به یاد شهید حجتالاسلام مصطفی ردانیپور، فرمانده قرارگاه فتح که میگفت « عمامه من کفن من است»
پایهگذار معنویت در جبههها
آزاده سلطانی؛ روزنامهنگار
«عمامه من کفن من است.» این جمله، بخشی از وصیتنامه روحانی شهیدی است که زندگیاش همواره بر مدار دین و تقوا میچرخید. شهیدی که او را مؤسس و نخستین فرمانده لشکر14امام حسین(ع) میدانند که بعدها به فرماندهی قرارگاه فتح منصوب شد. شهید مصطفی ردانیپور سال ۱۳۳۷ در یکی از خانههای قدیمی در شهر اصفهان به دنیا آمد. خانوادهاش محب اهلبیت(ع) بودند و ارادت زیادی به حضرت زهرا(س) داشتند تا جایی که با وجود درآمد ناچیزشان، جلسات روضه ماهانهشان از رونق نمیافتاد. بعد از دوره راهنمایی وارد هنرستان شد، اما خمیرمایه مذهبیاش نگذاشت جو طاغوتی و فاسد آن هنرستان را تحمل کند. ترک تحصیل کرد و با راهنمایی یکی از علما وارد حوزهعلمیه شد. سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد و پس از آن برای ادامه تحصیل و بهرهمندی از محضر فضلا و بزرگان راهی قم شد. در آن زمان مدرسه حقانی بنا بهگفته شهید بهشتی پذیرای طلابی بود که از جهت اخلاق، ایمان و تلاش علمی نمونه بودند. مصطفی ردانیپور نیز که از تدین، اخلاق حسنه، بینش و همت والایی برخوردار بود بهعنوان طلبه در این حوزه پذیرفته شد.
حقطلبی از دوران طلبگی
6سال از تحصیلش در قم میگذشت که جریان مبارزات ضدرژیم، صورت علنیتری بهخود گرفت و همین، مصطفی را هم به میانه میدان آورد. با استفاده از فرصت تبلیغ، به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد سفر کرد و با روشنگری درباره مفاسد رژیم پهلوی، ساماندهی و هدایت حرکتهای مردمی آنجا را بهعهده گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیتهای فرهنگی خود را آغاز کرد و بهواسطه ارتباط با حوزه علمیه قم، در مدت فرماندهی یک سالهاش در سپاه یاسوج خدمات فرهنگی مؤثری را به انجام رساند. درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که بهدنبال کشت خشخاش و تولید تریاک بودند از جمله کارهای اساسیای بود که مصطفی نقش تعیینکنندهای در آنها داشت. با سامان گرفتن نسبی اوضاع منطقه، او که 2سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاری مسئولیت سپاه یاسوج به قم برگشت، اما این بازگشت چندان طولانی نبود. چندماه بعد از بازگشت مصطفی به قم، اقدامات تجزیهطلبانه گروهکهای ضدانقلاب در کردستان و برخی مناطق کشور شروع شد. همین باعث شد تا او با وجود پیشرفتهای چشمگیرش در دروس حوزوی دوباره درس و بحث را رها کند و این بار برای مقابله با ضدانقلاب و بازگرداندن امنیت و ثبات به کردستان، راهی غرب کشور شود.
با دست مجروح خودش را به عملیات بیتالمقدس رساند
با شروع جنگ تحمیلی، درحالیکه خیلیها تمایل بیشتری به حضور در جبهههای جنوب داشتند، مصطفی سهم زیادی در نگهداشتن نیروها در منطقه کردستان داشت. پس از تثبیت نسبی اوضاع، به همراه عدهای از همرزمان خود از کردستان عازم خوزستان شد. او خودش را به نیروهای اعزامی از اصفهان که در جبهه دارخوین نزدیک آبادان مستقر بودند رساند و با آنها همراه شد. او با تجربهای که از کار در جبهههای کردستان داشت، سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان میپرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان داشت. طوری که رزمندگان جبهه دارخوین 6ماه متمادی بدون خستگی، در مقابل حملات دشمن بعثی مقاومت کردند. اخلاص، تعهد و تجربهاش باعث شد تا کمکم مسئولیتهای خطیری به او واگذار شود. در عملیاتهای ثامنالائمه(ع) و طریقالقدس که مناطق وسیعی از مناطق اشغالی از چنگال دشمن بعثی آزاد شد، فرمانده گردان بود. در هر دو عملیات مجروح شد، اما با بهبودی نسبی بلافاصله به جبهه بازگشت. خاطره شجاعت بیمثال و جانفشانی او در کنار برادر همرزمش شهید حسن باقری در منطقه چزابه فراموش نشدنی است. در عملیات فتحالمبین برادر کوچکترش به شهادت رسید و مصطفی هم بهشدت مجروح شد. با این حال با دست مجروحی که گچ گرفته بود، خودش را به عملیات بیتالمقدس رساند.
یک روحانی، یک نظامی کاربلد
کمتر از 3 سال از شروع جنگ میگذشت. مصطفی ردانیپور در این مدت، سطوح فرماندهی رزمی را از فرماندهی گردان تا فرماندهی قرارگاه طی کرد. بعد از عملیات رمضان نیز فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را بهعهده گرفت، قرارگاهی که 3لشکر رزمی سپاه را اداره میکرد. حضور مصطفی در این سمت، شگفتی فرماندهان نظامی اعم از ارتشی و سپاهی را برانگیخت. باورش سخت بود که یک روحانی با لباس روحانیت وارد جلسات نظامی شود و با تسلط کامل، طرحها و نقشههای نظامی را برایشان توجیه کند. او در عملیات محرم، والفجر1و والفجر2نیز شرکت داشت و تا لحظه شهادت، هرگز جبهه را ترک نکرد و فرمان امام عظیمالشأن را درهرحال بر هر چیزی مقدم میدانست. صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر2به نقطه اوج رسید. مصطفی ردانیپور پانزدهم مرداد سال 62در منطقه عملیاتی حاجعمران ردای شهادت پوشید و عنوان شهید مفقودالجسد را برای خود برگزید. او روحانی رزمنده و فرماندهای خستگیناپذیر و مسلح به سلاح تقوا بود که همواره در توصیه دیگران به تقوا نیز پیشقدم بود. به کسانی که مسئولیت داشتند یادآوری میکرد آنانی که با خون شهدا و ایثار و استقامت و تلاش سربازان گمنام، عنوانی پیدا کردهاند مواظب خود باشند و اخلاق اسلامی را رعایت کنند و بدانند که هر که بامش بیش، برفش بیشتر. او معتقد بود که باید در راه خدا نسبت به برادران رفتاری محبتآمیز داشت و همانگونه که از خدا انتظار بخشش میرود، گذشت نسبت به دیگران نیز باید در سرلوحه کارها قرار گیرد.