• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
چهار شنبه 16 شهریور 1401
کد مطلب : 170934
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/1j1Q0
+
-

الشام الشام الشام

سیدمحمدرضا واحدی

  روزی از امام سجاد علیه‌السلام سؤال شد که کجا بیشتر از همیشه و همه جا به شما سخت گذشت؟ فرمود: الشام، الشام، الشام. نمی‌دانم در شام بر آل پیامبرمان چه گذشت که حتی از کربلا و کشته‌شدن سیدجوانان بهشت و یاران فداکارش سخت‌تر بوده و امام زین‌العابدین را منقلب کرده است. نمی‌دانم چه بود که حتی از حمله به خیام ابی‌عبدالله الحسین(ع) در غروب عاشورا بر آن حضرت گران‌تر و سهمگین‌تر بوده است. نمی‌دانم به‌دلیل جشن و هلهله مردم ناآگاه بوده است یا به‌خاطر دشنام‌های آنان به اهل‌بیت گرامی پیامبر صلی‌الله علیه و آله. به‌دلیل بی‌احترامی به خاندان وحی و اسکان آنان در خرابه‌های شام بوده است یا به‌خاطر جان‌دادن نازدانه اباعبدالله در کنج آن خرابه. به‌خاطر مجلس یزید بن معاویه بود که آن ملعون سرمست از پیروزی با چوب دستی‌اش با لب و دندان امام مظلوم ما بازی می‌کرد و شعرهای کفرآمیز می‌خواند یا به‌خاطر آنکه در همان مجلس، مردی از درباریان یزید دخترکی از اهل‌بیت را نشان کرد و از یزید خواست که او را به‌عنوان کنیز به وی بفروشد. به‌خاطر گرداندن اهل‌بیت در بازار برده‌فروشان شام بود که دخترکان اهل بیت را به هم نشان می‌دادند یا هتک حرمت اهل بیت محترم پیامبر(ص) به‌خاطر عواقب آن خطبه و سخنرانی حماسی و قهرمانانه زینب(س) در مقابل یزید و ترس از کشته‌شدن وی بود یا... به‌خاطر چه بود، نمی‌دانم، اما اینقدر می‌دانم که فرمود: الشام، الشام، الشام. حالا جالب است. تصور کنید امام بزرگواری که در یک‌ نیم‌روز مصیبت پدر و عموها و جوانان بنی‌هاشم و همینطور بهترین مسلمانان روزگارش را دیده است؛ در راه شام کلی سختی کشیده و تحقیر شده و مورد شکنجه قرار گرفته است؛ شکنجه‌ها و تازیانه‌های دشمن به عمه و خواهران و سایر زنان بنی‌هاشم را دیده، اما دستش بسته بوده و نمی‌توانسته کاری بکند؛ وقتی او را برای عرضه به مسلمانان و نمایش تبلیغاتی به مسجد جامع می‌برند و خطیب دارد از بنی‌امیه و یزید تجلیل می‌کند و به علی علیه‌السلام و اولادش بد می‌گوید و لعن و نفرین می‌فرستد، ناگهان رو به یزید و با اشاره به منبری که خطیب روی آن سخنرانی می‌کند، می‌گوید اجازه بده من هم بر فراز این چوب‌ها بروم و چند کلمه سخن بگویم. دقت کنید امام سجاد علیه‌السلام آن جایگاه را منبر نمی‌داند و می‌گوید این چوب‌ها. چرا؟ چون منبری که جایگاه خلیفه یزید و دشمنان پیامبر و اهل‌بیت باشد و معارف اصیل اسلامی در آن مطرح نشود، دیگر منبر هدایت نیست؛ در واقع چوب‌هایی است که به هم پیوسته شده و شکل منبر دارد. یزید که مغرور از پیروزی و تعریف و تمجید اطرافیان بود و فکر می‌کرد که امام حرف خاصی برای گفتن ندارد، اجازه داد. آنگاه امام سجاد(ع) که یزیدیان تصور می‌کنند به‌خاطر آنچه دیده و کشیده باید سر در گریبان باشد و در مقابل یزید سر خم کند، در جایگاه سخنرانی قرار می‌گیرد و خودش و خاندانش را با بیانی بلیغ که انگار علی بن ابی‌طالب(ع) بر مسند سخنرانی ایستاده است، به مردم معرفی می‌کند. از فضایل خاندان وحی می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید. مردم کم‌کم متوجه می‌شوند اینکه خارجی معرفی می‌شد، نواده پیامبر است که پدرش با لب تشنه به شهادت رسیده است. رفته‌رفته مجلس به هم می‌ریزد و در میان مردم همهمه آغاز می‌شود. یزید برای پایان‌دادن به صحبت امام سجاد به موذن دستور می‌دهد که برخیزد و اذان بگوید. موذن وسط صحبت‌های امام شروع به اذان گفتن کرد و هر جمله‌ای که گفت امام مراتب توحید و یقین و معرفت خویش را بیان کرد تا آنجا که موذن به اشهد ان محمداً رسول‌الله رسید، امام علیه‌السلام به یزید گفت: ‌ای یزید! راست بگو این محمدی که موذنت به رسالت او شهادت می‌دهد، آیا جد توست یا جد ما؟ اگر بگویی جد توست که دروغ می‌گویی و اگر بگویی جد ماست پس چرا پسرش را با لب تشنه در قتلگاه کربلا به شهادت رساندی.
اینگونه بود که جنگ تبلیغاتی یزید مغلوبه می‌شود و مردمی که تحت‌تأثیر تبلیغات نظام اموی از علی و فرزندانش بیزار بودند، از عمق فاجعه آگاه می‌شوند و ولوله‌ها بیشتر می‌شود. عده‌ای بنای گریه و زاری می‌کنند و به یزید نفرین می‌فرستند و مصلحت بر آن قرار می‌گیرد که تا افتضاح نظام خلافت اموی بیشتر نشده و کار از دستشان در نرفته، کاروان اسرا به مدینه بازگردانده شوند. 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید