• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 9 شهریور 1401
کد مطلب : 170187
+
-

پرسه در معماری و ادبیات

متحدثان خاموش

علی‌اکبر شیروانی - نویسنده

حوالی دروازه‌دولت، کوچه نفیسی گاهی محل گذرم است. گاه به گاه و مگر چیزی پیش بیاید از آن کوچه باریک عبور می‌کنم. بار اول و همین بار آخر، ناگاه روبه‌روی عمارتی قدیمی ایستادم، خوب تماشایش کردم و از تماشایش لذت بردم. عمارت قدیمی دو طبقه‌ای با پنجره‌ای چشمگیر و رو به کوچه و درختی که در تابستان سرک می‌کشد، عمارتی قجری به‌نظر می‌رسد. ساختمان عریض و طویل تقریباً عمده یک طرف کوچه را گرفته و با آجرهای اخرایی و لب‌پرش، نه آنقدر عظیم است و نه آن اندازه نحیف.بار اولی که دیدمش حس کردم چند‌ماه بیشتر دوام نمی‌آورد. بعدتر انگار کارهایی انجام شد، سایه‌بانی گرچه همواره در حال سقوط زدند و نه اینکه تعمیر و نگهداری اساسی صورت گرفته باشد، آن قدری بود که دیگر منتظر مخروبه‌ای هم‌سطح پاهایم یا مجتمع آپارتمانی امروزی در آینده نزدیک نباشم. ساختمانی ا‌ست که هست و همین بودنش با هربار عبورم دلخوشم می‌کند.و با هر بار دیدنش حسِ... نام این حس چیست؟ 
گویا فرقی بین عمارت قدیمی کوچه نفیسی که مشابهش دور و اطراف آن محله و در تهران زیاد است و مثلاً میدان نقش جهان اصفهان، نیست. گواینکه فرقی بین عمارت، ساختمان و بنایی در ایران و خارج از ایران نیست. قدم زدن روی دیوار چین و نشستن در سکوت مسجد جامع دهلی همان حسی را در ما برمی‌انگیزد که دیدن کلیسای نوتردام و چرخیدن در معبد کوچک پانتئون. قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های همه شهرهای کشورهای جهان، بخش مهمی از سفر مسافر است. لازم نیست حتماً از تاریخ و معماری و پیشینه آن فرهنگ و کشور و شهر باخبر باشیم، ناگهان جایی و بنایی خودش به ما می‌گوید بخشی از فرهنگ کهن آن شهر و منطقه است.ما بی‌‌آن‌که خواسته باشیم حتماً به‌عنوان سیاح و مسافر از بناهایی این چنینی دیدن کنیم، گاهی با عبور یا قرار گرفتن در فضای مکان‌هایی در معرض همان حس تکرارشونده قرار می‌گیریم. این حسِ مشترک همان نوستالوژی است؟
تبارشناسی کلمه «نوستالوژی» آن را به تشخیص نوعی بیماری می‌رساند. ژوهانس هوفر، 2بیمار داشت که علائم مشابه داشتند؛ دانشجویی و ندیمه‌ای. هر 2بیمار هوفر از خانه و کاشانه دور افتاده بودند. بازگشت آنها به محل سکونت‌شان علائم بیماری را مرتفع کرد. نوستالوژی بیماری غم خانه شد و رفته‌رفته از غم و اندوه وطن که در اثر فراقِ خواسته و ناخواسته از خانه پیش می‌آمد، تسری پیدا کرد به هرگونه اندوه دوری از چیزی دور. و در این میان هیچ‌چیز به اندازه «گذشته» دور و دست‌نیافتنی نبود.امروزه گرچه نوستالوژی کلمه‌ای پرکاربرد است، ولی تشخیص حس آن از دیگر حس‌وحال‌ها چندان آسان نیست. طبعاً این کلمه رخت از پزشکی و نوعی بیماری به‌نام نوستالوژی بربست و جاهای دیگر نشست.
قبل از اینکه باز به جست‌وجوی نام حسی که در مقابل عمارت کوچه نفیسی پیدا کردم بپردازم، نقبی می‌زنم و تجربه دیگری از همین حس را مرور می‌کنم. گاه به گاه که سراغ یکی از کتاب‌های قدیمی می‌روم و با اثری کهن سروکله می‌زنم باز همین حس سراغم می‌آید. میراث مکتوب همان حس را برمی‌انگیزد. لایه چنین حسی در مطالعه آثار مکتوب مکتوم است؛ چراکه در تماشای بنایی تاریخی مستقیم به‌معنا نمی‌پردازیم ولی در زمان مطالعه میراث مکتوب معنا ما را احاطه می‌کند و از تماشای ساختمان این آثار فارغ می‌شویم. مثالی بزنم. سعدی می‌گوید «شهری متحدثان حسنت/ الا متحیران خاموش» و ما در تماشای این بیت یا تمام آن ترجیع‌بند چنان مسحور معانی‌ایم که ساختمانی چنین ظریف، معماری‌ای چنین دقیق و سازه‌ای چنین استوار را فراموش می‌کنیم. صد البته عمارت سعدی رفیع و برجسته است و با خانه کوچه نفیسی برابری نمی‌کند؛ چیزی است معادل اثری فخیم و نشان‌دار. با این همه حس حین و بعد از تقابل با «شهری متحدثان حسنت/ الا متحیران خاموش» و ترجیع‌بند سعدی و دیوان سعدی و دیگر آثار مکتوب ـ حالا شما اسم هر بزرگوار دیگری را جایش بگذارید ـ همان حس رویارویی با ساختمان و بنایی تراثی و قدیمی است؛ آمیخته به حسی که در مقابل بنای کوچه نفیسی پیدا می‌کنم.
حسرت است، غم است، اندوه است، تحسین و آفرین‌گویی یا تمناست؛ تمنای چیزی دور و دست‌نیافتنی. معماری کهن و ادبیات کلاسیک همواره چنین حس‌هایی و بیش از این را توأمان بر ما عارض می‌کند. اصرار دارم بگویم این حس صرفاً نوستالوژی نیست. چیزی فراتر است. شبیه غم از دست دادن دوران کودکی و نوجوانی نیست که بازگشت‌پذیر نباشد. مثل خاطراتی نیست که با عزیزی دورافتاده و با والدین از دنیا رفته مرور می‌کنیم.همان روزی نیست که سرخوش و سرمست با قدرت جوانی بیکران روزها را طی می‌کردیم و ساعت‌ها با ما مهربان بودند. بنای ادبیات و معماری کلاسیک همچنان کار می‌کند، مؤثر است و جهان ما را می‌سازد. روزگار سیاه بی‌ادبیات و شهر مرده بی‌ابنیه تاریخی ما را از بودن خالی می‌کند. حس تماشا و لمس و مرور ادبیات و معماری چون هوا و غذا برای ما ضروری است؛ اگر نادیده‌اش بگیریم خودمان را تهی می‌کنیم.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید