• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
شنبه 11 تیر 1401
کد مطلب : 164981
+
-

تقویم/ سالمرگ/پیرمرد و ماجرا

تقویم/ سالمرگ/پیرمرد و ماجرا

ارنست همینگوی بیشتر عمرش سرگرم ماجراجویی بود. از زخمی‌شدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکش گلوله تا شرکت در خط مقدم جبهه‌های جنگ داخلی اسپانیا، یا سفرهای توریستی به حیات‌وحش آفریقا تا ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. سرانجام هم با اسلحه شکاری به زندگی‌اش پایان داد. از مهم‌ترین رمان‌های همینگوی پیرمرد و دریاست که جایزه نوبل را برایش به ارمغان آورد. سبک ویژه‌اش در نوشتن، او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود و کمتر کسی است که او را نشناسد. گابریل گارسیا مارکز نوشته‌ای درباره مواجهه‌اش با همینگوی دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: «بی‌درنگ شناختمش. یک روز بارانی بهار 1957بود. او با همسرش ماری ولش در بلوار سن میشل قدم می‌زد. از پیاده‌رو آن سمت خیابان به طرف باغ لوگزامبورگ می‌رفت. 
پنجاه و نه سالگی را پشت‌سر گذاشته بود و درشت‌اندام و پرابهت بود. در میان کتاب‌های کهنه و موج جوان‌های سوربن آنقدر زنده به‌نظر می‌رسید که محال بود تصور کنی از عمرش 4سال بیشتر نمانده است. مثل همیشه بین دو حرفه متضاد در این تردید بودم که مصاحبه‌ای راه بیندازم یا فقط از عرض بلوار بگذرم تا ستایش بی‌حدم را نثارش کنم. آن وقت نه این کار را کردم و نه آن را تا آن لحظه را ضایع نکنم. مثل تارزان در جنگل دستم را بلند کردم و از پیاده رو سمت خودم به آن سمت فریادزنان گفتم: «استاد». همینگوی پی برد که بین آن فوج دانشجو استاد دیگری نمی‌تواند باشد. با صدایی که کمی بچه‌گانه بود به زبان اسپانیایی فریاد زنان گفت: «خداحافظ رفیق». این تنها باری بود که او را دیدم. چندین سال بعد وقتی در اتومبیل فیدل کاسترو نشستم، روی صندلی، کتاب کوچکی دیدم با جلد چرمی سرخ. کاسترو گفت:«کار استاد همینگوی است.» به راستی، همینگوی -بیست سال پس از مرگش- همیشه آنجایی است که کمتر از هر جای دیگری انتظارش می‌رود. چنین حاضر و در عین حال گذرا، مثل آن روز صبح ماه می، به گمانم که از پیاده‌رو بلوار سن میشل با من بدرود گفت.»

این خبر را به اشتراک بگذارید