آلکساندر هرتسن
لوبونکایی که از همهجا رانده میشد، به کجا میتوانست بگریزد؟ شاید اگر مرد بود به ارتش میگریخت، یا چه میدانم، به جایی دیگر؛ ولی از آنجا که دختر بود به درون خویش گریخت. او سالها اندوه خود را تحمل کرد، آزردگیهای خود را، بطالتش را، افکارش را. هنگامی که پریشانیها و سرگشتگیهای وجودش کمکم سنگین میشدند، هنگامی که نیاز طبیعی و نیرومند درددل کردن با کسی رفع نمیشد، آنگاه دست به قلم برد، مشغول نوشتن شد؛ یعنی میتوان گفت درباره آنچه او را دربر گرفته بود با خود درددل میکرد و بدینشکل روحش را سبک میساخت.
مقصر کیست؟
در همینه زمینه :