نگاهی به «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ»
ذبح سزار به وقت مقرر
احسان زیورعالم
«مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ» عنوان مطول و شاید عجیب نمایشی است که با عبور فرازونشیبهای بسیار در نهایت روی صحنه رفت تا برای تمام آنانکه میپرسیدند نمایشی از اهواز حامل چه مفهومی بوده است که اجرای تئاترشهرش به بهانه مسائل ممیزی هوا شده بود؛ روشن شود معمای تجربه مشترک مجتبی رستمیفر و رضا گشتاسب. قصد ندارم تحشیهای بر حاشیه نمایش رستمیفر بنگارم بلکه تلاش میکنم این پرسش را مطرح کنم آیا این نمایش موفق به ایده درونی خود شده است. ایده درونی هم چیزی نیست جز ترکیب دو اثر کلاسیک، یکی از شرق با عنوان منطقالطیر اثر عطار نیشابوری و دیگری از غرب با عنوان ژولیوس سزار از شکسپیر استرانفوردی.
کلیت ایده میتواند جذاب باشد و حتی تکراری. نویسنده تصمیم گرفته است به جای شخصیتهای انسانی نمایشنامه شکسپیر، یعنی سزار، آنتونی و کاسیوس و بروتوس، شخصیتهای حیوانی منطقالطیر را قرار دهد. بسته به جایگاه هر شخصیت در نمایشنامه اصلی، وجه حیوانی به او اعطا میشود. برای مثال سزار در مقام فرماندهی امپراتوری روم، عقاب است و بروتوس در موقعیت رابط میان شورشیان و سزار، هدهد میشود. شاید برخی بر سر چنین انتخابهایی نقد صریح و تندی داشته باشند؛ اما هدف کلی اثر آن است که در کالبد شبهدمکراسی رومی، گویی همان مفهوم سیمرغ عطار نهفته است. بهعبارت سادهتر، داشتن حکومتی یکپارچه و قدرتمند، وابسته به وحدت در کثرت است. جاییکه به جای تاج نهادن بر سر پرندهای به نام سیمرغ، این سی مرغ جستوجوگر هستند که در وحدت سینفرهشان، خود سیمرغ میشوند. اما پرسش اساسی اینجاست آیا متن شکسپر حامل چنین معنایی است یا خیر؟ آیا دمکراسی مدنظر شکسپیر – اگر او واقعاً در پی دمکراسی باشد – در گرو وحدت در عین کثرت است؟ آیا عطار در داستان تاجبخشی پرندگان در پی یافتن مفهوم دمکراسی است؟ آیا اساساً این دو نویسنده فهم، باور یا اصراری بر دمکراسی دارند؟
برای فهم ماجرا بهتر است به سراغ آخرین جملات نمایش برویم، جاییکه گفته میشود پرندگان نمیتوانند با یکدیگر دیالوگ داشته باشند. بهعبارتی، پس از 2ساعت جدال روی صحنه میان پرندگان بر سر تاجبخشی و مرگ سزار، این نتیجه گرفته میشود که جامعه بازنماییشده، جامعهای فاقد توانایی گفتوگو است. آخرین گفته نمایشنامه شکسپیر چنین نیست. اکتاویوس که منتقم خون سزار است میگوید باید بروتوس را بهواسطه خصایل نیکویش ازجمله شرافت و دلاوری با تشریفات کامل تدفین کرد. جمله مهمی نیز بیان میکند؛ «نعش او امشب در چادر من بماند که درخور یک سرباز شرافتمند است.» نکته مهمی در این گفتوگوی نهایی نهفته است. علت شورش بروتوس و دوستانش علیه سزار شکلگیری استبداد از سوی سزار است؛ سزاری که خواهان اختیار بیشتر است. بروتوس علیه سزار خروج میکند، وارد جنگ با منتقمان میشود و عرصه را به اکتاویوس میبازد که میدانیم آخرین ضربه به دمکراسی نیمبند روم از سوی او منجر به شکلگیری حکومت استبدادی میشود. از قضا در نمایشنامه شکسپیر این مردم هستند که به اکتاویوس کمک میکنند تا این استبداد شکل بگیرد، بهعبارتی «دمو» (مردم) در پی «کراسی» (قدرت) میرود که اساساً متعلق به آنان نیست و نهایتاً منجر به حکومت «آریستو» (نخبه و فرادست) میشود.
در مقابل، عطار در پی نوعی وحدت است مبتنی بر برابری که در آن موجودات به تنهایی واجد کمال نیستند؛ بلکه کمال محصول یگانگی جمعی است. در نهایت هرچند هدف از پرندگان تاجبخشی است؛ اما تاج نهایی بر سر سیمرغی قرار میگیرد که برای هدفی مشترک در پی کوه قاف رفتهاند. در اینجا ما با یک تضاد عمیق روبهروییم. تضادی که حادتر هم میشود و دو متن شرقی و غربی را از هم دور میسازد. وجه نقادانه شکسپیر مبتنی بر دیالوگ است، یعنی همان عنصر برآمده از دمکراسی که در سزار بنیانش به خطر افتاده است؛ اما وجه پندگونه عطار مبتنی بر مونولوگ است و در مسیر وحدت، گویی دیالوگ عامل مخدوشساز است. کافی است در یک مونولوگ عطار، پرندهای وجوه و گفتههای پرنده دیگری را زیر سؤال ببرد، آیا نتیجه نهایی وحدت است؟ دیالوگ، تضادها را برجسته میکند و حتی بدل به کنش میکند. دیالوگ ایده و آرمان را به خطر میاندازد و قطعیت ماجرا را متزلزل میکند. در متن عطار یک قطعیت اساسی وجود دارد. همرأی پرندگان منجر به وحدت میشود؛ اما شکسپیر میداند آوردن یک حرف تازه به میان خطابه سزار، جایگاه سزار در مقام آن سیمرغ نشسته بر قله قاف را متزلزل میکند. این چیزی است که «مرثیهای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ» عاری از آن است.
متن رضا گشتاسب همانند اثر عطار پر از مونولوگ است. هیچ جدالی میان شخصیتها وجود ندارد. عموم میزانسنها نیز بر این وجه مونولوگی تأکید دارند. بازیگران رو به ما حرف میزنند و اگر هم دیالوگی میان شخصیتها شکل بگیرد، گفتارهای مطولی است که به هیچ وجه شکسته نمیشوند. شخصیتها به میان کلام یکدیگر نمیپرند. همهچیز شبیه همان کتاب عطار است. میان پردهها عامل چفت و بست کنش نیست، روایتهای تازهای که الصاق میشود با اندکی ارتباط محتوایی. مثلاً جایی در نمایش ناگهان پرنده همایی میآید و سرنگون میشود. گویی در میان حکایت مرغان، عطار روایتی از ایاز و محمود بیاورد. متن سیاسی شکسپیر با چنین تلفیقی از قضا سیاستزدایی میکند. اگر زمینه سیاسی زمانه شکسپیر را درنظر بگیریم، میتوان بهخوبی دریافت که او چگونه از اتفاقات آینده نگران است و از شکلگیری استبداد به چه نحوی سخن میگوید. شکسپیر در متن مردم را به سیاستورزی دعوت میکند؛ اما در اجرای رستمیفر با چنین چیزی روبهرو نیستیم. اگرچه جغد نمایش مدام از 15مارس سزار را برحذر میدارد و سزار گوش نمیدهد؛ اما انذار جغد در مسیر سیاستورزی نیست. او میگوید حذف سزار جامعه را به فروپاشی سوق میدهد، فروپاشی که از قضا وجه زیباشناختی نمایش هم میشود. یعنی اگر نمایش رستمیفر بیشترین جوایز سال گذشته فجر را از آن خود کرده است، نه به سبب محتوای ارائهای، که به سبب انبوهی از تصاویر زیباشناختی بوده است.