ابطال پیشفرضهای دشمن در غرب آسیا
حنیف غفاری؛ دکتری روابط بینالملل
تحولات جاری در غرب آسیا، بهویژه پس از عملیات طوفانالاقصی و پیامدهای آن، نقطهعطفی در بازتعریف موازنه قوا و سنجش اعتبار قدرتهای جهانی محسوب میشوند. آنچه در میدان مشاهده میشود، بهوضوح نشاندهنده شکست مدلهای محاسباتی و فرضیاتی است که واشنگتن و تلآویو برای ترسیم خاورمیانه جدید طراحی کرده بودند.
تصور محوری که بازیگران اصلی ائتلاف غربی، چشمانداز خاورمیانه۲۰۲۵ را بر مبنای آن بنا نهاده بودند، بر فروپاشی یا خلعسلاح کامل محور مقاومت استوار بود. در این مدل ذهنی، انتظار میرفت که با اعمال فشار حداکثری، بازیگرانی چون حزبالله، حماس و انصارالله یا کاملا از معادله خارج شوند یا به میزانی از ناتوانی عملیاتی برسند که دیگر نتوانند بازدارندگی منطقهای اسرائیل را به چالش بکشند. اما واقعیت میدانی، بهویژه در غزه و جبهههای شمالی، بهگونهای متفاوت با این فرضیه پیشبینیشده عمل کرده است. مقاومت در غزه با وجود شدت ویرانیها توانسته است اهداف استراتژیک خود را در حفظ انسجام عملیاتی و فرسایش توان نظامی متجاوز محقق سازد. همزمان، اقدامات بازدارنده و واکنشهای متناسب حزبالله و تحولات یمن (انصارالله) نشان داد که محور مقاومت نهتنها از بین نرفته، بلکه ظرفیتهای خود را برای «عملیات چندوجهی» حفظ کرده است. این عدمانطباق بین مدلهای تئوریک پنتاگون و واقعیتهای خشن میدان، بزرگترین ضربه را به اعتبار اطلاعاتی و استراتژیک غرب وارد آورده است.
نکته دوم، تمرکز بر بحران بیاعتباری است که رژیم صهیونیستی و ایالات متحده را در نظام بینالملل در بر گرفته است. جنگ غزه، بهدلیل ماهیت آن و پوشش گسترده رسانهای، به یکپروژه نمایشی برای سنجش اخلاق و تعهد غرب به حقوق بشر تبدیل شد. هرگونه تلاش برای تبیین و توجیه اقدامات نظامی، با شواهد عینی نقض قوانین بینالمللی در تضاد قرار گرفت.
فرسایشیشدن جنگ و متعاقبا انعقاد یک آتشبس صوری که اهداف کلان اسرائیل را برآورده نساخت، این بحران بیاعتباری را تشدید کرده است. بیاعتباری غرب تنها محدود به پرونده غزه نیست؛ این وضعیت، کارایی نهادهای بینالمللی تحت نفوذ غرب و همچنین اعتبار ضمانتهای امنیتی واشنگتن را زیر سؤال برده است. در آیندهای نزدیک، این زوال اعتبار به یکپاشنه آشیل در پروندههای جهانی تبدیل خواهد شد؛ از موضوعات تجاری گرفته تا سایر منازعات ژئوپلیتیکی که نیازمند مشروعیت بینالمللی هستند.
سومین و مهمترین نکته، تحول در توازن قدرت جهانی است که در اوایل هزاره سوم، مرزهای آن به شکلی رادیکال تغییر یافته است. شکاف میان «دولت» (قدرتهای رسمی غربی) و «ملت» (اراده عمومی جهانی و محورهای نوظهور قدرت) اکنون به نفع طرف دوم تغییر کرده است.
در روایت غالب جدید، غربگرایی عملا با حمایت از صهیونیسم عجین شده است. این پیوند، حمایت از مواضع غرب در عرصه بینالملل را برای بسیاری از کشورهای درحالتوسعه (جنوب جهانی) به یک رویکرد پرهزینه و از نظر سیاسی محکومبهشکست تبدیل کرده است. در مقابل، نیروهایی که در مقابل سیاستهای مورد حمایت غرب ایستادگی میکنند (محور مقاومت و حامیان استراتژیک آن)، به نمادهای مبارزه برای استقلال و عدالت در اذهان عمومی مناطق وسیعی از جهان تبدیل شدهاند. این چرخش گفتمانی، غرب را در موضع انفعال قرار داده و مخالفان آن را به فاتحان میدان روایی تبدیل کرده است. درنهایت، تحولات منطقه نشان میدهد که مدل نظم جهانی مبتنی بر هژمونی مطلق غرب به پایان رسیده است؛ زیرا بنیانهای اخلاقی و اطلاعاتی آن توسط واقعیتهای جدید به چالش کشیده و ابطال شده است.