شیء وجود نفسانی دارد باید به مشاهده حضوری و نفسانی که یگانه وسیله ارتباط ذهن با آن شیء است پرداخته شود، و اگر آن شیء کیفیت عقلانی دارد، یعنی حقیقتی است که عقل با اعمال قوه انتزاع آن را یافته است باید با سبک قیاس و برهان و تحلیل عقلانی موردبررسی قرار گیرد. از اینجا نقش مهمی را که موضوعات علوم در علوم دارند میتوان دریافت؛ زیرا از آنچه در این مقدمه گفته شد، معلوم شد که اولا استقلال و امتیاز یک علم از علم دیگر و ثانیا اختصاص اصول متعارفه و موضوعه آن علم به آن علم و ثالثا اختصاص اسلوب تحقیق خاص آن علم به آن علم ناشی از ناحیه موضوع آن علم است. پس موضوع هر علم و فنی نماینده استقلال و تعیینکننده روش و اسلوب تحقیق و منشأ اختصاص اصول متعارفه و مبانی اولیه آن علم به آن علم است (مطهری، ۱۳۷۵: ۴۷۸).
نسبت فلسفه با فلسفه علوم
از مطالب پیش گفته روشن شد که فلسفه با اثبات وجود و نحوه وجود موضوع علوم (در حقیقت فروض اساسی و بنیادی علوم) و نیز روش نظریهپردازی درباره موضوع، نقاط آغاز نظریهپردازی در علوم را معلوم میسازد. اگر به ماهیت و ظرفیت دانشی فلسفه توجه شود، روشن میشود که گویی فلسفه با تمام ظرفیت خود به کمک علوم آمده است؛ زیرا مهمترین کارویژه و رسالت فلسفه - حداقل در فرهنگ اسلامی - استخراج قواعد عام حاکم بر وجود است. بنابراین فلسفه با استفاده از قواعد عام حاکم بر هستی، به استخراج قواعد حاکم بر هستی و واقعیت موضوع علوم میپردازد. نکته مهمتر آن است که فلسفه، خود نیز به روشی برای شناخت هستی نیازمند است. این روش با مبانی و مفروضاتش در قلمرو تواناییها و ناتواناییهای شناختی آدمی و نیز منابع و ابزار شناخت، بهعنوان مبانی معرفت شناختی به استخراج قواعد حاکم بر نحوه هستی موضوعات علوم و در نتیجه روش نظریهپردازی متناسب با موضوع برای علوم میپردازد. براین اساس فلسفه با تمام دارایی خود یعنی مبانی معرفتشناختی و مبانی هستیشناختی برآمده از آن، به کمک تولید فروض بنیادی و روش نظریهپردازی علوم آمده است. این حوزه معرفتی - یعنی شناخت موضوع هر علم و ملحقات آن نظیر روش- همان چیزی است که از آن بهعنوان «مبانی علوم»، «فلسفه علوم» و یا «پارادایم» تعبیر میشود که میتواند با رویکردی لاکانوشی بهعنوان «هسته سخت» آن علم نقشآفرینی کند.