بدرود با برادر شهیدم در پهلوانان نمیمیرند
«نگاهی به تاریخچه و کارنامه تئاتر بانوان در 4دهه اخیر» در گفت وگو با اعظم بروجردی
انوشه میرمرعشی- روزنامهنگار
اعظم بروجردی بهعنوان نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر، نویسنده و مدرس دانشگاه، نقشی در خور، تجربهای طولانی و البته کمتر گفته شده در عرصه سیاستگذاری و مدیریت تئاتر کشور، بهویژه تئاتر بانوان دارد. در گفت و شنود پی آمده، نکاتی خواندنی درباره سوابق وی در تاسیس و مدیریت «کانون تئاتر بانوان» و برگزاری 9دوره «جشنواره تئاتر بانوان» آمده است. در کنار آن، بیان خاطراتی درباره فیلمنامه سریال «پهلوانان نمیمیرند» و خاطرات او در حوزه نمایشنامهنویسی، بر جذابیت این مصاحبه افزوده است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بهتر است که این گفت و گو را از این نقطه آغاز کنیم که از چه مقطعی و چگونه وارد فضای کار هنری و نمایشنامهنویسی شدید؟
از بچگی بهخاطر روحیه مرحوم پدرم، به هنر گرایش داشتم. پدرم کاسب و مغازهدار بود اما هم نقاشی میکرد و هم خطاطی، شاعر هم بود. از کودکی برایم اشعار مولانا میخواند. وقتی که انقلاب پیروز شد، دانشآموز دبیرستان «شرف» در محله منیریه تهران بودم. از همان موقع عمده فعالیتم در مدرسه، در عرصه شعر و سرود متمرکز بود. تااینکه در سال 59، دبیر امورتربیتی مدرسه از من خواست که یک نمایشنامه بنویسم تا در مدرسه اجرا کنیم. تا آن موقع من در عمرم، فقط یک نمایش واقعی دیده بودم، یک نمایشنامه سیاهبازی، به نویسندگی و کارگردانی جواد انصافی. یادم هست با عمویم که از دوستان آقای انصافی بود، به دیدن آن نمایش رفته بودم.
خلاصه با پیشنهاد مربی تربیتی مدرسه، یک نمایشنامه نوشتم که موضوعش ظلم حکومت پهلوی به زنان بود و عدمدسترسی آنان به پزشک و بهداشت. این نمایش اجرا شد و موردتشویق قرار گرفت. بعد از آن چند نمایشنامه دیگر نوشتم، تا اینکه در سال60به مرکز فرهنگی معراج که وابسته به آموزشوپرورش منطقه12بود، دعوت شدم. در آنجا شروع کردم به نمایشنامهنویسی برای اجرا در مدارس مختلف. جالب است که در آنجا به من لقب «نمایشنامه نویس یک شبه» داده بودند؛ چون هر وقت میخواستند که درباره موضوعی نمایشنامه بنویسم، روز بعد نمایشنامهای با همان موضوع درخواستی، تحویلشان میدادم! مسئول هنری معراج، آقایی بود به نام عباس نصرتی که ایشان کتابهای زیادی درباره نمایشنامهنویسی به من معرفی کرد. مطالعه آن کتابها در کنار خلاقیت شخصی، باعث میشد که نوشتههایم روزبهروز پختهتر شود. آقای نصرتی درباره نمایش و نمایشنامهنویسی، اطلاعات آکادمیک نداشت اما هربار که نمایشنامهای را به ایشان تحویل میدادم، با توصیههایشان و بازنویسیهای مکرر، ایراد کار کمتر میشد. گاهی تا 8بار، یک نمایشنامه را بازنویسی میکردم.
از چه زمانی بهصورت حرفهای، وارد کار نمایشنامهنویسی شدید؟
حدود یکسالونیم مشغول نوشتن نمایشنامه و اجرا در مدارس مختلف بودیم که مرکز فرهنگی معراج از من خواست تا یک نمایشنامه با اسم معراج بنویسم و این مفهوم را در قالب نمایش بیان کنم. خلاصه نمایشنامهای با این مضمون نوشتم. از آنجا که این مرکز با مرکز هنرهای نمایشی همکاریهایی داشت، با این مرکز هم مرتبط شده بودم. چند کپی از نمایشنامه «معراج» گرفتم و آن را به مرکز هنرهای نمایشی بردم و به چند تن از استادان آنجا دادم تا بخوانند و نظرشان را اعلام کنند. میخواستم ایراد کارم را بگیرند. یکی از استادان آنجا، نمایشنامه را که میخواند، از آن خوشاش میآید و بدون اینکه به من حرفی بزند، اسم نمایشنامه را عوض میکند و با تغییر نام نمایشنامه به اسم «ملکوت»، مجوز اجرای آن را میگیرد و در یکی از تالارهای اصلی تئاتر شهر روی صحنه میبرد. از این ماجرا بیخبر بودم، تا اینکه از مرکز هنرهای نمایشی با من تماس گرفتند و خبر دادند که فلان آقا نمایشنامهات را سرقت کرده و به اسم خودش روی صحنه برده! آنها توصیه کردند که بروم و شکایت کنم. در آن زمان آقای عبدخدائی، مدیرکل مرکز هنرهای نمایشی بود. وقتی شکایت کردم، جلسهای برای بررسی تشکیل شد و آن فرد در جلسه، کاملا محکوم شد. در آن زمان من 18-17ساله بودم و آن آقا، یک مرد جاافتاده که جای پدرم حساب میشد. از دیدن بههمریختگی ایشان در آن جلسه دادگاه، خیلی ناراحت شدم و از شکایتم گذشتم. اما آن اتفاق باعث شد که بفهمام نمایشنامههایم خوب است و میشود حتی در تالارهای اصلی، برای عموم مردم اجرا شود. یک جورهایی از آن زمان خودم را باور کردم! بعد از آن نمایش «تبعیدیها» را نوشتم که مضمون آن، به تصویر کشیدن حدیث «الدنیا مزرعه الآخره» بود. این نمایش چند سال بعد، توسط دکتر محمود عزیزی روی صحنه رفت.
خانواده با ورودتان به فضای هنری و کار تئاتر مشکلی نداشتند؟
مرحوم پدرم، اطمینان خاصی به من داشت. حتی الان هم خواهرانم میگویند: ما در خانواده محدودیت داشتیم اما تو نداشتی! پدرم میگفت: به این علت که برای کارهایت دلیل داری و کار بیمنطق انجام نمیدهی، به تو اطمینان دارم. میدانست که معمولا تحتتأثیر کسی قرار نمیگیرم. در این زمینه هیچ محدودیتی برایم ایجاد نمیکرد.
در چه دورهای به دانشگاه رفتید؟
زمانی که به سن دانشگاه رسیدم، بهخاطر انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شده بود و برای همین بعد از گرفتن دیپلم، رسما کار را در امور تربیتی آموزشوپرورش آغاز کردم و در همین بخش نمایشنامهنویسی و اجرای نمایش، کار میکردم. این قضیه ادامه داشت تا بالاخره دانشگاهها باز شد و بعد از شرکت در کنکور هنر، ابتدا در رشته مرمت آثار باستانی دانشگاه اصفهان قبول شدم که بعد از یک ترم تغییر رشته دادم و مشغول تحصیل در رشته «نمایشنامهنویسی» دانشکده هنرهای زیبا شدم. بعدها البته درس را تا مقطع فوقلیسانس کارگردانی نمایش ادامه دادم.
از دورهای که مسئول کانون تئاتر بانوان بودید بگویید.
بعد از دانشجو شدنم، یک روز آقای عبدخدائی به من گفتند،که قصد دارند در مرکز هنرهای نمایشی، برای خانمها کاری انجام بدهند و خواستند که مسئولیت ایجاد «کانون تئاتر بانوان» را بهعهده بگیرم. قبول کردم و بعد از دوندگیهای زیاد، نخستین دوره آموزشی ویژه بانوان، در تالار محراب مرکز هنرهای نمایشی، در سال 1364.ش برگزار شد. در دورههای اول، بیشتر تمرکز ما در کانون، دادن آموزش به مربیان تربیتی بود. کمکم هنرجوی آزاد هم پذیرفتیم. در آن سالها، رسما هیچ کلاس یا دوره آموزشی بازیگری و نمایش ویژه خانمها وجود نداشت و برای همین، از دورههای آموزشی کانون تئاتر بانوان، خیلی استقبال میشد. در این دورهها استادانی مثل دکتر محمود عزیزی، عادل بزدوده، کامبیز صمیمیمفخم، تانیا جوهریان، بهزاد فراهانی، خانم مقصودلو، آقای زمانی و خیلی از استادان دیگر، رشتههای مختلف مرتبط با هنر تئاتر را به هنرجوها آموزش میدادند. تقریباً مرکز ما، سالی 300نفر را آموزش میداد. فعالیت این کانون تا سال80ادامه پیدا کرد. در مورد نتایج برگزاری این دورههای آموزشی، باید بگویم که خیلی دلم میخواست بهتر از این باشد اما همینکه در این دورهها کسانی تربیت شدند که امروز از استادان این رشته هستند، یا از افراد موفق و مدرسان کاربلد این عرصه بهویژه در فرهنگسراها و خانههای فرهنگ هستند را میتوان از موفقیتهای آن دورههای آموزشی دانست. البته نمایشنامهنویسانی چون چیستا یثربی و بازیگرانی مثل مهتاب نصیرپور هم در همان دورههای آموزشی شرکت و رشد کردند.
در آن زمان بهرغم درس خواندن و کار کردن، همچنان نمایشنامه هم مینوشتید؟
بله! همزمان با اداره کانون تئاتر بانوان و درسخواندن در مقطع فوقلیسانس، همچنان نمایشنامه هم مینوشتم. تازه آن زمان ازدواج هم کرده بودم و مسئولیت خانه و زندگی را هم داشتم! یکی از نمایشنامههایی که در آن دوره نوشتم و خیلی مورداقبال قرار گرفت، «سالهای فاجعه» بود. این کار با کارگردانی آقای حسن فتحی، در تالار موزه هنرهای معاصر روی صحنه رفت و جالب است که مردم روی این نمایشنامه، اسم «مرد سه زنه» گذاشته بودند. البته بعدها این نمایشنامه، توسط کارگردانهای دیگری نیز روی صحنه رفت اما نمایشنامه بعدیام، نمایشی بود به اسم «خیابانهای سرد شب». نوشتن نمایشنامه که تمام شد، آقای فتحی گفت: خودم این را کارگردانی میکنم. بعد متناش را برده بود که آقای خسروی بخواند، تا کارهای گرفتن مجوزش انجام بشود. آقای خسروی بعد از خواندن اثر گفته بود که خوب است متن تغییراتی داشته باشد. من با تغییرش مخالف بودم، ولی آقای فتحی خودش نشست و یک تغییرات اساسی در متن اثر داد و میشود گفت، یک کار دیگر نوشت! البته زیرش نوشته بود: اعظم بروجردی. کار را که خواندم، گفتم: این نمایشنامه من نیست و روی اسمام خط کشیدم و زیرش نوشتم: حسن فتحی! بعد که ایشان این کار جدید را برد و به آقای خسروی داد که بخواند، او گفته بود: من گفتم یک تغییراتی بکند، اما نه در این حد که کار خراب بشود! خلاصه نهایتا اینطور شد که شرط گذاشتم، اگر بدون کم و کاست متن خیابانهای سرد شب را روی صحنه میبرید، که اجرایش کنید وگرنه هیچ! آقای فتحی هم قبول کرد تا همان متن را بدون تغییر اجرا کند.
فیلمنامه پهلوانان نمیمیرند را در چه زمانی نوشتید؟
سر نوشتن فیلمنامه «پهلوانان نمیمیرند»، هر دو پسرم را داشتم و بچهها خیلی کوچک بودند. سال 72و 73، در حال نوشتناش بودم. یکی از صحنههای خاص این فیلمنامه که برایم خیلی عزیز است، نوشتن صحنه خداحافظی آخر پهلوان خلیل (با بازی جمشید مشایخی) و همسرش حلیمه خاتون (با بازی فخری خوروش) است. برادرم محمدرضا بروجردی در سال61شهید شد. تکاور ارتش بود. تفاوت سنی ما فقط یکسال بود. در آن سالها وقتی محمدرضا در منطقه نبود، صبحها با هم به سرکار میرفتیم. مسیرمان یکی بود. دفعه آخری که محمدرضا را دیدم، زمانی بود که با هم از خانه بیرون آمدیم و سوار تاکسی شدیم. من باید زودتر پیاده میشدم اما محمدرضا هم با من پیاده شد و گفت بقیه مسیر را پیاده میرود! در موقع خداحافظی، ما یک مدت طولانی فقط بههم نگاه کردیم. بعد که محمدرضا به طرف محل کارش حرکت کرد، من اینقدر نگاهش کردم که در افق نگاهم محو شد! سکانس صحنه خداحافظی پهلوان خلیل و همسرش را دقیقا از تجربه آخرین دیدار با برادرم نوشتم.
البته یک نکته دیگر را هم که دوست دارم درباره پهلوانان نمیمیرند بگویم، این است که سازمان [صداوسیما] در موقع تصویب فیلمنامه، از آقای فتحی خواسته بود که یک بخش دخالت سفارتهای خارجی را بهکار اضافه کنیم. من مخالف بودم و عقیده داشتم اضافه شدن این بخش، کار را خراب میکند، برای همین هم قبول نکردم اما خود آقای فتحی این بخش را بهکار اضافه کرد و اینگونه 6قسمت، به فیلمنامه 19قسمتی من اضافه شد. همین الان هم، اهل فن متوجه متفاوتبودن دیالوگها و فضای این 6قسمت با بقیه کار میشوند.
ظاهراً شما دبیر اجرایی چند دوره از تئاتر بانوان هم بودهاید. اینطور نیست؟
بله. نخستین دوره جشنواره تئاتر بانوان که به اسم «جشنواره تئاتر کوثر» نامگذاری شده بود، با حمایت سازمان تبلیغات اسلامی برگزار شد. 2دوره بعد، زیرنظر اداره ارشاد استان تهران برگزار شد و در آن چند دوره اول، خانم شهلا حبیبی (مشاور بانوان ریاستجمهوری) خیلی از ما حمایت کرد اما دورههای بعدی جشنواره تئاتر بانوان، زیرنظر سازمان فرهنگی- هنری شهرداری تهران برگزار شد.
ما 9دوره، این جشنواره را برگزار کردیم. اعتقادم این بوده و هست که زنان، مادران هستی هستند و یکی از راهکارها برای روشن شدن جایگاهشان را برگزاری جشنواره بانوان میدانستم. من و همکارانم بهدنبال این هدف بودیم که دیدگاه هنرمندان را به سمت این موضوع مهم سوق دهیم. جالب است که در نخستین دوره که در سال 76برگزار شد، 69اثر به دبیرخانه جشنواره رسید که اکثریت نویسندگان نمایشنامهها مرد بودند! بهرغم آنکه موضوع نمایشهای آنان، زنان و خانواده بود اما در دوره نهم 890اثر به دبیرخانه جشنواره رسید که 70درصد نویسندگان نمایشنامهها خانم بودند.
هماکنون به چه کاری مشغول هستید؟ نمایشی روی صحنه ندارید؟
آخرین نمایشی که روی صحنه بردم، نمایش «پهلوان» بود که در سال98 اجرا شد. الان بیشتر مشغول نوشتن هستم. خدا را شکر که رمان حضرت خدیجه(س)، با عنوان «بانوی عاشق» زیر چاپ است و هماکنون، مشغول نوشتن رمان حضرت زینب(س) هستم.