فرمانده «شریف» جنگهای چریکی
بازخوانی دوران مبارزه، اسارت و شهادت نخستین روحانی شهید دفاعمقدس از کتاب «شیخ شریف» در آستانه سالروز آزادسازی خرمشهر
شهره کیانوشراد- روزنامهنگار
حجتالاسلام محمدحسن شریفقنوتی، از فرماندهان مردمی در مقاومت 35روزه خرمشهر است که با تشکیل نخستین گروه مدافع در این شهر نقش مهمی در تقویت روحیه رزمندگان برای دفاع از خرمشهر داشت. شیخ شریف در روزهایی که مردم خرمشهر تنها و بیسلاح در برابر دشمن مقاومت میکردند با تشکیل گروه «اللهاکبر» نقش مهمی در هماهنگی گروههای مردمی، ارتش و سپاه برای مقابله با دشمن داشت. جواد کامور بخشایش در کتاب «شیخ شریف» به زندگی، مبارزه و شهادت این نخستین فرمانده جنگهای چریکی در جنگ تحمیلی و نخستین روحانی شهید دفاعمقدس پرداخته است. این کتاب توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) عروج، در سال 1386چاپ و در سال1387بهعنوان کتاب سال دفاعمقدس انتخاب شد. برای آشنایی بیشتر با این روحانی مبارز بخشهایی از کتاب شیخ شریف را مرور کردهایم.
شیخ شریفقنوتی متولد 1313در روستای قصبه از توابع اروندرود آبادان بود و در دوران کودکی زیرنظر عمویش عبدالستار اسلامی، علوم و معارف دینی را فراگرفت. او ادامه دروس حوزوی را در حضور عبدالرسول قائمی در آبادان ادامه داد و در سال1323وارد حوزه علمیه آبادان شد. پس از 2سال راهی شهرستان بروجرد شد و در مدرسه علمیه این شهر ادامه تحصیل داد. شهید قنوتی ضمن تحصیل و فعالیتهای علمی در سال1334امامت مسجد شیخاحمد در دروازه ملایر نهاوند را نیز بهعهده گرفت. شیخ محمدحسن همرزم شهید نواب صفوی بود و مبارزات سیاسی خود را از زمان فعالیت فدائیان اسلام آغاز کرد. سال1342فعالیتهای سیاسی شریفقنوتی نیز بیشتر شد و از هر فرصتی برای تبلیغ سخنرانیها و اعلامیههای امام خمینی(ره) استفاده میکرد. سال 1348ساواک دستور بازداشت او را داد. شریفقنوتی پس از آزادی، دیماه1357به بروجرد رفت و در صف مبارزان برای پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، ستاد کمکرسانی به مناطق جنگی جنوب و غرب کشور در بروجرد را تشکیل داد و سوممهرماه 1359با کاروانی متشکل از 20کامیون آذوقه اهدایی مردم بروجرد، به خرمشهر رفت.
سقای تشنه لبی در صحرای کربلا
در کتاب شیخ شریف، ماجرای همراهی این روحانی مبارز با کاروان کمکهای اهدایی مردم چنین روایت شده است: «نزدیکهای ظهر بود که از بلندگوی مسجد امامخمینی(ره) صدای تلاوت قرآن شنیده شد. به همت شریفقنوتی کاروانی برای اعزام به جبهه آمادهشده بود. یکی از افراد ستاد به آقای شریفقنوتی گفت: «آیا شما هم با این کاروان به جبهه میروید؟» شیخ گفت: «بله» و در مقابل اصرار او برای ماندن در ستاد که معتقد بود در مسجد به حضور شیخ شریف بیشتر نیاز است گفت: «آیا شما فکر نمیکنید حداقل سقای تشنهلبی باشم در صحرای کربلا؟ یعنی به درد سقایی هم نمیخورم؟» او همانطور که تصمیم گرفته بود همراه کاروان عازم خرمشهرشد.
بالابردن روحیه رزمندگان
اولین اقدام شریفقنوتی پس از ورود به مسجد جامع خرمشهر، سخنرانی برای رزمندههایی بود که در داخل و اطراف مسجد حضور داشتند. او درحالیکه روی اتومبیل جیپ در جلوی مسجد جامع ایستاده بود با خطابه غرای خود جمعیت را تهییج کرد و بر مقاومت رزمندگان برای دفاع از شهر سخن گفت. پساز سخنرانی، نیروها را برای درگیری با بعثیها تقسیم کرد، عبا را از دوش برداشت و با رزمندهها برای نبرد با دشمن همراه شد.
تشکیل گروه اللهاکبر
آموزش نظامی به نیروهای مردمی و استفاده از سلاح برای مقابله با دشمن یکی از اقدامات شیخ شریف در شهر خرمشهر بود. تشکیل گروهی به نام «اللهاکبر» توسط شیخ شریف نیز با هدف آموزش و انسجامبخشیدن به نیروهای مردمی تشکیل شد. این گروه که از نیروهای سپاه و ارتش و نیروهای مردمی تشکیلشده بود در نقاط مختلف شهر به رویارویی با نیروهای عراقی میپرداختند. مردانه میجنگیدند و مقاومت میکردند و به شهادت میرسیدند. مقر گروه اللهاکبر گاهی داخل مدارس و گاهی نیز در مساجد و حسینیههای شهر بود. شیخ فرماندهی گروه را برعهده داشت و علاوه برآن مسئولیت تهیه سلاح، مهمات، تجهیزات و نیز مواد غذایی را عهدهدار بود. این در حالی بود که به دستور بنیصدر، رئیسجمهور وقت، امکاناتی در اختیار نیروهای رزمنده قرار نمیگرفت و ارتش و سپاه در حداقل امکانات بودند. اما شریفقنوتی بر اثر ارتباطات مختلفی که داشت امکانات خوبی برای خرمشهر تهیه میکرد.
شریفقنوتی با سروان محمود اماناللهی یکی از فرماندهان ارتشی آشنایی و ارتباط تنگاتنگی یافت. اماناللهی که صداقت و شجاعت شیخ را دیده و تجربه کرده بود تجهیزات و تدارکات شیخ و گروهش را تامین کرد و از آن به بعد نیروی گروه اللهاکبر نیرویی منسجم، هدفدار و دارای تجهیزات و امکانات خوبی شد. رهبری نیروها دست شیخ بود و اماناللهی فرماندهی نیروهای خودش را عهدهدار بود. اعزام نیرو و معرکههای نبرد از گروه شیخ و نیروهای اماناللهی هم بهصورت مشترک صورت میگرفت. سروان محمود اماناللهی در فرصتهای ممکن به نیروها آموزش میداد و آنان با آمادگی بیشتر و بهتری در میادین نبرد حضور مییافتند و اغلب در جنگهای تنبهتن موفقتر از نیروهای بعثی عمل میکردند.
ثبت و ضبط اسامی شهدا
فراوانی و پراکندگی پیکر شهدای خرمشهر در جایجای این شهر دغدغهای بود که از همان روزهای آغازین به معضلی اساسی و خطرناک تبدیلشده بود. نبود سازمان و گروه مشخص برای به خاکسپردن پیکر پاک شهدا و حجم فراوان آنها در خانهها و خیابانها و بهویژه انباشتهشدن آنها در جلوی غسالخانه قبرستان شهر، بهداشت منطقه را با خطر جدی مواجه ساخته بود. شیخ شریف با هماهنگی محمد جهانآرا و جمع دیگری از رزمندگان اسلام کوشش زیادی در به خاک سپردن آن شهدا کردند. شیخ هر زمان که از رزم فارغ میشد در مسجد جامع و خانههای اطراف به شناسایی و ثبت و ضبط اسامی شهدا میپرداخت و برای انتقال آنها به پشت جبهه اقدامات لازم را به عمل میآورد.
مثل یک فرمانده
شیخ شریف با وجود همه سختیها، نیروهایش را در خطوط مقدم خرمشهر مستقر کرد. او با اقدامات و فعالیتهای خود به چهره شاخص و شناختهشدهای بین رزمندگان اسلام و حتی بین نیروهای عراقی تبدیلشده بود. آرامآرام مسئولیتهای شیخ بیشتر و سرش شلوغ شده بود. به محلههای درگیری سر میزد، گروه، نیرو، مهمات و تدارکات میفرستاد و برای نیروهای مردمی که تازه وارد خرمشهر میشدند سخنرانی میکرد و روحیه آنها را تقویت میکرد. او به یک فرمانده تبدیلشده بود و شور و هیجان خاصی بین همه ایجاد میکرد.
مقاومت شیخ و یارانش
خرمشهر بهشدت زیر آتش سلاحهای سنگین عراقیها قرار گرفته بود و پیشروی دشمن از نقاط مختلف برای تصرف کامل شهر ادامه داشت. میدان راهآهن، پلیس راه و آتشنشانی هم به تصرف عراقیها درآمده بود. تعدادی از نیروها، خسته از رزم و دفاع داخل مسجد جامع نشسته و به دیوار تکیه زده بودند. شریفقنوتی وارد مسجد شد و با شور و هیجان خاصی گفت: «ای برادران عزیز بلند شوید که برادران شما را دارند میکشند». یکی از رزمندهها به شیخ گفت: «با نبود امکانات کاری از دست ما ساخته نیست!» شیخ او را دلداری داد و پس از یک سخنرانی مختصر، بچهها را آماده رزم کرد و خود بههمراه آنان به سمت آتشنشانی به راه افتاد. میگفت خرمشهر مال همه است. الان فشار آتش دشمن زیاد است، مظلومیت زیاد است اما باید خرمشهر را حفظ کنیم. اگر ما دست از مقاومت بکشیم و به آن طرف پل برویم، عراقیها خرمشهر را بهطور کامل اشغال میکنند و بهدنبال آن آبادان و اهواز را به تصرف درمیآورند. همین سخنان شیخ به بچهها روحیه میداد. رزمندگان و نیروهای مردمی تا اواسط روز از پیشروی عراقیها جلوگیری کردند اما اوضاع چندان مناسب نبود.
از اسارت تا شهادت مظلومانه
شیخ شریف همراه رانندهاش رضا آلبوغبش سوار بر وانت از روی پل خرمشهر گذشتند و خودشان را به داخل خرمشهر رساندند. آنها قصد داشتند خودشان را به خیابانهای چهلمتری برسانند. وقتی به میدان فرمانداری رسیدند، متوجه شدند تانکی آنجا ایستادهاست. فکر کردند آنها از نیروهای خودی هستند، اما وقتی وارد خیابان چهلمتری شدند، سربازان عراقی را مقابل خود دیدند. رضا آلبوغبش، ماجرای دستگیری، شکنجه و شهادت شیخ شریف را اینگونه تعریف میکند: «به شریفقنوتی گفتم اینها عراقی هستند. شیخ گفت با سرعت برو. من پدال گاز را فشار دادم و سرعتم را به 90رساندم. آنها ما را به رگبار بستند و گلولهای به شیخ و گلولهای به زانوی من اصابت کرد. شیخ شریف دست به اسلحه برد، اما فرصت شلیک نشد. در همین لحظه یک آرپیجی7به چرخ عقب ماشین اصابت کرد و منفجر شد. کنترل ماشین از دستم خارج شد و ماشین واژگون شد و پساز 2بار غلتیدن روی سقف به جلو و کنار بلوار چهل متری اصابت کرد و به حالت اول بازگشت. هر دویمان گلوله خورده بودیم و بهسختی میخواستیم خودمان را از داخل ماشین بیرون بکشیم».
عراقیها با رسیدن به شیخ شریف و آلبوغبش شروع به شکنجه روحی و جسمی آنها میکنند. آنها از اینکه توانسته بودند یک روحانی را به اسارت درآورند، خیلی خوشحال بودند. رضا آلبوغبش میگوید: «شیخ شریف تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. درحالیکه چندین تیر بهدست و پاهای او اصابت کرده و خون از بدنش جاری بود، اما همچنان با ارشاد بعثیها از آنها میخواست از زیر پرچم صدام بیرون بیایند. عراقیها همچنان به او شکنجه میدادند و شیخ فقط میگفت: «اللهاکبر، لاالهالاالله» استقامت، پایداری، شجاعت و مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقیها در آن لحظه، انگیزه و جرأت وصفناپذیری در من ایجاد کرد. حدود 10نفر شیخ را میزدند و میرقصیدند. سرانجام شیخ پس از شکنجه، توسط دشمن به شهادت رسید. عراقیها به رقص و پایکوبی پرداختند و میگفتند: «ما یک خمینی را کشتیم! بعد عمامه شیخ را به گردنش بستند و او را از ساختمان دوطبقهای در خیابان چهل متری خرمشهر آویزان کردند. مظلومانه و زیر ناجوانمردانهترین و وحشتناکترین شکنجههای دژخیمان عراقی شربت شهادت نوشید. گویی با شهادت وی سد مقاومت خرمشهر نیز شکسته شد.»
عصر بیست و چهار مهر، با ورود رزمندگان به خیابان چهل متری، پیکر شهید شیخ شریف و پیکر کمرمق آلبوغبیش به پشت جبهه منتقل شد.
شهیدی با 3مزار
مدفن اصلی این شهید بزرگوار در گلزار شهدای آبادان است؛ جایی که شهدای گمنام، قبر آن بزرگوار را در برگرفتهاند. یاد و خاطره این شهید در دل مردم (اردکان) موجب شد تا مزاری بهعنوان یادوارهای از شهید قنوتی در قبرستان شهدای این شهر ساخته شود. سنگ یادبود شهید شریفقنوتی در بهشت شهدای بروجرد نیز محلی برای زیارت عاشقان و زائران مزار شهداست.
مکث
روایتی از یک رزمنده
هدایت و رهبری رزمندگان
کتاب «سه مزار برای یک شهید» سیری در زندگی روحانی شهید حجتالاسلام شریفقنوتی به قلم عبدالرحیم سعیدی راد نوشته شده است. این اثر در قطع رقعی و 208صفحه، با شمارگان 3هزار نسخه توسط مؤسسه فرهنگی و انتشارت پیام آزادگان به چاپ رسیده است. در بخشی از این کتاب که به خاطرات همرزمان شهید اشاره شده است میخوانیم: «یک روز همراه شهید آبکار به منطقه کوی طالقانی رفته بودیم. در کوچه پسکوچهها مشغول جنگ با عراقیها بودیم چند نفر از آنها را کشتیم و یک نفر را اسیر کردیم. من از اسیر عراقی پرسیدم: «شما چه اطلاعاتی از ما دارید»؟ اسیر عراقی به ما گفت: «شخصی بین شما هست، به نام شیخ شریف». ما واقعاً تعجب کردیم. با توجه به اینکه مدت بسیار کوتاهی بود که شیخ شریف به خرمشهر آمده بود، هنوز خود ما ایشان را درست نشناخته بودیم، اما عراقیها میدانستند که شخصی به نام شیخ شریف در خرمشهر هست که رزمندگان را رهبری، هدایت و فرماندهی میکند.»
مکث
نظر اسرای عراقی درباره مقاومت رزمندگان
دفاع با ایمانی راسخ
در بخشی از کتاب «سه مزار برای یک شهید» میخوانیم: «یک اسیر عراقی گرفتیم. شیخ به عربی به اسیر گفت: «خرمشهر چه دارد شما این همه نیرو وارد شهر کردهاید؟» اسیر عراقی گفت: «صدام به ما گفت در عرض چند روز خرمشهر و خوزستان را باید تصرف کنید». شیخ شریف گفت: «شما الان نزدیک یکماه است که خرمشهر را نگرفتهاید. پس چه شد؟» اسیر عراقی گفت: «ما به صدام گفتهایم که مسئله گرفتن خرمشهر، مسئله توپ و تانک نیست. بلکه یک عده بچه محصل جمع شدهاند و با ایمان کامل از خرمشهر دفاع میکنند و تانکهای ما را در صد دستگاه وارد گل کردهاند. با این وضعیت تصرف خرمشهر خیلی سخت است». وقتی این اسیر عراقی از ایمان صحبت کرد اشک از چشمان شیخ شریف سرازیر شد. شیخ گفت: «این یک بعثی عراقی است. ببینید چگونه از ایمان شما صحبت میکند. ببینید که شما در خرمشهر چه کردهاید و چه بلایی بر سر لشکرهای عراق آوردهاید؟ پس محکم باشید و بهتر و بیشتر کار کنید».