• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
سه شنبه 22 شهریور 1401
کد مطلب : 171462
+
-

هنر بزرگ به‌خود نگرفتن

عیسی محمدی _ روزنامه‌نگار

یک‌بار در یکی از کتاب‌هایی که مربوط به رویکردهای صوفی‌مسلکانه و عرفانی شرق بود، به نکته جالبی برخورد کردم. نویسنده که خود از صوفیان بود، اشاره می‌کرد تمرینی هست که دیگران هم می‌توانند انجام بدهند. اما این تمرین چه بود؟ 
این‌که یک‌جایی  آرام بنشینید و تصور کنید که کجا هستید؛ یعنی تصور کنید که در این خانه هستم و در این خیابان هستم و در این شهر. یعنی وقتی که از بالا به‌خودتان نگاه می‌کنید، تصویر آدمی را دارید که در خانه خودش نشسته؛ خانه‌ای که در خیابانی واقع شده و خیابانی که در شهری واقع شده و شهری که در استانی واقع شده و استانی که در کشوری و کشوری که در قاره‌ای و قاره‌ای که در کره‌ای واقع شده به نام کره زمین. حالا تصور کنید این خانه‌ای که شما در آن حضور دارید و با محوریت شما دارد شکل می‌گیرد و اداره می‌شود، شما را در دل خودش ندارد. ترسناک است، نه؟ اما از این مرحله و مرز ترسناک بودن که عبور کنید، می‌بینید که کم‌کم با این واقعیت می‌توانید کنار بیایید. یعنی این خانه بدون شما هم می‌تواند به راه خودش برود. بعد خانه‌ای را تصور می‌کنید که هست و دارد به زندگی‌اش ادامه می‌دهد، ولی شما در آن نیستید؛ شمایی که در آن خیابان هم نیستید و در آن شهر و استان و... هم نیستید.
اما قرار است که با چنین تمرینی به کجا برسید؟ به اینکه مقداری از اهمیت شخصی خودتان را از دست بدهید. اینکه درک کنید واقعاً جهان و شهر و خیابان و خانه و حتی خانواده نیز، بدون شما می‌توانند به راه خودشان ادامه بدهند. البته که تصورش کمی سخت است، اما همه اینها شدنی است و بدون شما هم اتفاق خواهد افتاد.
وقتی که شما اهمیت شخصی خودتان را کم‌کم از دست می‌دهید، متوجه می‌شوید که بله، واقعاً محور همه‌‌چیز نیستید. خیلی از ناراحتی‌هایی که انسان تحمل می‌کند، بابت آن است که تصور می‌کند خیلی مهم است و محور همه‌‌چیز است. همین باعث می‌شود تا همه‌‌چیز را به‌خودمان بگیریم. یعنی هر رفتار و تنش و مشکل و بحرانی که اتفاق می‌افتد، آن را به نوعی به‌خودمان می‌گیریم. اما چرا؟ به همان دلیلی که گفتیم؛ اهمیت شخصی بالا. در واقع شما حجم زیادی از خودبزرگ‌بینی را در درون‌تان دارید. آن هم درحالی‌که از حیث واقعی، ما واقعاً فرقی با فلان شیء و فلان سنگ کنار جاده و فلان گیاه نداریم و برای طبیعت و پیرامون‌مان، در نسبت با آنها از یک اهمیت برخوردار هستیم. اما به قدری خودبزرگ‌بینی داریم که تصور می‌کنیم نه، این‌طوری‌ها هم نیست و ما به نوعی محور همه‌‌چیز هستیم. نتیجه چنین دیدگاهی، آن است که به راحتی از همه‌‌چیز ناراحت می‌شویم و به ما بر می‌خورد؛ درحالی‌که شاید خیلی از این موارد اصلاً دخلی به ما نداشته باشد و صرفاً ناشی از شرایط نامساعد ایجادکنندگان چنین رفتارهایی است؛ نه شرایط نامساعد ما.
این‌جاست که به هنر بزرگ «به‌خود نگرفتن» می‌رسیم. قاعده‌اش هم خیلی مشخص است؛ شما در موقعیتی هستید که آن تنش و آن بحران و آن توهین و هر چیز دیگر در آن اتفاق می‌افتد. حالا اگر در این موقعیت، عنصری به نام من و شما را بردارند و به جایش یک نفر دیگر را بگذارند، چه خواهد شد؟ غالباً چنین تنش‌ها و بحران‌ها و گرفتاری‌هایی باز هم ایجاد خواهد شد. اگر فقط به این فکر کنید که چه شما باشید و چه نباشید، این گرفتاری‌ها اتفاق خواهند افتاد، به این درک بزرگ خواهید رسید که بله، من محور و باعث و بانی این گرفتاری‌ها نیستم و اساساً در آن موقعیت، این گرفتاری و ایجاد آن اجتناب ناپذیر بوده است. با همین درک عظیم، به آرامشی عظیم هم می‌رسید؛ آرامشی که نشان می‌دهد نباید خیلی از چیزها را به‌خودتان بگیرید و نباید اساساً چنین سطحی از خودبزرگ‌بینی را داشته باشید.
به‌نظرم چنین درکی برای جامعه امروز ما نیز به‌شدت لازم و ضروری است. به قول مصطفی ملکیان، نظرات دیگران درباره ما 2 بخش دارد: واقع‌داوری و ارزش‌داوری. بالای 90 درصد که همین ارزش‌داوری‌ها هستند؛ یعنی برخاسته از ارزش‌های دیگران هستند و ارتباطی به ما ندارند. درصد کمی از آنها در واقع‌داوری هستند که می‌شود به آنها اعتنا کرد. در این صورت، می‌توانیم به هنر عظیم دیگری دست پیدا کنیم؛ هنر «بی‌خیالی مقدس.» اینکه بیشتر نظرات و داوری‌های دیگران ارتباطی به ما و واقعیت ندارد؛ برخاسته از ارزش‌های درونی خود افراد است و غالباً می‌شود به آنها بی‌اعتنا بود. ترکیب این دیدگاه و هنر به‌خود نگرفتن، اساساً می‌تواند ما را در بغرنج‌ترین وضعیت‌ها نیز آرام نگه دارد؛ اینطور نیست؟

 

این خبر را به اشتراک بگذارید