پیمان شوقی - روزنامهنگار
این روزها در گشت وگذار خیابانهای پایتخت، بیلبوردهای یک فیلم هندی جلب نظر میکنند که اتفاق جالبی است. جالب از این نظر که سالهاست نمایش عمومی فیلمهای خارجی در سینماهای ایران بهشدت محدود بوده و عمدتا منحصر به نمایش پراکنده در سانسهای آخرشب در برخی پردیسهای سینمایی مانده بود؛ و از همانها هم جز تبلیغ در سایتهای فروش بلیت نشانهای دیده نمیشد. بنابراین تبلیغ میدانی برای تماشای یک فیلم خارجی اتفاق تازهای در ایران است که شاید بسیاری از تماشاگران جوان سینماها نمونهاش را به یاد نداشته باشند. جالب اینجاست که سالها پیش سینماهای پایین شهر زمانی که مجبور میشدند فیلمهای روشنفکرانه خارجی را نمایش دهند، برای محافظت از اموال خود در برابر تماشاگران ناآشنا با ملزومات روشنفکری، بالای گیشه بلیتفروشی کاغذی نصب میکردند با این مضمون که: اگر برای سرگرمی و وقتگذرانی به سینما میآیید لطفا این فیلم را نبینید که به درد شما نمیخورد! یعنی صراحتا مشتری را کیش میدادند؛ چون میدانستند انتقامی که بینندگان عصبانی و ناراضی از صندلیها و در و دیوار سالنهایشان میگیرند خیلی بیشتر از درآمد چند بلیت فروخته شده در گیشه برایشان آب میخورد!
بدیهی است که برای عامه مردم تماشای فیلم صرفا در محدوده سرگرمیهای سالمی طبقه بندی میشود که جزو واجبات زندگی نیستند. حالا ممکن است یک تفریح خانوادگی یا دوستانه تلقی شود و شاید اقلیتی هم بهعنوان یک فعالیت فرهنگی نیز به آن بنگرند. درهرحال صرف هزینه برای آن مستلزم وجود مقدماتی فراتر از وضعیت اقتصادی است؛ ازجمله اینکه مخاطب مطمئن باشد که دارد برای محصولی هزینه میکند که خواستهاش را برآورده میسازد. مخاطبان ایرانی با دیدن همان پوستر هندی روی بیلبورد یا روی ابزار شخصی خودش کاملا متوجه است که با چه فیلمی سروکار دارد و کیفیتش چیست و پرداختش چگونه است. بهعبارت دیگر، عبارت «فیلم هندی» تبدیل به برندی شده که اکثریت قریب به اتفاق مردم با کیفیت عمومی آن و میزان تمایل شخصی خودشان به آن آشنا هستند. چیزی که به شکل کلی درباره ژانرهای سینمایی هم صدق میکند و تعیینکننده نوع مخاطب و شکل تبلیغ یا اطلاعرسانی مناسب برای اثرگذاری روی مخاطب هر کدام از ژانرهاست.
اگر کلاهمان را قاضی کنیم، در نزدیکی رسیدن به 100 سالگی تولد فیلم بلند داستانی در مملکت خودمان، هنوز عنوان «فیلم ایرانی» برای تماشاگران ما واجد یک مفهوم کیفی نیست و میزان مقبولیتش به قول عوام بگیر و نگیر دارد. در غیاب همه شکلهای تبلیغات سینمایی، جذب مخاطب ایرانی به سینماها هنوز وابسته به تبلیغ شفاهی یا دهان به دهان است. یعنی باید کسی به شکلی تصادفی فیلمی را دیده و باز هم تصادفا از آن خوشش آمده باشد تا آشنایانش را به تماشای آن ترغیب کند؛ و آن آشنایان هم براساس مقدار اعتمادی که به «راوی» دارند حرفهایش را بپذیرند یا نپذیرند. درست همانطور که فروش کالاهای تازه به بازار آمده در «سوپربقالیها» عمدتا متکی به تعریف و تمجید فروشندگانی است که مردم هرروز با آنها سروکار دارند و قول آنها را قابل اعتمادتر از تبلیغات صداوسیما و قرعه کشی و کوپن تخفیف روی محصولات میدانند. زیاد شنیده و خواندهایم که غلبه اغراق و رویاپردازی در سینمای هند را تمسخرکنند. این رویکرد هر دلیلی داشته باشد حتما پسند مشتریان را بهدنبال داشته که سالهاست دوام دارد وگرنه مثل تحولی که این یکی دو دهه در تکنیک فیلمهای هندی رخ داده، شیوه پرداخت آن سینما هم تغییری اساسی کرده بود. به هرحال فیلم هندی در هر رده و ژانری که باشد رنگ و بوی منحصر به فردی دارد که در فیلمهای دیگر کشورها نظیرش نیست یا بسیار کم است، و در مواردی فیلمسازان خارجی به شکلی عامدانه آن ساختار را تقلید و باز آفرینی میکنند (نمونه: فیلم میلیونر زاغهنشین) شاید روزی سینمای ایران هم دست از تأثیرپذیری موفق یا ناکامش از انواع جریانهای سینمایی غیربومی دست بردارد و واجد رنگ و بوی خاص خود شود که هم پسند عموم تماشاگر ایرانی را تامین کند و هم اینکه هرجای دنیا به نمایش درآمد، مخاطب بلافاصله بگوید: این یک فیلم ایرانی است.
بفرمایید یک سانس فیلم ایرانی!
در همینه زمینه :