• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
سه شنبه 8 شهریور 1401
کد مطلب : 170020
+
-

یادی از شهید ناصر کاظمی  فرمانده پاوه به مناسبت سالروز شهادتش

مهتاب کردستان

یاد
مهتاب کردستان

فرنیا عرب‌امینی- روزنامه‌نگار

ششم شهریور‌ماه سالروز شهادت شهید ناصر کاظمی، فرمانده غیور پاوه بود؛ مردی که برای آزادسازی شهر پاوه از محاصره کومله‌ها از جان مایه گذاشت و سرانجام در همین راه هم به شهادت رسید. در بین قوم کرد به «مهتاب کردستان» یا «کاک ناصر» معروف است. خیلی‌شان به‌دلیل دلاوری‌هایی که این فرمانده جوان برای نجات شهرشان انجام داده بود، نام فرزند خود را ناصر گذاشته‌اند. آنها هیچ وقت از یاد نمی‌برند مردی را که تا آخرین لحظه زندگی‌اش، برای دفاع از مردم کرد دلاورانه جنگید.
ناصر کاظمی از آن دسته بچه‌های بامرام پایین شهر بود که هیچ وقت دلش نمی‌خواست زندگی بهتر و مرفه‌تری نسبت به دیگران داشته باشد. همیشه سعی می‌کرد به‌گونه‌ای رفتار کند که دیگران را به یاد خدا بیندازد. ناصر با ورود به دانشگاه در کنار تحصیل در رشته تربیت بدنی، شغل معلمی را انتخاب کرد تا بتواند قدمی برای کمک به دانش‌آموزان محروم بردارد. او با هزینه خود جزوه و کتاب برای آنها تهیه می‌کرد و همیشه مشوقشان بود تا تحصیلات خود را ادامه دهند. از سال‌56درست بعد از آشنا‌شدن با گروه مبارزان انقلابی در فعالیت‌های سیاسی شرکت کرد. یکی از اقدامات مهم او آتش‌کشیدن پرچم آمریکا در زمان ورود ورزشکاران آمریکایی به استادیوم آزادی بود. برای همین کارش هم از سوی ساواک دستگیر شد و به زندان قصر افتاد.

حماسه ناصر در کردستان 
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت نیروی سپاه درآمد و برای خدمت به مردم سیستان و بلوچستان راهی آن دیار شد. مدتی را آنجا بود که غائله شورش خلق عرب رخ داد و کاظمی برای برقراری امنیت و مبارزه با شورشگران به خرمشهر رفت. تا پایان درگیری هم آنجا بود. اما هنوز خستگی مبارزه با آشوبگران را از تن به در نکرده بود که خبردار شد کومله‌ها و دمکرات‌ها در کردستان بلوا برپا کرده‌اند. او بدون فوت وقت به کردستان رفت. از آنجا که آوازه رشادت او به گوش شهید محمد بروجردی، فرمانده سپاه کردستان رسیده بود، شهید کاظمی را به‌عنوان فرمانده سپاه پاوه انتخاب کرد و برای کمک به مردم به آن دیار فرستاد. محاصره پاوه توسط کومله‌ها، جو بدی را ایجاد کرده بود برای همین شهید‌کاظمی تصمیم گرفت با کمک خود مردم بومی، پاوه را پاکسازی کند. ایده او جواب داد و در مدت زمان کمی، پاوه آزاد شد. اما این پایان کار فرمانده جوان نبود. او در بهار سال 1359با یک حمله جسورانه، باینگان و سپس نوسود را پاکسازی کرد. شهید کاظمی بعد از یک سال و نیم تلاش بی‌وقفه در پاوه به سنندج اعزام و به‌عنوان مسئول سپاه پاسداران کردستان انتخاب شد. او بعد از قبول این مسئولیت، اقدام به پاکسازی مناطق استراتژیکی چون جاده بانه – سردشت، کامیاران، مریوان، تکاب، صائین‌دژ و بوکان کرد.

درسی که شهید همت از او گرفت
شرح دلاوری‌های شهید ناصر کاظمی زیاد است و گفتنش ساعت‌ها وقت می‌طلبد. اما آنچه امروز مردم کرد درباره این شهید می‌گویند جانفشانی اوست که چون برادری دلسوز در کنار آنها جنگید و از حریم شهرشان دفاع کرد. شهید ابراهیم همت بعد از شهادت او گفته بود: «من دروس فرماندهی‌ام را مدیون ناصر کاظمی هستم. به‌راستی نام شهید ناصر کاظمی با کردستان گره خورده است.» ناصر کاظمی بعد از تلاش بی‌وقفه برای خدمت به مردم کردستان سرانجام در 6شهریور سال 61حین پاکسازی محور پیرانشهر- سردشت به شهادت رسید. او متولد 21خرداد سال‌35بود.
فوتبال و جنگ درباره شهید ناصر کاظمی، فرمانده شهر پاوه کتاب‌های زیادی نوشته شده که می‌توان به «کردستان، مردم و پاسدار شهید کاظمی»، «مهتاب کردستان»، «پ‍ی‍ش‍انی‌ و ع‍ش‍ق»، «مثل شمشیر، مثل ابر»، «فوتبال و جنگ»، «یادگاران14؛ کتاب کاظمی»، « فرمانده موفق»، «کاک ناصر»، «نیمه‌پنهان ماه»، «کردستان، حماسه همیشه جاوید» و «حماسه‌سازان عصر امام‌خمینی(ره)» اشاره کرد. از بین آثار مطرح شده کتاب فوتبال و جنگ را معرفی می‌کنیم. کتاب فوتبال و جنگ را محمود جوانبخت نوشته و در انتشارات سوره هم به چاپ رسیده است. این کتاب داستان زندگی شهید ناصر کاظمی از دوران کودکی تا شهادتش را روایت می‌کند. در بخشی از کتاب آمده است: «دلم می‌خواست حاج احمد متوسلیان را پیدا می‌کردم و به او می‌گفتم: این فرماندار جدید به درد این منطقه نمی‌خورد. با آن موهای فرفری و ریش‌های پروفسوری‌اش آدم به درد بخوری به‌نظر نمی‌آید.
فرماندار از راه نرسیده راه افتاده اینجا و آنجا سخنرانی می‌کند. اصلاً معلوم نیست حرف حسابش چیست؟ نمی‌شود فهمید طرفدار کدام فرقه و جناح است. آینه دق بچه‌های سپاه شده. من که خیلی به او مشکوکم. به مرور میانه فرماندار با گروه‌های ضد‌انقلاب خیلی خوب شد. حتی بعضی شب‌ها با آنها جلسه می‌گذاشت و...  روزها گذشت و فرماندار اصلاً عوض نشد. با گروهک‌ها حسابی رفیق شده بود. این کارهایش بود که دیگران را به‌خود مشکوک می‌کرد. آن روز از عملیات برمی‌گشتیم. 3روستا را پاکسازی کرده و تعداد زیادی از ضد‌انقلاب به اسارت درآمده بودند. 2نفر از آنها جلوتر از من درحال حرکت بودند و داشتند با هم حرف می‌زدند. کنجکاوی‌ام تحریک شد که گوش کنم ببینم چه می‌گویند:
به خدا اگر می‌دانستم این فرماندار  ریش‌بزی از اینهاست، همان روز اول که به پاوه آمد یه خشاب توی شکمش خالی می‌کردم. باباجان فکر کردیم ریش پروفسور گذاشته، از اینها نیست... گولمان زد والا بچه‌های سپاه از کجا خبر داشتند ما رفتیم توی این روستا؟ عجب نفهم‌هایی هستیم ما... فکر کردیم از ما طرفداری می‌کند... هرچه داشتیم و نداشتیم با او در میان گذاشتیم ...  این هم نتیجه‌اش...
نمی دانستم بخندم یا شرمنده باشم، شرمنده از اینکه نفهمیدم و این همه به او تهمت زدیم!»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید