خبرنگاری که نابغه جبههها شد
چند روایت کوتاه از زندگی شهید حسن باقری، مؤسس واحد اطلاعات و عملیات سپاه در دفاعمقدس
شهره کیانوشراد - روزنامهنگار
پرشتاب، پرانرژی، چابک و چالاک، دلبسته بهکار و بهدنبال پیدا کردن طرح و راههای نو برای رسیدن به هدف. اینها تنها گوشهای از ویژگیهای فردی شهید حسن باقری است که در یاد دوستان روزنامهنگار و همرزمانش در جبهه به یادگار ماندهاست. غلامحسین افشردی، معروف به حسن باقری یکی از فرماندهان جوان دفاعمقدس است که در عملیاتهای فتحالمبین، رمضان و بیتالمقدس نقش مؤثری داشت. آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ از مهمترین دستاوردهای عملیاتی و فرماندهی او محسوب میشود. غلامحسین افشردی، پیش از شروع جنگ تحمیلی کارش را در روزنامه جمهوری اسلامی شروع کرد؛ خبرنگار جوانی که عاشق کارش بود و برای تهیه گزارشها و رصد اخبار خستگیناپذیر بود. به مناسبت 17مرداد و روز خبرنگار، به چند روایت کوتاه از زندگی این فرمانده دفاعمقدس از کتاب «حسن باقری» پرداختهایم. این کتاب به کوشش سعید علامیان و توسط مؤسسه شهیدحسن باقری منتشر شده است.
حسن باقری در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد. ۷ ماهه به دنیا آمده بود و هیچکس امیدی به زنده ماندن کودک نارس خانواده نداشت. نامش را به احترام امامحسین(ع)، غلامحسین گذاشتند. کار خدا بود که غلامحسین بعد از ابتلا به چندین بیماری خطرناک از جمله دیفتری و سیاهسرفه، شفا پیدا کند. غلامحسین در دوران کودکی آنقدر پر جنب و جوش بود که مادرش نگران شده بود که نکند او به درس علاقهمند نباشد. محیط زندگی و تحصیل نکردن بچههای محله هم بر نگرانیهای مادر اضافه میکرد. اما خیلی زود این پسربچه پر شر و شور، به جوانی آرام و سر به راه تبدیل شد. کبری افشردی، مادر شهید آن روزها را چنین روایت میکند:«خیلی علاقهمند بودم بچههایم درس بخوانند و به درجات بالای علمی برسند. چون خودم از نظر درسی سختی کشیده و طعم محرومیت علمی را چشیده بودم، دوست داشتم بچههایم تحصیلکرده بار بیایند. تحرک و شیطنت غلامحسین طوری بود که بعضیوقتها نگران میشدم و با خودم میگفتم خدایا اگر بدانم که او وقتی به سن بالاتر برسد واقعاً آرام میشود، مینشیند و کارهایش را انجام میدهد و به درسهایش میرسد، صبر میکنم. واقعاً هم صبر کردم. البته اذیت هم شدم، ولی طولی نکشید که دیدم واقعاً شیطنتهایش تمام شد. تبدیل به آدمی شد که هم از نظر ایمانی و اعتقادی و هم از نظر جدیت در کار و درس و بحث خانواده کامل بود.»
اگر مقاله خوب بنویسم...
غلامحسین اهل یکجا نشستن نبود، معیاری برای انتخاب حرفه خبرنگاری برای خودش داشت. دوست داشت با کار در روزنامه با طیف بیشتری از افراد مختلف در ارتباط باشد و از راه خبرنگاری در راه افزایش آگاهی مخاطبان تلاش کند. هر چند مادر او چندان با انتخاب این شغل موافق نبود؛ «زمانی که در روزنامه فعالیت میکرد صحبت شغل شد. گفتم: «من معلمی را دوست دارم و دوست داشتم تو هم معلم یا دبیر بشوی!» گفت: «خب من اگر معلم بشوم میتوانم 200نفر را ارشاد کنم، ولی اگر بتوانم یک مقاله خوب بنویسم میتوانم 200هزار نفر را ارشاد کنم.» عقیدهاش خیلی فراتر از این بود که یک جمع کوچکی را راهنمایی کند. او میتوانست روی یک جمع بزرگ کار کند. فکر و ایدهاش خیلی بالاتر از این حرفها بود به قول معروف قدمها را خیلی بلند برمیداشت.»
دنبال خبرهای خاص میرفت
روزنامه جمهوری اسلامی اواخر سال 1357 شروع به کار کرد. کار در روزنامه حالت استخدامی نداشت و هر کس بنابر علاقه و توانایی که داشت در روزنامه فعالیت میکرد. 29فروردین1358شماره صفر روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد. افشردی اواخر فروردین 1358به روزنامه رفت. بهرام محمدی فرد که بهعنوان عکاس در روزنامه جمهوری اسلامی کار خود را شروع کرد خاطرهای روایت میکند از نخستین باری که افشردی را در بخش خبر دید؛«یک روز پسری وارد تحریریه شد با قدی نسبتا بلند و جثهای لاغر که یک کیف زیپ دار زیر بغل داشت. دیدم مسعود نوری(مسئول خبر) با او سلام و علیک گرمی کرد. بعد به من معرفیاش کرد و گفت:«ایشان آقای افشردی است. با ما همکار است.» تیپش بچه سال بود اما بعدا فهمیدم که چند سال از من بزرگتر است. همیشه پیراهنش را روی شلوارش میانداخت. عادت داشت موقع نوشتن ته خودکار را میجوید. برخلاف هیکل لاغر، صدای کلفتی داشت. مدتی که گذشت، با هم رفیق شدیم. افشردی بیشتر خبرهای مهم را پیگیری میکرد. با عجله میآمد و میپرسید:«بهرام چه خبر؟» دنبال خبرهای خاص میرفت.»
اولین خبرنگار اعزامی بهخارج از کشور
مرتضی سرهنگی، آشنایی خود با غلامحسین افشردی در روزنامه جمهوری اسلامی را اینگونه روایت میکند:«روزنامه خرداد 1358آغاز بهکار کرد. چند وقت از کار ما گذشته بود که متوجه یک جوان لاغراندام و پرتلاشی شدم. آخرین سرویس که ته سالن بود سرویس ما یعنی سرویس فرهنگی بود. آقای سیدمهدی شجاعی و آقای حمید گروگان هم در سرویس ما بودند. وقتی آن جوان نحیف و لاغراندام را در سرویس خبر دیدم، نخستین چیزی که به چشمم خورد و جلب توجه میکرد چابکی و چالاکی او بود. بعدها سر نماز جماعت یا موقع ناهار گاهی تصادفی پیش هم مینشستیم. فهمیدم که اسمش غلامحسین افشردی است. در تحریریه افشردی، من و چند نفر دیگر کمسنوسالترین بچهها بودیم و بههمین نسبت هم شیطنت ما بیشتر بود. به قول معروف 4تا 5بچههای تهران در تحریریه جمعشده بودیم و حسابی شلوغ میکردیم. بعدها رفتهرفته پیوند دوستی ما بیشتر شد. گاهی از دور چهره معصومانه، اما جدی غلامحسین افشردی را میدیدم که سرش پایین است و دارد با دقت و حوصله خبرها را تنظیم میکند. گاهی وقتها خودش دیده نمیشد، ولی صدای مردانهاش تا آن سر تحریریه میرسید. یا با تلفن حرف میزد یا با یکی از بچهها برای چاپشدن یا نشدن خبری بگومگو داشت. از خبرهایی که میآورد احساس میکردم که جسارت خاصی دارد؛ جسارتی که یک روزنامهنگار باید داشته باشد.» افشردی بهدلیل توانایی و شخصیتش نخستین خبرنگاری بود که سال1358از روزنامه به کشور الجزایر اعزام شد.
اسم مستعار؛ حسن باقری
حمله ارتش عراق به خاک ایران، خبر اول و مهم روزهای پایانی شهریور سال 59بود. غلامحسین افشردی، اول مهرماه همان سال، تصمیم گرفت به سمت خوزستان حرکت کند. محسن رضایی که آن زمان مسئول اطلاعات سپاه بود ماجرای آشنایی با حسن باقری را اینگونه تعریف میکند: «مرداد سال ۱۳۵۸ یک روز مقام معظم رهبری با من تماس گرفتند و گفتند: «جوان خبرنگاری در روزنامه جمهوری است که فرد با استعدادی است. مایل است کار اطلاعاتی انجام بدهد. شما او را ببینید و صحبت بکنید.» او پیش من آمد و گفت: «من افشردی خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی هستم. آمدهام کمک کنم. میبینم نیروهای ضدانقلاب ترور میکنند و ناامنی ایجاد کردهاند. میخواهم برای امنیت کشور کاری بکنم.» محسن رضایی وقتی با او صحبت میکند در این خبرنگار استعدادی عجیب میبیند، از همین رو با همکاری در اطلاعات سپاه موافقت میکند و نام حسن باقری را برای او انتخاب میکند. رضایی، تلفنی او را به علی شمخانی، فرمانده سپاه خوزستان معرفی میکند و او تا 28ماه بعد یعنی تا روز شهادتش در جبهه میماند. شهیدحسن باقری، علاوهبر طراحی و اجرای عملیاتهای مهم و شناخت عمیق از دشمن و چیرگی بر منطقه جغرافیایی جنگ، با ابتکار و خلاقیت درخصوص جنگ و راههای تقابل با متجاوزان توانست استراتژی جنگ را تغییر دهد. سعید صادقی، عکاس جنگ میگوید:«روز اول جنگ با هم به اهواز و آبادان رفتیم. گفت کاری در سپاه اهواز دارد که باید انجام دهد. من در آبادان ماندم. چند روز بعد به سراغش رفتم. گفت: «تو برگرد روزنامه. من اینجا ماندنی شدم. دفعه دیگر که میآیی زحمت بکش دوربین مرا هم از خانه بیاور.»
خبرنگار خبرساز
مسعود نوری از همکاران شهید حسن باقری در روزنامه جمهوری اسلامی ماجرای رفتن از روزنامه به جبهه را اینگونه روایت میکند: «جنگ که شروع شد، افشردی به روزنامه نیامد. چون میدانستیم سپاه عضوگیری میکند و بعضی بچهها به سپاه میروند کنجکاو نمیشدیم. یکی دوماه بعد از شروع جنگ سعید صادقی عکاس و روزنامهنگار از جبهه آمد و گفت که افشردی از افسران جنگ شدهاست. اسمش حسن باقری شد و دیگر او را تا زمان شهادت ندیدم.» صبح روز یکشنبه نهم بهمن ۱۳۶۱، پیش از عملیات والفجر مقدماتی، فرمانده کل سپاه همراه با گروهی از فرماندهان جنگ در حسینیه جماران به حضور امام خمینی(ره) رسیده بودند. ساعتی بعد، علی شمخانی از اهواز تماس گرفت و خبر مهمی را به اطلاع محسن رضایی رساند: «حسن باقری شهید شد.»