نجات در رهایی است
نگاهی به دغدغه والدین برای رشد همهجانبه و بیعیب و نقص فرزندان
پیروزه روحانیون- روزنامهنگار
بعضی از ما وقتی والد میشویم گویی پا به درون هزارتویی پرپیچ و خم میگذاریم که ذرهبین بهدست بهدنبال راه درست و نجات هستیم. مدام کلاس میرویم، دوره شرکت میکنیم، کتاب میخوانیم، خودمان را با دیگر والدین و فرزندمان را با دیگر فرزندان مقایسه میکنیم مبادا ذرهای برای فرزندمان کم بگذاریم و از رشد همهجانبهاش غافل شویم. برای ساعت به ساعت فرزندمان چنان برنامه میریزیم که انگار قرار است روبات حلالمسائل و بینقصی به جامعه جهانی تحویل دهیم. درحالیکه غافلیم از اینکه او در این مسیر پر از برنامهریزی چقدر ممکن است اذیت شود و آزادیهایش برای رشد و رهایی را از دست بدهد. رشد کودک حوزههای مختلف دارد و مادر و پدرها انواع بازیها و کلاسها را برای فرزندشان فهرست میکنند تا بتوانند به این رشد همهجانبه کمک کنند؛ اما اوقاتی هست که کودک با والدین همراهی نمیکند و دل به آموزشهای مستقیم و غیرمستقیم نمیدهد. در این مواقع تکلیف چیست؟
برنامهریزی لحظه به لحظه
عابده بهمنپور، پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت، میگوید: وقتهایی هست که بهدلیل وظیفهای که بهعنوان یک والد بر شانه خود احساس میکنیم یا حتی در مقایسه با دیگران در رقابتی میافتیم که کودکمان کارهای مختلف را بیاموزد؛ روزش پر باشد و یک وقت خدای نکرده وقتش تلف نشود. این دقیقا ما را از روند طبیعی رشد فرزندمان دور میکند و پیغامهایی برای فرزندمان دارد. درنظر بگیرید صبح که از خواب بیدار میشوید یک نفر مدام به شما میگوید الان باید این کار را بکنی، الان این کار را و... . خودتان را در موقعیت فرزندتان قرار دهید. چه حسی به شما دست میدهد؟ احتمالا از این همه برنامهریزی که از سوی شخص دیگری برایتان انجام شده حالتان بد میشود. وقتی ما این کار را برای کودکان انجام میدهیم، آنها به واسطه ذات پاکشان کاملا این پیامها را از ما دریافت میکنند که خودشان توان تصمیمگیری و انتخاب هیچ کاری را ندارند و مدام باید مورد راهبری از سوی دیگری قرار گیرند. اما یکی از دغدغههای والدین شاید این باشد که کودک بهواسطه بیتجربگی و سنکمش توان تشخیص آنچه را که برایش لازم است ندارد. برای همین بار این برنامهریزی و تصمیمگیری را برمیدارند و او را مدام هدایت میکنند. نکتهای که بهمنپور در پاسخ این دغدغه میگوید چنین است: موضوع این نیست که کودک نمیتواند تشخیص دهد چه یادگیریای برایش خوب است و چه چیزی برایش خوب نیست.
سیم خاردارهای زیبا
وقتی کودکی که اول راه است و ما مدام به آنچه خودمان فکر میکنیم درست است محدودش میکنیم، داریم جلوی راهش را میگیریم و اجازه نمیدهیم روند طبیعی خودش را برای رشد پیدا کند. او نیاز دارد که کاوشگری کند. نیاز دارد که برای انجام هر کاری با درون خودش ارتباط برقرار کند.
وقتی ما دائم به او میگوییم این کار را کردی، آن کار را کردی؟ این نقاشی را بکش تا بابا ببیند و خوشاش بیاید. یا اینکه ببین این پازل را دوستات درست کرده ما هم باید امروز تمرین کنیم تا یاد بگیریم این را انجام دهیم؛ الان در این سن بچهها پازل 20تکه را میتوانند درست کنند... در واقع داریم به او این پیام را منتقل میکنیم که تو به اندازه کافی خوب و کافی نیستی، تو آنجا که باید باشی، نیستی. تو عقب ماندی. پس بیشتر تلاش کن، بیفت روی دور تقلا و بیشتر بدو که بتوانی کاردستی درست کنی، با لگو حل مسئله کنی و... . ما این جملات را بهطور مستقیم نمیگوییم ولی او از عمل و تشویق و تهدیدهای مدام و بیش از اندازه ما این پیامها را میشنود. او دارد یاد میگیرد من خودم توانمند نیستم کاری را یاد بگیرم یا کاری را انتخاب کنم ویا مسیر تحقیقی داشته باشم و این را برای تمام طول عمرش برمیدارد.
یادگیری در بستر انتخاب
با این حساب شاید بهنظر برسد والدین باید فرزندانشان را بیهیچ توجه و آموزش و دغدغهای رها کنند تا خودش راه را پیدا کند. که البته این هم پرت شدن از آن سوی بوم است. پس راه درست و تعادل کدام است؟ چطور میتوان هم حس ارزشمندی کودک را حفظ کنیم و هم نیازی که بهعنوان یک والد دغدغهمند برای رشد همهجانبه فرزندمان داریم تأمین کنیم. عابده بهمنپور میگوید: ماجرا، خود ما هستیم؛ حجاب، خود ما هستیم که باید از سر راه برداشته شویم. یعنی ما از نقش مداخلهگری که مدام کودک را مثل عروسک خیمهشببازی حرکت میدهد تا مسیر یادگیریاش را پیش ببرد، تغییر جایگاه میدهیم و میآییم کنارش میایستیم و این پیام را به او میدهیم که من کنار تو هستم تا بتوانی یاد بگیری و پیش بروی. وقتی ما بستر و ابزار یادگیری را در اختیار کودکمان قرار میدهیم و دست او را برای انتخاب باز میگذاریم با نتایج شگفتآوری مواجه میشویم. ما بچههایی را میبینیم که از سن خیلی پایین پروژههای شخصی دارند. یعنی یک مسیر مشخص را هر روز دنبال میکند. نه به این عنوان که مامان یا بابا و یا مربی با او کار میکنند بلکه میبینیم والدین خودشان را از سر راه کودک برداشتهاند و فقط از او در انتخابهایش حمایت میکنند و او هر روز دارد برای دغدغه و پروژهاش کاری انجام میدهد. مهم این است که ما همراه کودک شویم تا او حس ارزشمندی داشته باشد و احساس کند « من خودم میتوانم».
مکث
ارزشهایی برای هویتیابی
فرض کنید قرار است کودکتان را با حفظ حس ارزشمندی و انتخابگریاش راهبری کنید. کافیاست کار و برنامه خودمان را برایش اعلام کنیم؛ مثلا به او میگوییم من امروز میخواهم کمی کتاب بخوانم، آشپزی کنم بعد کارهای شخصی دارم ضمن اینکه با هم میتوانیم پارک هم برویم. برنامه تو چیست؟ میبینید چه پیامی به او منتقل میشود؟ یعنی من محیطی را برای تو آماده میکنم که تو امکان انتخاب داری، حالا تو براساس علاقهای که داری میتوانی از بین این امکانها انتخاب کنی. به این ترتیب او حس ارزشمندی میگیرد و ماجرای یادگیری، واسطهای میشود برای اینکه کودک هویتش را بسازد. در واقع مهمتر از یادگیری آن احساس ارزشمندی است که در این میان به کودک منتقل میشود و این سرمایه تمام عمرش میتواند باشد.