گفتوگو با «مسعود امیرخانی»، نویسنده کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» که زندگی مادر ژاپنی شهید «محمد بابایی» را روایت میکند
از شرق آسیا تا فکه
شهره کیانوشراد- روزنامهنگار
دل برید از هر آنچه در ژاپن داشت. از خانواده، فرهنگ، دین، شهر و کشورش. پدرش به او گفته بود: «عشق چشم و دلت را بسته و نصیحتها را نمیشنوی.» اما عشق به اسدالله بابایی، چراغ راهی بود که «کونیکو یامامورا» انتخاب کرده بود. این بانوی ژاپنی، پس از ازدواج و مهاجرت به ایران، با اسلام و فرهنگ ایرانی آشنا و در حوادثی همچون انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی با مردم و زنان ایثارگر همراه شد. فرزندانش را برای رفتن به جبهه بدرقه کرد و با شهادت محمد، صبری ستودنی از خود نشان داد. خاطرات تنها مادر شهید ژاپنی درکتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» به کوشش و قلم حمید حسام و مسعود امیرخانی تهیه و با همکاری انتشارات سوره مهر چاپ و به چندین زبان مختلف ترجمه شده است. مسعود امیرخانی، در گفتوگو با همشهری برایمان یکی از دلایل استقبال مخاطبان از این کتاب را جذابیت سوژه و آشنایی با دو فرهنگ ژاپن و ایران میداند که در میان خاطرات راوی به آن پرداخته شده است.
زندگی در خانوادهای بودایی، بزرگ شدن با فرهنگ ژاپنی، جنگ و بمباران اتمی 2شهر ژاپن، ازدواج با مردی ایرانی، مسلمان شدن، مهاجرت به ایران، انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، شهادت فرزندش در فکه و... خاطراتی است از زندگی «کونیکو یامامورا» که در کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» چاپ شده است؛ کتابی که بهگفته مسعود امیرخانی، تاکنون به زبانهای ترکی استانبولی، فرانسوی، عربی و اردو ترجمه و در کشورهای مختلف توزیع شده است. ترجمه این کتاب به زبان ژاپنی و انگلیسی هم پایان یافته و بهزودی منتشر خواهد شد.
عشق به مردی مسلمان
با شنیدن نام این بانوی ژاپنی، سؤالی در ذهن مخاطبان شکل میگیرد که چه انگیزهای موجب شد تا او که اکنون با نام مادر شهید نیز شناخته میشود، از کشورش مهاجرت کند و به همه آنچه در ژاپن داشت پشت کند. پاسخ این سؤال با خواندن کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» مشخص میشود؛ جایی که راوی در خاطراتش از تغییر و تحول درونی خود نیز سخن میگوید؛ چیزی که داستان زندگی این مادر شهید را منحصربهفرد میکند حوادثی است که در طول زندگیاش اتفاق میافتد و مسیر زندگی او را تغییر میدهد. کونیکو یامامورا معتقد است در زندگی هرچه جلوتر میرود درهای جدیدی به رویش باز میشود. او در کشور ژاپن و در خانوادهای بوداییمذهب متولد شد و تا 21سالگی تحت آموزههای بودایی بود، اما ازدواج با یک جوان مسلمان ایرانی مسیر زندگیاش را تغییر داده و آنقدر روحیات انقلابی و اسلامی در او تقویت شد که در جنگ تحمیلی ایران، فرزندانش را راهی جبهه کرد. کونیکو در خاطراتش گفته که هیچگاه تصور نمیکردم داستان زندگی من روزی بهصورت کتاب منتشر شود: «اگر در ژاپن و در کنار خانوادهام میماندم یک زندگی کاملاً عادی را تجربه میکردم درحالیکه آشنایی من با یک مسلمان ایرانی مسیر زندگیام را تغییر داد و توسط او به دنیای جدید و ناشناختهای آمدم.» مسعود امیرخانی درباره این بخش از کتاب میگوید: «جنگ پدیده مخربی است و فکر نمیکنم هیچکس جنگ را دوست داشته باشد. راوی کتاب در کودکی و سن خیلی کم خاطراتی از جنگ جهانی دوم و همکاری ژاپن در آن دارد اما وقتی به ایران میآید و حوادث انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی را میبیند، نسبت به دفاع از سرزمین نگاهش تغییر میکند.»
حاصل 52ساعت گفتوگو
مسعود امیرخانی درباره چگونگی تدوین و گردآوری خاطرات این کتاب میگوید: «حمید حسام، مرداد 1393با گروهی 9نفره از جانبازان شیمیایی برای شرکت در مراسم سالگرد بمباران اتمی هیروشیما به ژاپن دعوت میشود و در این سفر با کونیکو یامامورا که در کسوت مترجم گروه را همراهی میکرده آشنا میشود. در طول سفر ضمن شنیدن خاطراتی از زندگی خانم یامامورا، جرقه نوشتن زندگی او در ذهنش خطور میکند.» امیرخانی درباره روند جمعآوری خاطرات میگوید: «جلسات مداوم و پیوستهای با راوی داشتیم. تقریباً هر 2هفته یکبار به منزل ایشان میرفتیم و گفتوگو میکردیم. گفتوگوها از ابتدای زندگیاش شروع شد. برای اینکه روایتها تکمیل شود با اعضای خانوادهاش، دوستان همسرشان، نمازگزاران مسجد انصارالحسین(ع) و... گفتوگو کردیم. حاصل 52ساعت گفتوگوهای متعدد، کتابی شد که با عنوان «مهاجر سرزمین آفتاب » به چاپ رسید.»
مسعود امیرخانی درباره جذابیت داستان زندگی بانوی ژاپنی میگوید: «در زندگینامهنویسی و خاطرهنویسی، وقتی سوژهای انتخاب میشود، باید سیر خاطرات فرد از فرازونشیب خوبی برخوردار باشد تا مخاطب به خواندن کتاب ترغیب شود. به تعبیر دیگر، اگر زندگی یک فرد به اتفاقات و حوادث مختلفی گره خورده باشد، بهطور حتم خاطراتش از ظرفیت لازم برای پرداختن برخوردار است. در این کتاب خاطراتی را از کودکی و نوجوانی راوی میخوانیم که در محیطی بزرگ شده که از نظر دین و فرهنگ و آداب و رسومی که دارند برای ما چندان شناخته شده نیست. او بعد از آمدن به ایران، آرامآرام با فرهنگ ایرانی و اسلامی آشنا میشود؛ زبان فارسی را همراه با فرزندانش میآموزد و کمکم به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی میپردازد. پس از انقلاب، فرزندانش به عضویت بسیج مسجد محل درمیآیند و به جبهه اعزام میشوند و پسر کوچکش، محمد، در عملیات والفجر در منطقه فکه به شهادت میرسد. این خاطرات برای عدهای از خوانندگان میتواند جذاب و قابلتأمل باشد.»