• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
یکشنبه 27 شهریور 1401
کد مطلب : 171863
+
-

نسل خوب

خاطرات یک فروشنده
نسل خوب

سجاد موسوی

تا مغازه خلوت است، دارم از بوستان سعدی برای اول هر فصل پایان‌نامه دخترم، یکی دو بیت انتخاب می‌کنم. از مغازه میرزا بزرگ، باز صدای جر و بحث می‌آید. این شاگرد جدیدش خیلی پسر خوبی است. زیر بار زور نمی‌رود؛ جنم بازار دارد‌. شاگرد قبلی، بنده خدا 3تا فرش را کول می‌کرد و می‌برد تا کجا، پس‌گردنی هم می‌خورد؛ این یکی می‌گوید یا 3تا را یک‌بار با گاری می‌برم، یا 3بار یکی‌یکی؛ عقل سلیم هم که معلوم است چه حکم می‌کند، 3بار این راه را بروم و بیایم، شما توی مغازه دست‌تنها می‌مانی. ولی میرزا بزرگ عادت ندارد کسی بالای حرفش دربیاید، از طرفی این پسر حساب و کتاب سرش می‌شود و اندازه 2نفر دفتر دستک میرزا را مرتب می‌کند. نمی‌دانم بخندم به اوضاع بازار یا گریه کنم؛ از طرفی یک عده پیرمرد همسن آقاجان خدابیامرزم، از طرفی جوان‌های درس‌خوانده و عاقل همسن بچه‌هایم. خوشحال باشم که این نسل گلیم خودش را یک‌جور دیگر از آب بیرون می‌کشد و یک عمر مجیز نمی‌گوید و زود می‌خواهد مستقل شود یا نگران باشم که احترام بزرگ‌ترها کجا رفته و چشم اوستا، چاکریم، نوکریم، شنیده نمی‌شود، یا اصلا غصه بخورم که اسب نسل ما از کره‌گی دم نداشت؛ هم از نسل قبل خورد، هم بعد. فکر می‌کنم راه درازی آمدیم و راه درازتری پیش‌رو داریم. این شکل‌ها، صورت‌ها و ظاهرها می‌آیند و می‌روند.
اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت بجای
مغز بچه‌های الان معطل نمانده که یکی بیاید و هر چی از خودش مانده را سرریز کند توی سرشان و فتحش کند. خدا را صد هزار مرتبه شکر برای همین عقلی که از خودش به بشر داد. فکر می‌کنم اگر قرار بود مثل آقاجان و اجدادمان زندگی کنیم، اصلا می‌توانستیم شکم این همه آدم را سیر کنیم؟ اصلا این جمعیت به‌وجود می‌آمد؟ همین میرزابزرگ می‌توانست قلبش را عمل کند و ماشاءالله مثل ساعت برایش کار کند و باز رنگ حجره‌اش را ببیند؟ هرچه پایین، بالا می‌کنم، می‌بینم مخالف یک جا ایستادنم؛ هر چقدر هم مخلصیم، نوکریم بشنوم؛ اصلا بدم آمده از این احترام‌های بی‌حرمت، از این حرف‌زدن‌های بی‌پشتوانه، فقط چرخیدن زبان و به عادت کلمه ردیف کردن. شاگرد جدید میرزابزرگ حتی معنی احترام را بهتر می‌داند، وقتی زیر بار زور نمی‌رود ولی از آن طرف، مغازه را رونق داده. میرزا هم خواهد دانست، اصلا می‌داند و الکی کل‌کل می‌کند. توی همین سروکله‌زدن‌ها دنبال جوانی خودش می‌گردد.

کرا دانش و جود و تقوی نبود
به‌صورت درش هیچ معنی نبود
*ابیات از بوستان سعدی، باب دوم، در احسان
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :