• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
شنبه 29 مرداد 1401
کد مطلب : 168990
+
-

شهید حسن شوکت‌پور؛ فرمانده‌ای که حتی بعد از مجروحیت و آسیب نخاعی هم به جبهه می‌رفت

سردار ویلچرنشین

گزارش
سردار ویلچرنشین

مژگان مهرابی - روزنامه‌نگار

امروز سالروز شهادت اوست؛ سردار حسن شوکت‌پور؛ فرمانده مخلصی که در هیچ شرایطی حاضر به ترک جبهه نبود، حتی وقتی که ترکش خمپاره، قطع نخاعش کرده بود. یک لحظه آرام و قرار نداشت؛ یا پشت خاکریز بود یا بی‌سیم به دست و یا سوار بر موتور مشغول گشت‌زنی. کسانی که این سردار را می‌شناسند خوب به یاد دارند چطور او سوار بر صندلی چرخ‌دار به منطقه عملیاتی می‌آمد و به امور جبهه رسیدگی می‌کرد. دوستانش هر بار به او می‌گفتند با این شرایط نیاز به استراحت بیشتری دارد جواب می‌داد: «بدون اینکه بخواهم، تکیه‌گاه عده‌ای شده‌ام می‌ترسم من بیفتم آنها هم بیفتند.» سردار حسن شوکت‌پور، فرمانده لجستیک سپاه پاسداران مصداق یک رزمنده دلاور است که اگر قرار بود برای رشادت‌هایش نشان قهرمانی بگیرد بی‌شک سرتا پایش مزین به مدال‌های افتخار می‌شد.

شهید حسن شوکت‌پور را به‌عنوان سردار ویلچرران می‌شناسند. همه کسانی که با او در جبهه بودند از اخلاص این فرمانده جوان می‌گویند که چطور برای روحیه‌دادن به رزمنده‌ها با ‌ قطع نخا‌ع‌بودن هم خود را به جبهه می‌رساند. آن روزهایی هم که سالم بود باز آرام و قرار نداشت. انگار خمیره این مرد را با تلاش ساخته بودند. برادرش محمد می‌گوید: «حسن وقتی نوجوان بود درس را رها کرد تا کمک حال پدرمان باشد. با اینکه دانش‌آموز نمونه‌ای بود و آینده درخشانی داشت اما زمین کشاورزی را به کلاس درس ترجیح داد. سال‌ها همپای پدرم کشاورزی کرد تا اینکه موعد خدمت سربازی‌اش رسید. از سربازی که آمد انقلاب پیروزی شده بود. عضو نیروهای جهاد سازندگی شد. برای فعالیت‌های عمرانی به کردستان می‌رفت.» با شروع جنگ عازم جبهه شد. اینکه چه کاری قرار است انجام دهد برایش اصلا مهم نبود. هر خدمتی که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. در عملیات‌های زیادی هم شرکت کرد. هر بار از عملیات برمی‌گشت با خنده می‌گفت: «خدا گفت زود است بیایی! فعلا باید حساب پس بدهی.» آرامش و خونسردی او در جبهه قوت قلبی بود برای رزمنده‌ها. آنقدر صبورانه کارها را پیش می‌برد که گاهی دوستانش به او غبطه می‌خوردند.

مثل یک کارگر ساده کار می کرد
به‌دلیل دلاوری‌هایش مرتب ترفیع درجه می‌گرفت. اما هر چه پست مهم‌تری به او واگذار می‌شد انگار فروتنی حسن هم بیشتر می‌شد. گاه پیش می‌آمد مثل یک کارگر کار می‌کرد. همرزمش محمد‌شاه‌سنایی تعریف می‌کند: «در عملیات والفجر‌4 ایشان هنگامی که متوجه شد راننده پایه یکم، کم داریم به‌عنوان راننده با یک تریلر برای انتقال امکانات مهندسی و زرهی شروع به‌کار کرد و یا اینکه وقتی می‌خواستیم حمامی را درست کنیم، او برای ساختن موتور‌خانه حمام مثل یک کارگر ساده گل درست می‌کرد و می‌آورد.» او دل مهربانی داشت. هیچ وقت نمی‌توانست سختی‌کشیدن دیگران را ببیند. یک‌بار در مسیری که می‌رفت پیرمردی را دید که در سرما نشسته و کبریت می‌فروشد. ماشین را کنار خیابان پارک کرد و به‌سوی پیرمرد رفت. پرسید: «قیمت کبریت‌ها چند؟» پیرمرد جواب داد: «همه‌شان 30تومان». حسن 100تومان به او داد کبریت‌ها را خرید. بعد هم آنها را بین دوستانش تقسیم کرد. گفت: «هوا سرد است و پیرمرد سرما می‌خورد.» 

عملیات فاو 
در عملیات فاو هنگامی که داشت به چند اسیر عراقی آب می‌داد خمپاره‌ای در یک قدمی‌اش منفجر شد و او بیهوش روی زمین افتاد. سریع حسن را به بیمارستان رساندند. برادرش نمی‌دانست چه باید بکند و چطور بعد از به‌هوش‌آمدنش خبر قطع نخاع‌شدنش را به او بدهد. اما سردار زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود. خودش پی برده بود که دیگر نمی‌تواند راه برود. برای همین با خونسری به برادرش گفت: «پاهایم به مرخصی رفته‌اند. زیاد ازشان کار کشیده‌ام. نمی‌توانم راه بروم اما در عوض چشم‌هایم می‌بیند. زبانم حرف می‌زند. قلبم کار می‌کند. می‌توانم از کشورم دفاع کنم.» بعد هم نگاهی به قیافه بغض‌آلود برادرش انداخت و گفت: «خوب شد امروز آمدی محمد. این آبغوره که آوردی حالم را جا می‌آورد. نمی‌دانستم امروز ناهارم را با چه بخورم.» بعد از قطع نخاع‌شدنش او را به‌عنوان فرمانده لجستیک نیروی مقاومت و جانشین فرماندهی آماد نیروی زمینی انتخاب کردند. با این هدف که در مقر بماند. اما در نهایت ناباوری او را دیدند که با ویلچر به جبهه آمده است. شهید شوکت‌پور با حال و روزی که داشت صبح‌ها در لجستیک سپاه کار می‌کرد و شب‌ها به آسایشگاه می‌رفت. یکی از دوستانش به او گفت: «این همه سال جنگیدی کمی استراحت کن.» و او جواب داد: «خدا یک برگ مأموریت به ما داده است که تا نفس داریم باید به‌دنبال مأموریتمان باشیم، وقتی هم برگ مرخصی را داد، خب می‌رویم... .» او تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت و دفاع کرد. بعد از آن به‌دلیل جراحت‌های ناشی از ترکش دچار عفونت کلیوی شد و سرانجام در 29مرداد 1368در سن 37سالگی به شهادت رسید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :