
امتداد اردیبهشتها

مریم ساحلی - روزنامهنگار
هر چند ساله باشیم، تفاوتی ندارد، اردیبهشت که به پایان خویش نزدیک میشود، اندوهی گس بر شاخ و برگ جان آدمی میخلد. گیریم که هزار سال از روزهای درس و مشق و امتحان دور شده باشیم اما باز این اضطراب غریب که در آخرین روزهای اردیبهشت، میلولد، رهامان نمیکند. هراس نزدیک و نزدیکتر شدن خرداد، شبهای امتحان، خودکار دواندنهای عرقریز بر برگههای سؤال با ماست. هنوز هم که هنوز است، نفسهای خرداد آغاز نشده، بیخگوشهامان، هرمی گرم دمیده میشود و تصویر پنجرههای باز کلاسها و صدای پند و اندرزهای آخر سال معلمها انگار قد میکشد از سالهای دور و خود را میرساند به ما. یک شبهایی هم کابوس تمام نشدن کتابی که باید امتحان بدهیم و جزوه گمشده و خوابماندن در صبح روز امتحان، شبمان را هراسناک میسازد.
کم نیستند آنها که اردیبهشت را قشنگترین ماه سال میدانند. ماهی که میشود بهار را به دور از رسم و رسوم و فکر و خیالهای فروردین و تصمیم شروعی دیگر به تماشا نشست، ولی امان از پایانش که انگار آخر بهار است. انگار نه انگار که خردادی مانده است هنوز. شاید این حس و حال عجیب و غریبمان بر میگردد به اردیبهشتهایی که دفترهای یادگاری را باز میکردیم و میدادیم دست همشاگردیها و معلمهامان تا دو خط بنویسند و امضا کنند. شاید آن روزها حواسمان به فرداهای دور نبود یا اگر بود کمتر به این بود که مثلا سی، چهل سال بعد میخواهیم بنشینیم و خاطراتمان را مرور کنیم. ما همان اردیبهشت دلتنگ میشدیم برای در کنار هم بودن؛ دور ماندنها در روزگاری که کمتر خانهای تلفن داشت. اردیبهشت برای ما شاید همان مهرماهی بود که به آخر رسیده بود. این بود که دیگر به قهر و آشتیها و آسان یا سختگیر بودن معلمها فکر نمیکردیم. پس بر حاشیه برگ برگ دفترهای سادهمان، کج و معوج، گل و بلبل نقش میزدیم تا معلمها و همشاگردیها برایمان چند کلمه بنویسند. کلماتی که در شادمانی از راه رسیدن فصل تعطیلات و اندوه دورماندنها برقصند و چراغ یادها را روشن نگه دارند.