• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
یکشنبه 12 تیر 1401
کد مطلب : 165029
+
-

نگاهی به نمایش «شکوفه‌های گیلاس»

مرا از آن خود کن

احسان زیورعالم-روزنامه‌نگار

4سال پیش، وقتی آخرین ساخته آن روزهای محمد مساوات را به تماشا نشستم و قصد کردم چند خطی به سیاق همیشه درباره او و اثرش بنویسم، تمرکزم را روی یک چیز گذاشتم: او با همه ابهتی که می‌‌آفریند تصاویرش جنبه عینی پیدا می‌کند. در واقع ابژکتیو است و توانایی درونی شدن و تعلق گرفتن به مؤلف را ندارد. به‌عبارت ساده‌تر «بیگانه در خانه» وجوه سوبژکتیو پیدا نمی‌کند. همه‌‌چیز چشم‌نواز است اما در تلاشی برای ادراک یا خوانش ذهنیت هنرمند، موانع بسیاری بین من در مقام مخاطب و مساوات در مقام مؤلف وجود داشت. هیچ‌گاه امکان گفت‌وگویی میان من و او پدید نیامد. چند پیام در فضای مجازی میان ما ردوبدل شد و تمام. شاید مانع اصلی همین باشد، اینکه ما نتوانستیم با هم حرف بزنیم. این «من»ی که از آن یاد می‌کنم احسان زیورعالم نیست بلکه پدیده‌ای است شکل گرفته از پرسش‌های پاسخ داده نشده که می‌توانست در گفت‌وگو بدل به گزاره‌های حامل داده‌های ناب شود. این «من» بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و در عین حال پیچیده‌تر و واجد سوءتفاهم‌ها.
این پیچیدگی در «شکوفه‌های گیلاس» خودش را عیان‌تر می‌کند. در طول دیدن نمایش بیش از آنکه قصد خوانش از اجرا کنم پرسش‌های بیشتری ذهنم را پر می‌کرد و من پاسخ‌های قطعی نمی‌یافتم. با اینکه معتقدم هر پاسخی نسبی است و با زمان و مکان نسبت‌های کوانتومی ایجاد می‌کند اما یافتن نسبت‌ها نیز ذهنم را درگیرتر می‌کرد. اینکه چرا باید روایت عارفانه از ژاپنی احتمالاً معطوف به عصر سقوط شوگون تماشا کنم. اصلاً آیا ما ژاپن دوران سقوط شوگون را می‌بینیم؟ آیا برای من ایرانی که هیچ نسبتی با ژاپن و تاریخش ندارم مهم است ؟
اینجاست که همان نسبت سوبژکتیو مؤلف و مخاطب دچار اغتشاش می‌شود. پرسش‌ها غامض‌تر می‌شوند؛ آیا زبان بدن ژاپنی‌ها با ما ایرانی‌ها متفاوت است؟ این وجه بیومکانیک بدن مرد و زن ژاپنی نسبتی به زیست ژاپنی‌ها دارد؟ آیا بدن ایرانی‌ها بیومکانیک می‌شود؟ مثلاً اگر به جای این سامورایی به پایان خط رسیده، سامورایی‌ای که به سبب از دست دادن اربابش فاقد طبقه اجتماعی است، می‌تواند جایگزین یک عیّار ایرانی شود که او هم از قضا اربابش را از دست داده است؟ آیا بدن یک عیار در حرکات شمشیر شبیه به سامورایی‌های کوبایاشی و کوروساوا می‌شود؟ پاسخی ندارم و تنها می‌پرسم.
بیشتر به اثر می‌نگرم. بدن‌های میرهولدی روی صحنه جذابیتی بصری می‌آفرینند. به‌نظر می‌رسد هر حرکت بدن همچون زبان ناشنوایان از ایما و اشاره فراتر می‌رود و بدل به‌معنا می‌شود اما هیچ زنجیره‌ای منظم برای یادگیری این زبان بدن نمی‌یابم. مدام واژگان روی پرده ظاهر می‌شوند و سکوت و خاموشی بازیگران را جبران می‌کنند. حالا پرسش‌های مهم‌تری برایم مطرح می‌شود. آیا قرار است نمایشی فاقد زبان در شمایل ساده‌انگارانه‌اش ببینیم؟ عموماً وقتی از زبان حرف می‌زنیم به کلامی اشاره می‌شود که میان ما ردوبدل می‌شود اما زبان در جهان مدرن فراتر از واژگان بلغور شده در دهان ماست. از غذا تا لباس، شکل بدن و موقعیت آن در جهان، همگی به‌عنوان بخشی از یک زبان عظیم‌تر شناخته می‌شود. یک سامورایی با تمام جزئیات روی پل منتهی به مکان چله‌نشینی یک استاد، خود یک زبان است. سکوت او نیز یک زبان است و حالا ترکیبش با تصاویر روی پرده زبان تازه‌تری می‌آفریند. ساختار ذهنی ما در ترکیب حرکت بدن و نوشتار شناور روی پرده، دست به تولید معنا می‌زند. خواندن آن جملات ظریف و نغز در آن سکوت انسانی - چون زنجره‌ها می‌نوازند و طبیعت نوایی وهم‌آلود در نمایش دارد - بی‌شک به مخاطب حال و هوایی مدیتیشن‌وار می‌دهد. برای من شیرازی چیزی است شبیه نشستن در حافظیه در ظهری دل‌انگیز و آفتابی که سکوت بر مزار لسان‌الغیب حکمفرماست و در فضای مملو از عاطفه حافظیه، نوای پرندوار شجریان پخش می‌شود. این تجربه برای شیرازی‌های حافظیه‌رو تکراری است. همه‌‌چیز شبیه به یک مدیتیشن است. به قول امروزی‌ها نوعی سایکوتراپی است. حالا نمایش مساوات نیز گویی برای مخاطب چنین ویژگی‌ای دارد؛ در جوار استادی نادیدنی، در سکوتی که تنها در فیلم‌های ژاپنی لمسش کرده‌اند، در برابر ژاپنی‌های ساکتی که باز در فیلم‌ها حسابی دیده‌ایم، جملات عارفانه می‌خوانند اما اینها گویی برآمده از همان فیلم‌ها، هایکوها و رمان‌هایی است که در دسترس بوده است. نمی‌دانم آیا محمد مساوات زیستی در ژاپن داشته است یا خیر اما می‌توان شانس بیشتری بدهیم که او با ادبیات عارفانه فارسی آشناست. برای مثال همنسلان من در کتاب ادبیات فارسی با حکایت ابوسعید ابوالخیر و امیر قماربازان آشنایند که در مواجهه با محبوب بودن او این گفت‌وگو شکل می‌گیرد. «شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت:‌ ای شیخ به راست باختن و پاک باختن. شیخ نعره‌ای زد و گفت: راست باز و پاک باز و امیر باش.»
در حین تماشای «شکوفه‌های گیلاس» گویی آنچه فراخوانده می‌شود همین حافظه زدوده شده مخاطب از گفتارهای فارسی است که بی‌شباهت به هایکوها نیست. به‌نظر از هایکو ایجاز کمتری دارد اما واقعیت آن است که ایجاز در فارسی همین حکایت‌های گلستان و اسرار‌التوحید است. پس مخاطب در مجاورت گفتارهای عارفانه گویی به پخشی از زیست پسینی خود متصل می‌شود اما اگر نوشتار روی پرده محو شود، این حس پدیداری به همین منوال عمل می‌کند؟
برای من پاسخ تا به امروز منفی است. حالا تماشاگر تلاش می‌کند برای بدن به ظاهر بی‌معنی، تولید معنا کند اما شبکه علّی برای تولید معنا در اثر روشن نیست. تلاش کردم میان واژگان و حرکات رابطه‌ای بیابم. حین دیدن، چندبار واژه‌های پربسامد را زیرنظر قرار دادم و آنچه آشکار بود تفاوت حرکات بدن زن و مرد بود. گویی زبان بدن بازیگران شبیه به زبان عربی از وجه دوتایی مذکر/مؤنث بهره می‌برد. پس برای من ایرانی فاقد جنسیت در زبان قصه سخت می‌شود. کما اینکه هیچ تمرکزی برای آموزش زبان بدن و تولید معنا از این طریق دیده نمی‌شود. برای مثال در نمایشنامه «هملت داگ، مکبث کاهوت» تام استوپارد تلاش می‌کند زبانی نو به مخاطبش بیاموزد و آن را در یک رویه مشخص و براساس نظریه‌ زبان‌شناسی ویتگنشتاین عملی می‌کند.
پس در مواجهه با اثر تازه محمد مساوات با نوعی تشتت رأی روبه‌رو می‌شوم. از سویی او با عینیت ناآشنا، ذهنیتی آشنا را بیدار می‌کند اما از سوی دیگر این رویداد در خود با نوعی تناقض روبه‌رو است. اینکه به تماشای سکوت دعوت شویم اما باز زبان، بسیار شلوغ و حراف - در صحنه‌های نهایی - روی صحنه خودنمایی کند. برای یادآوری باید گفت محمد مساوات در نمایش «این یک پیپ نیست» موفق به حذف عنصر بدن و زبان به‌صورت توأمان شده بود. در پایان نمایش قتلی در حمام صورت می‌گیرد که دیگر نه فیزیکی وجود دارد و نه زبانی و ما در مقام تماشاگر متوجه وضعیت می‌شویم اما در «شکوفه‌های گیلاس» که گویی قرار است بسط و توسعه‌یافته همان لحظه طلایی باشد، هنوز این مهم در شکل عظیمش ممکن نشده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :