انسان؛«حیوان ناطق» یا «حی متأله»؟
نگاهی به تعریف «انسان» براساس نظریات آیتالله العظمی جوادی آملی
محمدصادق عبداللهی ، پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت
انسانشناسی از باسابقهترین مباحث میان فیلسوفان، الهیون و متکلمان بوده است. هر گروهی تلاش داشتهاند به نوبهخود تعریفی از انسان برکشند و آن را زیربنای نظریات خود قرار دهند. در این بین فیلسوفان اسلامی نیز با اتکا به دریای بیکران وحی، ابتکارات بسیار نابی را رقم زدهاند که موجب تحولاتی در این عرصه شده است. در ادامه تلاش کردهایم براساس آرای فیلسوف و فقیه بزرگ معاصر حضرت آیتالله جوادی آملی به بررسی مسئله انسانشناسی بپردازیم. ایشان در کتاب «انسان از آغاز تا انجام» نخست به بررسی نگاههای مختلف به انسان پرداخته و سپس تعریف خود را شرح و بسط میدهد. در ادامه گزارشی از نظریات ایشان براساس صفحات 87تا 116کتاب مذکور، از نظر میگذرد.
اهمیت مسئله انسانشناسی آنجاست که آیتالله جوادی آملی معتقدند که همه علوم رایج چه آنها که از حیث نظری متوجه انسان است و چه آنها که به لحاظ کاربردی و عملی معطوف به آدمی، بر انسانشناسی استوار است و بدون معرفت و شناخت انسان، نه علومانسانی با رشتههای گوناگونش از پایگاه علمی برخوردار میشود و نه علوم تجربی با شعبههای فراوانش، به مرتبه کارآمدی کامل و کاربردی تام میرسد. بر این است ایشان بهدنبال ارائه تعریفی از انسان سؤالی را طرح میکنند و به بررسی ابعاد آن میپردازند. آیتالله جوادی میفرمایند:
«برای شناخت تام علمی انسان، آیا از طریق حس و تجربه میتوان به این معرفت دست یافت یا فراتر از آن باید به منطق و ریاضیات روی آورد یا مرتبه سوم، یعنی حکمت، کلام و فلسفه را برگزید یا این هر سه را پشت سرانداخت و از مسیر عرفان راهی شد یا این چهار را چونان نردبان زیر پا گذاشت و بالا آمد و از ملکه علوم و سلطان معارف، یعنی وحی بهره جست؟» آیتالله جوادی خود در پاسخ بدین سؤال با اشاره به آیات ابتدایی سوره بقره و پاسخ پروردگار به فرشتههایی که از خلقت انسان، بهعنوان موجودی که در زمین فساد و خونریزی میکند، متعجب بودند، شرح میدهند که انسان مخلوق پیچیده و جامعی است که برای شناختش، حتی گاه لازم است که همه علوم و راههای شناخت را کنار هم گذاشت تا بتوان به درک درستی از تعریف او رسید. شناخت انسان و درک حقیقت او، امری است به غایت ظرافت، از این روی بسیاری چه از جنیان و شیاطین و فرشتگان و چه از انسانها در این وادی حیران و ناتوان بوده و هستند.
تعیین جایگاه جدا از تبیین ماهیت
آیتالله جوادی آملی در بحث پیرامون شناخت انسان، یکی از راهها را آن میدانند که ابتدا به جایگاه انسان پرداخته و از آن طریق به شناخت خود او دست یابیم. ایشان شرح میدهند: «تعیین جایگاه هر موجودی از تبیین ماهیت و هویت او جداست. اگر از ماهیت و هویت آدمی از یکسو و جایگاه او در هستی از سوی دیگر سؤال کنیم، به دو پرسش پرداختهایم که در طول یکدیگر قرار دارد، زیرا سخن از جایگاه انسان، همواره از بحث پیرامون هویت و ماهیت او متأخر است؛ به دیگر سخن، اگر انسان را موجودی طبیعی دانستیم و ماهیتش را به طبیعت منحصر ساختیم، وی را باید طبیعی بدانیم و جایگاه او را نیز در طبیعت جستوجو کنیم و اگر آدمی را تنها فراطبیعی تلقی کردیم، وی را باید فراطبیعی بدانیم و جایگاهش را نیز در ملکوت ببینیم و چنانچه او را جامع میان ملک و ملکوت انگاشتیم، چنان که دستی بر طبیعت دارد و دستی بر فراطبیعت، وی را کون جامع و جایگاه او در نظام هستی نیز جامع بین طبیعت و فراطبیعت و در دو قلمرو ملک و ملکوت تعیین میشود. جامعیت انسان بین طبیعت و فراطبیعت، گاه بهگونه جمع مکسر است و گاه به شکل جمع سالم، چنان که در ادبیات، جمع گاهی با شکست بنای مفرد ساخته میشود که بدان جمع مکسر میگویند و گاهی با حفظ ساختار مفرد ارائه میشود که آن را جمع سالم مینامند. آدمی نیز اگر جامع میان ملک و ملکوت است، گاه با جمع سالم میان دو طرف فاصلهای طولانی دارد و این درصورتی است که بیشتر عمر خود را در طبیعت گذرانده و گاهی به فراطبیعتگذاری داشته است؛ گاه به جمع سالم نزدیکتر و بیشتر در قلمرو فراطبیعت بوده و تنها در برخی حالات، به طبیعت سری زده است؛ اما گاهی حی متأله و انسان کاملی است که میان ملک و ملکوت جمع کرده، حیات طبیعی و فراطبیعی را در نهایت سلامت، درون خویش گردآورده است. چنین انسانی که قادر به جمع میان حضرات خمس (نظریه ابنعربی: نشئه انسانیت، طبیعت، ملکوت، جبرت و لاهوت؛ بنابراین انسان کامل با اینکه متعلق به نشئه نخستین است، چهار نشئه دیگر را نیز درون خود جمع کرده است) و تنها در رتبه انبیا و اولیای الهی است «کون جامع به جمع سالم» خواهد بود.»
آیتالله جوادی آملی پس از ذکر این مقدمه به بررسی تعریف انسان در منطق، حکمت و سرانجام از منظر قرآن میپردازند که بیانات ایشان در ادامه مرور شده است.
تعریف انسان از منظر علم منطق
در بحث «معرف» در منطق آمده است که از پنج راه میتوان اشیا را شناخت: حد تام، حد ناقص، رسم تام، رسم ناقص و تمثیل. بهترین راه همان حد تام است؛ حد تام، یعنی بررسی ذاتیات خود شیء؛ برای مثال در شناخت درخت، از عوارض، آثار و حرکات و مانند آن نمیتوان به کنه درخت پی برد بلکه از جنس، فصل و ذاتیات آن بهخودش پی میبریم که بهترین و کاملترین تصور از درخت را نصیب ما میکند؛ اما اگر شناخت ما تلفیقی از ذاتی و عرضی باشد یا صرفاً عرضیات آن باشد، هیچیک کنه درخت را نشان نمیدهد. هر یک از راههای پنجگانه شناخت تصوری را با روشهای مختلف قرآنی، عقلی و شهودی میتوان پیمود. برای تعریف و تصور انسان نیز، همانند سایر اشیا، پنج راه هست که بهترین آنها تعریف انسان به حد نام اوست که معارف قرآنی بهترین حد تام انسان است.
در علم منطق انسان را حیوان ناطق میخوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلیای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یکدیگرند، پس از یک جنساند و آنچه موجب تمایز این دو از هم میشود، فصل میگویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کاملترین تعریف است.
تعریف انسان از منظر حکما
آیتالله جوادی در این بخش ضمن ارجاع تفصیل بحث به حکمت متعالیه، تنها به اشاره و اجمال نظر حکما را به شکل زیر دستهبندی کردهاند:
۱) نفس انسان، حقیقتی قدیم است و پیش از بدن موجود بوده. این احتمال را افلاطون و اتباعش قبول کردهاند.
۲) نفس انسان در عین مجرد بودن، همزمان با بدن پدید آمده و به آن تعلق میگیرد. این رأی را ارسطو و اتباع او پذیرفتهاند و بسیاری حکمای مشا، مانند بوعلی سینا از آن تبعیت میکنند.
٣) نظریه ملاصدرای شیرازی است که دگرگونی عمیقی را موجب شده و بر فراز دو تفکر اشراقی و مشایی، طرحی نو در انداخته است. براساس این نظریه، انسان جسمانی بهوجود آمده است و در مرتبه بقا، به تجرد روحانی بار مییابد و بهاصطلاح، حقیقتی است جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا؛ یعنی آدمی در طلیعه آفرینش خود، صورت جسمانی است و وقتی براساس حرکت جوهری تحول یافت و به مرتبه نباتی رسید، مقدمات پدیداری نفس حیوانی فراهم میشود و با پیدا شدن احساس، به قلمرو حیات حیوانی وارد شده، نفسانیتش کمال افزونتری مییابد و در ادامه حرکت جوهری، حیات حیوانی را نیز چون نردبان زیر پا مینهد و به حریم تجرد انسانی واصل میشود.
گونهگونی تعریف انسان در قرآن
درخصوص تعریف انسان در قرآن حضرت آیتالله جوادی بیان میدارند که خداوند در قرآن، تعاریف متعددی از انسان ارائه کرده است. در جایی انسان را سراسر فقر و نیاز میخواند و او را عین ربط و فقر وجودی میداند، یعنی همه هستی او به خدا وابسته است. همچنین خدا، انسان را خلیفه خود میخواند.
در جایی دیگر قرآن کریم کتاب وجودی انسان را در دو مقام تدوین کرده است: در مقام نخست، از هویت انسان سخن میگوید و او را برخلاف تعریف رایج که وی را حیوان ناطق میدانند «حی متأله» یعنی موجود زندهای است که حیات او در تأله وی تجلی دارد و تأله، همان ذوب شدن در ظهور الهیت است و مقام دوم در اینباره است که گوهر ملکوتی انسان، یعنی «حیات و تأله» چگونه بارور و شکوفا میشود و راه رسیدن وی به کمالات انسانی کدام است، شرایط سهولت و موانع صعوبت طی طریق چیست، همراهان این راه چه گروهی و رهزنان آن کدامند.
شناخت انسان براساس تعریف انسان بهعنوان فقر و نیاز محض
آیتالله جوادی آملی در تعریف انسان براساس این پیشفرض که انسان فقر و نیاز محض است، معتقدند اگر انسان، عین فقر است و هستی او جز نیاز نیست، در شناخت خود هم حاجتمند است و بدون تعریف شدن توسط خدای سبحان، نمیتواند خود را بشناسد. فلذا هستی انسان که به آفرینش حق وابسته است پس معرفت او نیز با معرفی حق حاصل خواهد شد. ایشان در این خصوص بیان میدارند:«ممکن نیست که انسان در اصل هستی، به خدا نیازمند باشد؛ ولی در معرفت نفس از او بینیاز. از اینرو خداوند همانگونه که انسان را آفریده است، او را نیز بهخودش معرفی میکند.»
آیتالله جوادی در این خصوص با اشاره به حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» شرح میدهد: «اگر چه در شناخت پروردگار به شناخت نفس انسان متوقف شده است اما بهترین راه حصول همین انسانشناسی (که مقدمه خداشناسی است) رجوع به قرآن کریم است تا انسان نخست خود را آنگونه که خدا تعریف میکند، بشناسد.» ایشان معتقدند که درصورت ایجاد چنین شناختی از انسان برای انسان آنگاه او مییابد که کجاست و به کجا میرود و این راه را چگونه باید بپیماید.
تعریف اساسی انسان از دیدگاه قرآن
در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق یاد میشود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر میشناسند، او را موجود زندهای میدانند که از حیث حیات، با دیگر جانوران مشترک و از جهت نطق و سخنگویی، از آنها متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن کریم، نه آن قدر مشترک و نه این فصل ممیز، هیچیک به رسمیت شناخته نشده است. از نگاه قرآن کریم غیراز حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح که در تعریف «حیوان ناطق» آمده است، به فصلالفصول دیگری هم نیاز است تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید. در نهایت، آنچه بهعنوان جنس و فصل انسان از قرآن بهدست میآید، تعبیر «حی متأله» است، بنابراین باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی احیا و آن فصل واقعی، یعنی «متأله» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی انسان را بازشناخت.
شناخت انسان براساس تعریف انسان بهعنوان حی متأله
آیتالله جوادی آملی در شرح نظر خود در باب تعریف انسان بهعنوان حی متأله بیان میدارند که جنس تعریف آدمی از منظر قرآن «حی» است که تفاوت آن با حیوان، در بقا و عدمنابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه اصلی او را تأمین میکند، زندهای است چون فرشتگان که هرگز نمیمیرد و به هیچرو از مدار وجود، بیرون نمیرود؛ گرچه بدن او که جنبه فرعی او را تشکیل میدهد، از میان میرود و انسان با همین ویژگی از ملائک جدا میشود. پس آنچه به منزله جنس انسان است، «حیوان» نیست تا آدمی را با جانوران مشترک سازد، بلکه جنس روح انسان، «حی» است و به لحاظ همین جنس، آدمی همتای فرشته است و بر این اساس، نه با مرگ تن، جنس او از دست میرود و نه هرگز تغییر جنسیت میدهد.
فصل ممیز انسان در فرهنگ قرآن براساس گفتههای آیتالله جوادی نیز ناشی از «تأله» او، یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی وی و ذوب او در جریان الهیت است، بنابراین برخلاف تعریف منطقی، تمایز انسان از دیگر جانداران در سخنگویی ظاهری او خلاصه نمیشود، زیرا وجود آدمی در دو قلمرو عقل نظری و عقل عملی گسترده و همه گزارشها و گرایشهای او رو به خداست و چیزی جز حقیقت نامحدود و هستی محض و کمال بحت، یعنی ذات اقدس ربوبی جل و علا اضطراب او را فرونمینشاند و از هر کس که رشته امید ببرد، از آفریدگار خود ناامید نمیشود.
آیتالله جوادی معتقدند:«از قرآن کریم چنین استنباط میشود که خدای انسانآفرین، آدمی را فطرتاً حی متأله آفریده است و چون این ساختار ملکوتی، مشتمل بر بهترین ماده و زیباترین صورت است، نه بدون جایگزین تغییر مییابد تا به امحا و نابودی منتهی شود و نه با جایگزین متفاوت میشود تا سخن از تبدیل به میان آید و چون تغییر با جایگزین، یعنی تبدیل فطرت، صریحا نفی شده است، تغییر بیجایگزین، یعنی امحا و نابودی فطرت، به اولویت قطعی منتفی است. البته چون تأله و ذوب شدن در خدا در نهاد و نهان انسان تعبیه شده، حقیقت وی نیز بیش از یک چیز نیست، پس حیات و تأله چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز تأله و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست و هرگونه غبار غیریتپذیری (کفر در توحید، نبودت، معاد و...) با غیرت خداخواهی او منافات دارد، زیرا اعتقاد سره و ایمان ناب، تاب هیچگونه شرک و تعددطلبی را ندارد؛ بهگونهای که اندک گزارشی از غیرخدا و ذرهای گرایش بهسوی غیراو، مایه پژمردگی روح باطراوت توحید و افسردگی جان بانشاط یگانه جویی و یکتاپرستی است.»