اجتهاد در برابر نص
موسی کاظمی
در ادبیات علم اصول، اصطلاحی وجود دارد با عنوان «اجتهاد در برابر نص». این اصطلاح درواقع حاکی از نوعی مواجهه با متن و منبع است. برای تبیین بهتر این عنوان باید دانست که اگر اجتهاد را تلاش بهمنظور دریافت حکم خداوند و استنباط نظر دین بدانیم، سوای بسیاری از برداشتهای عالمانه و موافق با قواعد علمی، در طول تاریخ همواره افرادی بودهاند که به برداشت ذوقی و خارج از چارچوب همت گماشته و حتی برخی پا فراتر نهاده به اجتهادی دست زدهاند که اساسا در تضاد و تنافی با متن بوده است؛ آن هم نه هر متنی، بلکه متنی که از آن با عنوان نص یاد میکنند. عالمان دینی در تعریف نص گفتهاند: «نص»، یعنی گفتار صریح خداوند (قرآن مجید) و سخنان روشن پیغمبر که توسط راویان اخبار و احادیث، به ما رسیده و محدثان بزرگ اسلامی- اعم از شیعه و سنی- در منابع معتبر خود آوردهاند.
حال اگر کسی در برابر با این سنخ از متون سعی کند نظر خود را بر کرسی نشانده و نصوص را به حاشیه رانده و یا نادیده انگارد، به این کار اصطلاحا «اجتهاد در برابر نص» گفته میشود. علامه سید عبدالحسینشرفالدین همین تعریف را برای این مبحث اصولی مهم بهکار برده است: «اجتهاد در مقابل نص عبارت است از مقدم داشتن نظر شخصی، بر فرمان صریح خداوند عالم و پیغمبر اکرم- صلّیالله علیه و آله و سلّم-!»
سپس در توضیح بیشتر این موضوع مینویسد: «اجتهاد» نیز در اصطلاح بهمعنای اعمال رأی و استنباط حکم است، ولی این اجتهاد، درصورتی برای مجتهد و افراد مطلع اسلامی، مجاز و متبع است که بر وفق کتاب و سنت باشد، و نظر مجتهد از این دو منبع سرشار سرچشمه بگیرد، و در جهت مخالف نص صریح آن نباشد. بنابراین، کسی که در مقابل نص، اجتهاد میکند، در حقیقت میگوید: «خداوند و پیغمبر برای خود نظری دارند و من هم نظری!!». درصورتی که ما به حکم قرآن در اسلام وظیفه داریم همه جا مطیع امر خدا و فرمان پیغمبر باشیم، و معتقدیم که هرگونه نظر مخالف، در برابر فرمان خدا و پیغمبر، معصیت و بدعت و به کلی از درجه اعتبار ساقط است.
برخی دیگر از اندیشمندان اسلامی نیز در همین راستا آوردهاند: از آنجا که ما مسلمان هستیم، عقیده داریم دارای دینی آسمانی هستیم که تمام نیازمندیهای ما را در تنظیم علایق ما روشن ساخته است؛ خواه علایق و ارتباط با خدا باشد یا با خود یا یکدیگر.
ما میدانیم که این شریعت با سهولت و نرمشی که خدا در آن به ودیعت نهاده است، با گذشت زمان پیش میرود. به همین جهت نیز آخرین همه ادیان محسوب میشود و مادام که چنین باشد ما را نمیرسد که از نصوص تشریعی و احکام مسلمه آن، سرپیچی کرده و از پیش خود، در آنها اعمال رأی کنیم.
این معنا نیز نزد اکثر بزرگان علم اصول، از قدیم و جدید و سنی و شیعی، یکی از اصول مسلم بوده است. استاد «عبد الوهاب خلّاف» در کتاب «مصادر تشریع اسلامی» میگوید: واقعهای را که نص قطعی از حیث دلالت و ورود دلالت بر حکم آن دارد و میرساند که عقل، جز حکم معین آن را نمیتواند درک کند، نمیتوان در آن اجتهاد کرد، بلکه واجب است از همان حکم نصی که در آن باره رسیده است، پیروی کرد. ازین رو درباره وجوب اقامه نماز یا طبقات وراثی که ارث میبرند، اجتهاد، مورد ندارد. به همین جهت در میان اصولیان مشهور است که میگویند: «در موردی که نص قطعی صریح وجود دارد، نمیتوان اجتهاد کرد».
اکنون در اینجا سؤالی پدید میآید: «آیا این سخنان بدان معناست که بایستی فکر را تعطیل کرد؟»
شاید یکی از نقاط مهم در موضوع تفکر و اندیشه حل همین مسئله باشد که چگونه میتوان میان تفکر و اندیشیدن با تبعیت محض و اطاعت مطلق از خداوند جمع کرد؟ هرچند این موضوع پاسخهای تفصیلی متعدد و همهجانبهای را میطلبد لکن میتوان به همین میزان اکتفا کرد که اساسا فکر و اندیشه همواره در ذیل یک دستگاه بالادستی به نام «ولایت» به تکاپو و توغل میپردازند. ولایت در اینجا بهمعنای وجود ارتباطات و پیوندهایی است که انسان با خود، با جهان پیرامون، با سایر انسانها و همچنین با عالم غیب و از همه بالاتر با خداوند متعال دارد. از اینرو فکر یا ذیل ارتباطات و پیوندهایی از سنخ ولایت خداوند است و یا ذیل پیوندهایی از سنخ ولایت طاغوت. در واقع میتوان گفت فکر و عقلانیت مستقل از این پیوندها، وجود خارجی ندارد. در منظومه ادبیات دینی، انسان بایستی تفکر و تعقل نماید اما این تفکر و تعقل تحت ولایت خداوند و پیوندهایی الهی است که شکلگیری آن با اطاعت از آن مقام غیبی عظیم است. پس میان تبعیت و اطاعت از خداوند و تفکر منافاتی نیست. از سوی دیگر، عقل و فکر انسان دسترسی محدودی داشته و اینگونه نیست که به تمام عوالم محیط و آگاه باشد. درنتیجه نمیتواند در برابر اخبار حاکی از غیب جهان، دست به تفکر و اندیشهورزی بزند. از اینرو نیز عقل و فکر تابع هستیشناسی هستند که خداوند متعال بهعنوان یک وجود آگاه و محیط آن را به واسطه وحی تبیین میکند. درنهایت میتوان از این منظر مدعی شد که میان تبعیت از خدا و تفکر و اندیشیدن هیچگونه تنافیای وجود ندارد.