کبوتر با کبوتر، چیپس با ماست!
آمریکاییهای دهه1850 یعنی همان دورهای که چیپس اختراع شد، علاقه زیادی به سیبزمینی سرخ شده پیدا کرده بودند. ایده سیبزمینی اصلا از همین سرزمین آمده بود، از قبایل سرخپوستی که آن روزگار، آخرین روزهای شکوهشان بود. برای ساکنان جدید قاره نو، همهچیز با سیبزمینی سرخ کرده خوب پیش میرفت تا اینکه یک روز در رستوران دریاچه ماه در ساراتوگای ایالت نیویورک، یک مشتری غرغرو که ظاهرا «کوریلیوس وندربیلت» نام داشت، پیدا شد که میگفت سیبزمینیهای آقای سرآشپز بهاندازه کافی ترد و نازک نیستند؛ در ضمن کمنمک هم هستند. شنیدن این حرف برای سرآشپز آنجا که «جورج گرام» نامی بود، از فحش هم بدتر بود؛ پس سیبزمینیها را به نازکی ورق کاغذ برید و حسابی هم شورشان کرد؛ خوشحال از اینکه مشتری معترض نمیتواند این سیبزمینیها را با چنگال بخورد، اما طرف با نخستین تکه سیبزمینی که توی دهانش گذاشت حسابی کیفور شد.
این اختراع تصادفی بهزودی با اسم چیپس ساراتوگا وارد منوی رستوران شد. مخترعش هم چند سال بعد توانست با سود اختراعش یک رستوران باز کند. چند سال قبل از اینکه پرونده آقای سرآشپز در این دنیا بسته شود، یک نفر دیگر به اسم ویلیام تاپندون پیدا شد که ایده داد چیپس را بستهبندی کنند و توی سوپرمارکتها بفروشند. او خودش چیپس را توی خانه میپخت و برای سوپرمارکتهای دور و برش میفرستاد. کمی بعد انباری پشت خانهاش را تبدیل به نخستین کارخانه چیپسسازی دنیا کرد. در نخستین کارخانه چیپسسازی، هنوز سیبزمینیها را با دست پوست میگرفتند و رنده میکردند، اما باز هم چند سال بعد یکی از کارگرهای گمنامی که کارش پوست کندن سیبزمینی بود، خسته شد و این کارها را ماشینی کرد و به صنعت هله هولهسازی جدید یک تکان اساسی داد. ایده نوآوری بستهبندی چیپس و ماشینی کردن تولیدش قطعا از اختراع تصادفی اولیه خیلی مهمتر بود؛ چون باعث شد یک کسبوکار پررونق برای خیلیها درست شود و ما هم بتوانیم راحت از سوپرمارکت یک بسته چیپس بخریم و دور هم با ماست بخوریم.