• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
چهار شنبه 15 تیر 1401
کد مطلب : 165360
+
-

گفت‌وگو با نظر آسا؛ جانباز 70درصد ایلامی

عصای چوبی؛ هدیه رهبر

یاد
عصای چوبی؛ هدیه رهبر

مژگان مهرابی؛ روزنامه‌نگار

 نامش نظر آسا است؛ اهل ایلام. در دوران دفاع‌مقدس فرمانده گردان شهید بهشتی لشکر11حضرت امیر(ع) بوده و حالا روزهای سالمندی خود را پشت سر می‌گذارد. آسا جانباز 70درصد دوران جنگ است و از آن زمان یادگاری‌های زیادی با خود دارد؛ ترکش‌هایی که اگر جابه‌جا شوند جان او را به خطر می‌اندازند. برای همین آسا تعادل حرکتی ندارد و باید با عصا راه برود. خودش می‌گوید: «پزشکان اجازه جراحی نمی‌دهند و تأکید دارند این کار خطر زیادی برای من دارد. برای همین باید با ترکش‌ها بسازم.» آسا این روزها کمتر بیرون می‌رود و سعی می‌کند خودش را با خاطرات تلخ و شیرینی که از روزهای جنگ به یاد دارد سرگرم کند.

تا دلتان بخواهد در بدنم ترکش دارم
سن و سالی از او گذشته و روزهای سالخوردگی را تجربه می‌کند. وقتی خیلی جوان بود به‌عنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت و بعد از مدت کوتاهی جذب لشکر امیرالمومنین(ع) و پاسدار شد. در عملیات والفجر10در منطقه شاخ شمیران مورد‌هدف هواپیماهای دشمن قرار گرفت و به شدت مجروح شد. خودش با خنده می‌گوید: «تا دلتان بخواهد در بدنم ترکش دارم.» او به سال‌های گذشته برمی‌گردد؛ سال56 و آغاز خدمت سربازی. از روزهای سختی که پشت سر گذاشته می‌گوید: «آبادان خدمت می‌کردم. مافوق‌مان عرصه را به ما تنگ کرده بود. حتی کیسه‌خواب‌مان را هم می‌گشت. یک‌بار از بین وسایلم کتابی با موضوع اسلام را پیدا کردند و به‌خاطر آن از هنگ ژاندارمری آبادان به اندیمشک تبعید شدم. یک پادگان بود در بیابان. با آن گرمای طاقت‌فرسا. دوران بدی بود.» او در بحبوحه انقلاب وقتی خبردار شد که امام‌خمینی(ره) دستور داده سربازها پادگان‌ها را ترک کنند از پادگان فرار کرد و به مردم انقلابی پیوست.

گاز خردل جان رزمنده‌ها را نشانه گرفت
با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه رفت. حضور پررنگی در جبهه‌ها داشت. در عملیات‌های زیادی هم شرکت کرد، تا اینکه عملیات والفجر10پیش آمد. خودش می‌گوید: «بچه‌های ما در منطقه شاخ شمیران بودند؛ رزمندگان تیپ امیرالمومنین. بعثی‌ها از همه طرف حمله می‌کردند. منطقه را شیمیایی کردند و این بدترین اتفاق بود.» او هیچ وقت لحظه‌ای که گاز خردل همه فضا را آلوده کرد و رزمنده‌ها یکی‌یکی روی زمین می‌افتادند از یاد نمی‌برد. چقدر برایش دردآور بود؛ همرزمانش جلوی چشمان او اینگونه ناجوانمردانه پرپر می‌شدند. آسا خاطره آن روز را تعریف می‌کند: «برای اینکه بتوانم نیروی کمکی پیدا کنم به هر سختی بود خودم را به نزدیک‌ترین جاده خاکی رساندم. جلوی ماشین‌ها را گرفتم که به داد برسید، به رزمنده‌ها کمک کنید. آنها را به بیمارستان صحرایی رساندیم.» او برای نجات همرزمانش تلاش زیادی کرد اما خیلی‌شان در راه بیمارستان به شهادت رسیدند. آسا بعد از ماجرای شیمیایی شدن دوباره به خط مقدم بازگشت اما حین درگیری بر اثر اصابت ترکش به سر و دست و پا به‌شدت مجروح شد.

دیدار با رهبری؛ بهترین اتفاق زندگی‌ام
آسا اگرچه روزهای پرفراز‌و‌نشیبی را پشت سر گذاشته اما بهترین اتفاق زندگی‌اش را دیدار با مقام معظم رهبری می‌داند. روزی که از نزدیک رهبرش را دید انگار دردها و رنج‌هایی که کشیده بود از یاد برد. به چوب دستی‌اش تکیه داده بود چرا که نمی‌توانست روی پا بایستد. حضرت آقا او را دیدند و گفتند: «این عصا برای شما سنگین نیست؟ اذیت نمی‌شوید؟» و آسا جواب داد: «این تکیه گاه من است. تعادل ندارم اگر آن را به‌دست نگیرم زمین می‌خورم.» خودش با آب و تاب تعریف می‌کند: «من تعدادی ترکش در سرم دارم و پزشکان اجازه جراحی نمی‌دهند. این را همان روز به آقا گفتم. ایشان وقتی چوب دستی من را دیدند گفتند یک عصای سبک نیاز داری که کمتر اذیت بشوی. آقا همیشه به رزمندگان و ایثارگران لطف داشته‌اند. حتی در دوران جنگ بارها برای سرکشی به جبهه‌ها و با خبر شدن از احوال رزمنده‌ها به مناطق جنگی می‌آمدند. حضورشان در آنجا باعث می‌شد بچه‌ها لبریز از شور و انرژی شوند.»

این خبر را به اشتراک بگذارید