
زائرانِ همیشه

مریم ساحلی-روزنامهنگار
خواهرخوانده دریا باشیم یا فرزند کویر فرقی نمیکند، چشمهامان همیشه به راه است. راهی که تا افق میرود و ما ساکن هر کجای این سرزمین که باشیم، انتهایش در خیالمان منقوش است؛ نقشی به روشنای خورشید. حکایت امروز و دیروز نیست، ما سالیان بسیار است که در هزارتوی تنهاییها چشم میبندیم و در خیالمان راهی سرای شما میشویم و اذن ورود میطلبیم. ما آهستهآهسته قدم برمیداریم و بیخیال حسرت همه ماهها و سالهایی که قسمت نبوده بیاییم زیارت، نگاهمان را به ضیافت ایوان طلا میبریم. هی کبوترهای سپید بال و پر میزنند پیش چشمهامان و هی نگاهمان میرود به آسمان و ابرها، به گنبدها و گلدستهها. ما غروبهامان یک وقتهایی خیلی غروب میشود، آنقدر که گویا پاییز قد کشیده و سخت دربرمان گرفته است، آن وقت جانمان تشنه شنیدن آوای نقارههاست.
ما به وقت دلتنگی، همان دقایقی که سرگردان التیام هستیم، صحنها را درمینوردیم و چشمهامان با یاد تو به نم اشک مینشیند و دلهامان کنجی خلوت میخواهد برای نشستن و زانو در بغل گرفتن و گریستن. کسی نیست که نداند نفس کشیدن در هوای بارگاهت، حال غریبی دارد. ما از هر کجای این سرزمین آمده باشیم، سلولسلول تنمان زمزمه میکند یا «غریبالغربا»، ما خیلِ غریبانیم که در جهان واقع یا خیال پناه میآوریم به آینهزار کوی تو. ما با چشمهای تر و شانههای خسته خویش تکثیر میشویم در دیوارهای آینهپوش و از یاد میبریم همه آن راهی را که پشت سر گذاشتهایم؛ اصلا انگار عمری در سایهسار آسمان حرم اَمنات زیستهایم. و اما امروز ما باز زائریم، چشمهامان را بستهایم و جانمان پرکشیده است تا خراسان، تا آستان بارگاه روشنات. ما ایستادهایم و دست ادب بر سینه نهادهایم: السلام علیک یا علی ابن موسیالرضا(ع).