عیسی محمدی - روزنامهنگار
همین چند روز پیش بود که عزیزی، برایم لینکی فرستاده بود از روانشناسی؛ در اینستاگرام. به نکته بسیار جالبی اشاره کرده بود روانشناس محترم. اول پرسیده بود که چرا پدر و مادرها، دوست دارند که کاملترین و بهترین چیزها را برای فرزندانشان فراهم آورند و چرا دوست دارند رفاه حداکثری را برایشان فراهم سازند؟ سؤال که سؤال دقیقی است؛ همه ما این مدلی هستیم و اگر خودمان نداشته باشیم و نخوریم و سختمان باشد، دو سه شیفته کار میکنیم تا فرزندانمان دستکم در چنین وضعیتی نباشند و تا جایی که دستمان میرسد، برایشان رفاه حداقلی را فراهمسازیم. این هم تبدیل به یک اتفاق عمومی شده است، اما واقعا چرا؟
علتها متنوع است و مختلف؛ اما یکی از جالبترین علتها حقارتهایی است که خود ما در کودکی و نوجوانی تحمل کردهایم. یعنی وقتی که برمیگردیم و به گذشته خودمان نگاه میکنیم، میبینیم که حسرتهای زیادی در آن بوده است؛ از حسرت خرید یک کتاب تا دوچرخه و یک وسیله بازی و یک جفت کفش ورزش معمولی و... البته ما در دورهای بودهایم که این دست حسرتها به واسطه شرایط کشور و جنگ و... عمومی بوده و غالبا هم اعتراضی نداشتهاند و همین تحملشان را سادهتر میکرد. اما حالا که بزرگ شدهایم، میخواهیم که حسرتهای خودمان و کسریهایی که داشتهایم، به بچهها منتقل نشود. به همین دلیل بچهها هرچه میگویند فراهم میسازیم و دوست داریم که، در بهترین شرایط ممکن به نسبت نیاز و تلاش ما باشند.
خب، نکته کجاست و این چه اشکالی دارد مگر؟
اجازه بدهید کمی عقبتر برگردیم و به تاریخ نگاهی بیندازیم. یکی از نکات جالب تاریخ، شکلگیری، اوجگیری و البته سقوط تمدنها و امپراتوریهای بزرگ بوده است. شروع این تمدنها و امپراتوریها، همراه با چالشها و سختیهای فراوان بوده و همین امر باعث میشد تا اهالی آن تمدن و امپراتوری، تند و تیز و چابک و سبکبال و بلندپرواز باشند. نتیجهاش، اوجگیری تمدنها و امپراتوریها و سرازیرشدن ثروت و ثبات و امنیت فراوان به آنها بوده است. بعدش؟ قابل حدس است: رخوت به جان آن تمدنها و امپراتوریها میافتاد و کمکم کارشان تمام میشد؛ چون در آن سوی دیگر رقیبی وجود داشت که در ابتدای شکلگیری خودش بود و لاجرم، مشخص بود که چهکسی شکست خواهد خورد.
به قول این ورزشکاران، پیروزی موفقیت به همراه میآورد و موفقیت هم امنیت و امنیت و هم خیالراحتی و خیالراحتی هم باعث میشود تا دیگر تلاش خاصی نکنیم و در نتیجه همهچیز خراب میشود. بهنظر میرسد در زندگیهای ما نیز چنین باشد؛ اگر که بخواهیم به نسبت توانی که داریم بهترین وضعیت را برای بچهها بسازیم، ممکن است بدترین اتفاق را برایشان رقم بزنیم. این البته بدان معنا و مفهوم نیست که بخواهیم سختیهای بیمورد را به زندگیشان الصاق کنیم. به واقع هر چیزی باید منطق خاص خودش را داشته باشد و در اینجا «حد کفایت» کلید ماجراست. وقتی یک اسباببازی ساده میتواند «حد کفایت» برای بچه باشد، چه نیازی به خرید یک اسباببازی چند میلیونی؟ و مثالهای دیگر. و اینها البته هیچ ارتباطی به نحوه تربیت و سختگیریهای منطقی و انضباطی و... ندارد و شما به هر حال چه بهترین امکانات را برایشان بسازید و چه نسازید، باید این موارد را درباره تربیت بچهها درنظر داشته باشید.
در واقع بهنظر میرسد ما گاهی بچهها را ناخواسته، قربانی عقدههای حقارت کودکیهای خودمان میکنیم؛ چون نداشتهایم باید آنها بیش از «حد کفایت» داشته باشند. بدون اینکه پاسخ بدهیم منطق این ماجرا کجاست و قرار است چه ارزشافزودهای به زندگی این بچه اضافه کند! و مسئله بعدی هم مدیریت مهربانیها و دوستداشتنهای ماست. یک مربی شاید شاگردانش را دوست داشته باشد، خیلی هم دوست داشته باشد؛ اما بدون وارد کردن فشار مضاعف به آنها و منضبط ساختنشان که همراه درد و رنج و سختی خواهد بود، میداند که مهربانی حقیقی که دلسوزی برای آینده درخشان آنهاست، اتفاق نخواهد افتاد. و این متأسفانه اتفاقی است که نزد بیشتر پدر و مادرها دیده نمیشود؛ و بدون اینکه خواسته باشند، بچهها را دارند قربانی چیزهایی میکنند که اگر واقعیتاش برایشان آشکار شود، خودشان حیرت خواهند کرد...
سه شنبه 4 مرداد 1401
کد مطلب :
166989
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/jRGOv
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved