اماناللهخان، همزاد رضاخان در کشور همسایه
تکاپوی استعمار پیر در افغانستان
فاطمه موسوی _ تاریخ پژوه
کشور افغانستان از دیرباز، بخشی از خاک ایران بود. بعد از قتل نادرشاه افشار توسط عدهای از فرماندهان لشکرش در سال 1126ش، احمدخان ابدالی (از خاندان سدوزانی) که از سرداران نادر بود، مقدمات استقلال افغانستان را فراهم کرد و بعد از مدتی هم اعلام استقلال کرد اما دولت ایران به هیچ وجه این استقلال را به رسمیت نشناخت. چند دهه بعد «دوست محمدخان بارَکزایی» با استفاده از حمایت استعمارگران انگلیسی، توانست خاندان سدوزایی را ساقط کند و قدرت را به شکل کامل در دست بگیرد. متأسفانه در این دوره، انگلستان توانست با برتری نظامی و دسیسه، ابتدا افغانستان را در دوره ناصرالدین شاه قاجار از ایران جدا و سپس این کشور را مستعمره خود کند. اما مردم افغانستان که نمیتوانستند اشغال خاک وطن خویش را تحمل کنند، دست به قیام علیه اشغالگران انگلیسی زدند و در فاصله سالهای 1240تا 1260، در 3نبرد با اشغالگران انگلیسی جنگیدند. در نتیجه این قیامها، استعمار پیر شکست سنگینی از مردم افغانستان خورد و وادار به پذیرش استقلال افغانستان شد. بهدنبال این ناکامی، انگلستان سیاست گماشتن حکومت وابسته بهخود را، در این کشور اجرا کرد و عبدالرحمن خان را بر کرسی قدرت نشاند. عبدالرحمنخان در ابتدا با دادن شعار جهاد با قوای انگلیس، تمامی احساسات ضدانگلیسی را که در کشور وجود داشت، به سمت خود جلب کرد ولی هنگام مذاکره با انگلیسیها، «پیمان گندمک» را بهراحتی پذیرفت و این کشور را از نظر سیاسی، کاملاً تحتالحمایه خود ساخت.
انگلیسیها طی دوران حضور نظامی خویش در افغانستان، به خوبی دریافته بودند که فعالیتهای سیاسی و تخریبی آنها در این کشور، بهمراتب مؤثرتر از فعالیتهای نظامی آنهاست و بهتر نتیجه میدهد. دوره عبدالرحمن، دوره اوج این نوع فعالیتها بود. یکی از مهمترین نمودهای این سیاست، ایجاد تفرقه بین دو قوم افغان بهنام پشتونها و تاجیکها بود. عبدالرحمن در سیاست داخلی خود، تنها به قوم پشتون بها میداد و حقوق سیاسی و اجتماعی دیگر گروههای قومی و زبانی افغانستان را، نادیده میگرفت. در پیش گرفتن این سیاست، دو گروه بزرگ جمعیتی افغانستان یعنی پشتونها و تاجیکان را در برابر هم قرار داد. عبدالرحمن در تداوم سیاست پشتونگرایی که با تشویق انگلیسیها همراه بود، مصمم به سرکوب قومیتهای غیرپشتون افغانستان شد. وی در پی این تصمیم، مناطق ترکنشین افغانستان را درهم کوبید و سپس به سراغ هزارهها رفت. هزارهها فارسیزبان و اکثریت قریب به اتفاق آنها شیعهمذهب بودند.
بعد از درگذشت او در سال 1280ش، پسرش حبیبالله خان پادشاه شد و او هم برای تثبیت قدرتش در سال 1284ش، با انگلیسیها قراردادی به نام «معاهده خال» منعقد کرد و بسیاری از منافع و منابع افغانستان را، در اختیار آنها گذاشت اما کاری به عقاید دینی مردم نداشت. در سال 1302ش اماناللهخان فرزند سوم حبیبالله خان، به جای پدر بر تخت پادشاهی افغانستان نشست. او یک سال بعد به اروپا سفر کرد و بعد از بازگشت از این سفر، به فکر اجرای سیاست برابری زن و مرد افتاد. البته بهدلیل سنتی بودن فضای فرهنگی کشور افغانستان، موفق به اجرای این سیاست نشد. امانالله خان، 3سال بعد، مجدداً به اروپا سفر کرد و پس از بازگشت، با جدیت بیشتری دست به اجرای سیاستهای مدرنیزاسیون زد. از جمله این سیاستها، تأسیس مدارس مشترک دختر و پسر و اجرای قانون رفع حجاب بود. درست همزمان با اقدامات کمال مصطفی آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران، سیاست کشف حجاب در افغانستان هم اجرا شد. البته باید توجه داشت که با وجود تلاشهای بسیار امثال اماناللهخان، بهدلیل محکم بودن پایههای اعتقادی و باورهای عمیق دینی، به غیراز بخش اندکی از زنان، بیشتر بانوان افغان مقاومتی سخت و شدیدی را در برابر غربگرایان از خود نشان دادند؛ مقاومتی که حتی بعد از روی کار آمدن کمونیستها و حمایت آنها از بیحجابی و سختگیری نسبت به زنان برقعپوش (چادر بانوان افغان)، همچنان و به شکل جدی ادامه داشت.
سیاست انگلیس در افغانستان، این بود که خواه به جنگ و خواه با تجزیه و تقسیم و خواه کنترل توسط حکومتهای دستنشانده، مملکت را بهصورت ضعیف و مجزا از جهان و متروک و منزوی نگهدارد. استقلال سیاسی و ارتباط این کشور را، با دول جهان معدوم کند. از نشر تمدن و فرهنگ جدید جلوگیری کند. ملت را در نفاق و خانهجنگی نگهدارد. دولتها را طرف تنفر مردم قرار داده و آنها را مجبور به توسل بهخود کند... مخربترین سیاست انگلیس در افغانستان، همانا کنترل کشور به واسطه امرای آن بود که آثاری بس مخرب برجای گذاشت.