دستان گرهگشای حاجمحمد
گفتوگو با محمد قاسمی؛ جانبازی که مجمع ازدواج آسان را راهاندازی کرده است
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
یک دستش را از دست داده و دست دیگرش هم چند انگشت ندارد؛ با این تفاسیر تا جایی که توانسته گره کور از زندگی خیلیها باز کرده است. دکتر محمد قاسمی، جانباز جنگ تحمیلی نمونه بارز یک انسان نوعدوست و مردمدار است. بیش از هر چیز به استحکام نظام خانواده اهمیت میدهد. درست نهادی که این روزها دشمن با اشاعه رفتارهای ضداخلاقی قصد دارد بنیانش را سست کند. از اینرو قاسمی همه توان خود را برای فراهم کردن زمینه وصلت دختر و پسرهای جوان بهکار گرفته و با راهاندازی انجمن «ازدواج آسان» گام بزرگی در این راه برداشته است. البته نه در حرف بلکه با عمل. او با کمک دوستان خیرش سعی در رفع مشکلات مالی و اقتصادی جوانها دارد. چرا که بر این باور است جامعه زمانی سالم میماند که کانون خانواده سالم و بانشاط باشد. قاسمی با اینکه دکتری علوم قرآنی دارد و بیشتر وقتش به کارهای پژوهشی و تدریس در دانشگاه میگذرد اما بخشی از زمان و انرژیاش را برای مشاوره زوجهای جوان در نظر گرفته است. بهگفته خودش در حوزه روانشناسی تسلط کافی دارد و ریشسفیدی بین زن و شوهرها را با هدف کاهش طلاق انجام میدهد. دکتر قاسمی تاکنون بانی ازدواج زوجهای زیادی شده که بهگفته خودش آمار آنها از دست او خارج شده است. با ایشان و همسرش، مریم سیاح البرزی، گفتوگو میکنیم.
گوشه اتاق نشسته و دوروبرش تعداد زیادی کتاب و جزوه دیده میشود؛ یا حاصل کارهای پژوهشی خودش هستند یا قرار است کمکی باشند برای فعالیتهای تحقیقی آقای دکتر. لپتاپش روی میز کوچکی جلوی اوست. با 3انگشت دست چپش تایپ میکند. میگوید:«دست راستم از مچ قطع شده است. بار اول در عملیات برونمرزی غرب کشور مجروح شدم. برف سنگینی باریده بود. فکر کنم نیم متری میشد. حین گشتزنی با تله انفجاری برخورد کردم. از ناحیه دست و هر دو چشم آسیب دیدم.»
در لحن صدایش مصمم بودن را میتوان حس کرد. دکتر دلخور از بیانگیزگی بعضی از جوانان و ترس آنها از مقابله با سختیها، به روزهای پرفراز و نشیبی که پشت سر گذاشته اشاره میکند؛«من در بدترین شرایط ممکن درس خواندم؛ در جبهه، زیر بارش توپ و خمپاره. آن هم در سنگر و با نور فانوس. اما خواندم. هیچ وقت مایوس نشدم. در آزمون دانشگاه شرکت کردم و نفر اول رشته علوم قرآنی دانشگاه قم شدم.» او کارهایش را خودش انجام میدهد. با همان دست مصنوعیاش مینویسد. علوم قرآنی را تا مقطع دکتری پیش رفته و در علم روانشناسی هم تسلط دارد. مدتی هم طب سنتی خوانده و البته در ورزش هم موفقیتهای زیادی در کارنامه خود دارد. مقام اول رشته تیراندازی را بهدست آورده است. میگوید:«جایزهاش سفر مکه بود که خیلی به من چسبید.»
بانی ازدواج زوجهای جوان
او کلام گرمی دارد. حرفهایش به دل مینشیند بهخصوص وقتی که مزاح و لطیفه را چاشنی گفتههایش میکند. میگوید: «بیشتر از تدریس در دانشگاه، جوش دادن وصلت بین دختر و پسرهای جوان را دوست دارم. پدرم هم همینطوری بود. هر کس میخواست دخترش یا پسرش را راهی خانه بخت کند به سراغ او میآمد. خوب میدانست برای وصلت چه کار باید بکند و چه جملاتی بهکار ببرد.» او نخستین تجربه ریش سفیدی را در 20سالگی کسب کرده است. زمانی که یکی از همرزمانش میخواست ازدواج کند. در مجلس خواستگاری طوری صحبت کرد که همه فکر میکردند متاهل است. از آن به بعد تصمیم گرفت همین رویه را ادامه دهد. بهگفته خودش هیچ عملی به اندازه ازدواج نزد خدا زیبا نیست و هیچ حلالی به اندازه جدایی منفور. او علاوه بر فراهم کردن زمینه ازدواج جوانان برای برقراری صلح بین زوجین هم قدم برمیدارد. از فعالیتهایش میگوید و اینکه 28-27سال پیش مجمع خیران ازدواج آسان را راهاندازی کرده است: «مهمترین کانون جامعه خانواده است. دشمن هم برای ضربه زدن به کشور اصلیترین نهاد جامعه را هدف گرفته و سعی دارد با بیرغبت کردن دختر و پسرها به ازدواج روزبهروز بنیان خانواده را سستتر کند. من هم با هدف اینکه این سنت الهی پررنگ شود انجمن ازدواج آسان را راهاندازی کردم. از دوستان خیرم هم خواستم من را همراهی کنند.» آنها با اعتباری که نزد افراد متمول دارند کمکهای مردمی جمعآوری کرده و به جوانان دمبخت وام برای ازدواج یا تهیه جهیزیه میدهند. همچنین با کارخانههای عرضهکننده لوازمخانگی هم تعامل برقرار کردهاند و اجناس نوعروسان را با قیمت پایین خریداری میکنند بعد وسایل را بهصورت اقساط در اختیار نوعروسان میگذارند. اما کار ارزنده دیگری که دکتر قاسمی انجام میدهد مشاوره به زوجهای جوان است. چه قبل از ازدواج و چه بعد از آن تا بتوانند با مدیریت کلام و رفتار زندگی خوشی را داشته باشند.
39سال صبوری
اما اینکه خودش کی تن به ازدواج داده و چطور زندگی مشترکش را شروع کرده او را به دوران جوانیاش میبرد؛ «خرداد59 دیپلم گرفتم و شهریور ماه جنگ شد. از اول تا آخرش در جبهه بودم. چندین بار هم مجروح شدم. سال63 بود که به خانوادهام گفتم قصد ازدواج دارم. عروس خانم توسط یکی از آشنایان به من معرفی شد. در جلسه خواستگاری حرفها زده شد اما برخلاف تصورم خانواده عروس نه شرط خاصی گذاشتند و نه مهریه سنگینی تعیین کردند. حتی سختگیری هم نکردند. عروس خانم قبول کرد بیآنکه توجهی به جانباز بودن من داشته باشد.»
بانو همینطور که برای همسرش میوه پوست میکند میگوید: «آن روزها هر کس دوست داشت برای حفظ کشور کاری کند. من نمیتوانستم به جبهه بروم اما با خودم گفتم میتوانم همسر یک جانباز باشم و آرامش را به او هدیه کنم.» در طول 39سال زندگی مشترکشان بانو جز خاطره خوش از دکتر چیز دیگری در ذهنش نیست. مریمسیاحالبرزی همسرش را تحسین میکند: «حاجآقا خیلی باگذشت است. خیلی هم متین و مهربان. برایم رفیق است. در همه کارها کمکم میکند. از آشپزی و خرد کردن سبزی تا رسیدگی به امور خانه. خیلی هم باسلیقه است.» قاسمی در همه مدتی که صحبت میکند چشم از صورت آرام و مهربان همسرش برنمیدارد. بانو سیب پوست کنده شده را به او تعارف میکند و قاسمی در عوض محبتش، بوسهای نثار دست بانو میکند. بعد هم به شوخی میگوید: «از وجنات خانم معلوم است که مرد خوش سلیقهای هستم.» او قدردان زحمات بانوست. کسی که صادقانه در این سالها کنارش بوده است. خودش میگوید: «زندگی کردن با یک جانباز کار راحتی نیست. اجری که همسر جانبازان میبرند کمتر از جهادی که آنها کردهاند نیست. تحصیلات دانشگاهیام را در قم گذراندم. روزهای سختی بود. اما هیچوقت بانو گله نکرد.»