روایت سه
همدردی با مردم و مرهم زخمهای معنوی و روحی آنان
«این یادم هست؛ از بس آن وقت هیجان داشتم. از اولی که رفتم روی منبر، از شدت هیجان همینطور میلرزیدم. میخواستم همه حرفها را به مردم بزنم؛ و خب خیلی هم حرف زدیم و اینها هم ترسیدند... .»[1]
مردم زلزلهزده و دردکشیده فردوس همه پابهپای آقای خامنهای گریستند. «بیمارستان را که خراب کرده بودند، خاکهایش را با بولدوزر جمع کرده بودند و آجرها زیر بولدوزر خراب شده بود. آقای خامنهای سخنرانی کرد و گفت: ای مسئولین! فردا زمستان است. این مردم مثل برگ خزان میریزند روی زمین. این آجرها را ما لازم داشتیم. چرا همه را خرد کردید؟»
[1] مرکز اسناد دفتر حفظ و نشر آثار آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای