• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
پنج شنبه 22 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 160382
+
-

احمد مدقق، نویسنده افغان‌تبار، از نوشتن درباره افغانستان می‌گوید

نویسنده‌ای که فکر نکند نمی‌تواند بنویسد

نویسنده‌ای که فکر نکند نمی‌تواند بنویسد



با اینکه از کودکی به نوشتن علاقه داشته، تصور نمی‌کرده که روزی نویسندگی شغل او باشد. احمد مدقق، نویسنده‌ای که اصالت افغان دارد، 5سال بعد از مهاجرت خانواده‌اش به ایران در سال 1364 در قم به دنیا آمده است. او رؤیای نویسندگی را دنبال کرده تا ایده‌ها و حرف‌هایش را به گوش مخاطبانش برساند و حالا با انتشار چند رمان و مجموعه داستان و چند تقدیر و جایزه در جشنواره‌های ادبی، به نویسنده‌ای مطرح در ادبیات افغانستان تبدیل شده است. با مدقق از نویسندگی، ادبیات افغانستان و نویسندگانی که درباره این کشور می‌نویسند گفت‌وگو کرده‌ایم.

 راه شما چطور به داستان نوشتن افتاد؟
ورود من به داستان‌نویسی یک فرایند تدریجی بود. به‌نظرم در همه زمینه‌های هنری این اتفاق می‌افتد و اینطور نیست که فردی بگوید تصمیم دارم از فردا نقاش شوم یا موسیقی را دنبال کنم. عوامل مختلفی دست‌به‌دست هم می‌دهد و ناگهان متوجه می‌شوی که در یک مسیر افتاده‌ای. من از زمانی که به یاد دارم به داستان‌گویی و داستان‌خوانی علاقه‌مند بودم اما این علاقه از اوایل دهه90 به‌شکل خودآگاه درآمد.

  اولین تجربه‌های نوشتن را به یاد دارید؟
اولین تجربه‌های نوشتنم در کلاس پنجم اتفاق افتاد. داستانی نوشته بودم از زبان یک تفنگ که تنها گوشه‌ای افتاده و دلتنگ بود. آن موقع وضعیت طوری نبود که مثلا داستانم را برای مجله‌ای بفرستم. تنها کسی که داستانم را خواند، پسری به نام مهدی از همکلاسی‌هایم بود که او هم سعی کرد به تقلید از من، داستانی با جان‌بخشی به اشیا بنویسد. جالب اینکه معلم‌مان او را دعوا کرد که چرا جای درس خواندن، سراغ این کارها می‌روی؟

  یعنی اطرافیان تشویق‌تان نمی‌کردند؟
خبری از تشویق نبود. نمی‌خواهم بگویم معلم یا خانواده در این زمینه مقصر بودند اما واقعا وضعیت طوری نبود که اطرافیان به موضوعاتی مثل نوشتن بها دهند. انگیزه‌های درونی ما که به نوشتن علاقه داشتیم، از بیرون تقویت نمی‌شد. شاید هم به همین دلیل خیلی طول کشید که تجربه‌های جدی من در نوشتن رقم بخورد، درحالی‌که زمینه‌های نوشتن از کودکی در من وجود داشت.

  آن روزها پیش‌بینی می‌کردید که روزی نویسندگی شغل‌تان باشد؟
پیش‌بینی نمی‌کردم که نویسندگی روزی شغل من باشد. حتی تا همین 7،6سال پیش، نویسندگی هدف قطعی من نبود اما شبیه به یک آرزو در ذهنم بود. از سال95 کار در تحریریه یک سایت را شروع کردم و آنجا به ذهنم رسید که می‌شود نویسندگی را به‌عنوان شغل تجربه کنم.

 چه حرفی در ذهن‌تان هست که می‌خواهید با نوشتن، آن را به گوش مخاطبان‌تان برسانید؟
بخشی از آنچه می‌خواهم بگویم، ماجراهای شنیدنی است. قصه‌های زیادی اطرافم می‌شنوم که دوست دارم آنها را روایت کنم و فکر می‌کنم آنقدر جذاب هستند که بتوانند مخاطب را وادار به شنیدن کنند. جز این در ذهنم هم ایده‌هایی وجود دارد که دوست دارم درباره آنها حرف بزنم؛ مثلا مدت‌هاست به مفهوم کلیدواژه «خانه» فکر می‌کنم. چند سالی است درباره مفاهیمی مثل فلات فرهنگی یا ایرانشهر حرف‌های زیادی می‌شنویم. در ذهنم این سؤال وجود دارد که وقتی از «برادری» حرف می‌زنیم، این ارزش بیشتر در مفهوم وطن تحقق پیدا می‌کند یا در خانه؟ این ایده‌ای است که ذهنم را برای نوشتن قلقلک می‌دهد.

 خودتان بیشتر چه کتاب‌های می‌خوانید و مطالعات شما در چه زمینه‌ای است؟
در زمینه‌های مختلفی مطالعه می‌کنم اما دست‌کم در 5سال اخیر، تاریخ سیاسی معاصر در مطالعاتم پررنگ بوده است. فکر می‌کنم این مطالعات لازم است چون باید بتوانم از دریچه تحول تاریخی به ماجراها نگاه کنم. به‌خصوص که جامعه افغانستان در حال تحول است و اینکه از کجا به کجا رسیده، باید از دریچه تاریخ سیاسی دیده شود.

  جریان ادبی افغانستان را هم دنبال می‌کنید؟
به‌نظرم جریان ادبیات به آن معنا در افغانستان شکل نگرفته است اما به اخبار ادبی افغانستان علاقه دارم و اگر اثر جدیدی منتشر شود، تلاش می‌کنم با نویسنده پل ارتباطی بزنم و با او هم‌اندیشی کنم. اما به هر حال فکر می‌کنم جریان ادبی با مولفه‌های مشخص وجود ندارد و تنها تلاش‌های فردی ادامه دارد. ناشرانی هم در افغانستان هستند که اتفاقا کار تخصصی آنها داستان است اما انگشت‌شمار هستند.

به‌نظر شما بین نویسندگان افغان داخل افغانستان با آنها که خارج از کشورشان زندگی می‌کنند، چه تفاوتی وجود دارد؟
فارغ از اینکه من در کدام دسته از نویسندگان قرار می‌گیرم، تفاوت مهمی بین نویسندگان افغان داخل کشور و نویسندگان افغان که در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند، وجود دارد. نویسندگان داخلی مجال اندیشه ندارند، آنها آنقدر به حادثه نزدیک هستند و تلاطم‌های شدید سیاسی را تجربه می‌کنند که فرصت اندیشه از آنها گرفته می‌شود. به همین دلیل هم داستان‌های این دسته از نویسندگان، بسیار به اخبار روز نزدیک است. این موضوع ضعف آثار این نویسندگان نیست، اما ویژگی پررنگی است که شرایط محیطی به آنها تحمیل کرده است. طبیعی است که وقتی فردی با لرزش پنجره‌ها از انفجار بیدار می‌شود و حادثه‌ای را از نزدیک می‌بیند، توانایی فکر کردن ندارد و باید سوگواری کند. نسبت سوگواری هم با داستان، نسبت عمیقی نیست. شاید در شعر مجال بیشتری برای سوگواری باشد چون در شعر عاطفه و احساس نقش مهمی دارد. اما در داستان نمی‌توان به سوگواری محدود شد. این یکی از آسیب‌هایی است که نویسندگان داخل افغانستان به آن دچار می‌شوند.

و نویسندگان خارج از افغانستان؟
نویسندگانی که خارج از افغانستان زندگی می‌کنند و درباره آن می‌نویسند، فرصت بیشتری برای فکر کردن دارند. آنها از مرکز حادثه فاصله گرفته‌اند و از منظر بازتری به افغانستان نگاه می‌کنند؛ مثلا محمد آصف سلطان‌زاده، نویسنده‌ای است که در آثار متنوعش توانسته به دوره‌های تاریخی اهالی افغانستان در 100سال اخیر اشاره کند. او در داستان‌هایش به دوره کمونیست‌ها، مجاهدین، قبل از طالبان، مهاجران افغان در ایران و اروپا و موضوعات متعدد دیگر پرداخته است. او سال‌هاست خارج از افغانستان زندگی می‌کند و از سیر تند حوادث فراغت پیدا کرده است.

واکنش نویسندگان را به حوادث سال‌های اخیر افغانستان چطور دیدید؟
واکنش نویسندگان جوان خارج از افغانستان نسبت به حوادث اجتماعی این کشور برایم جالب است. بیشتر واکنش‌ها احساسی، هیجانی و بلاگری است. شاید خودم هم گاهی دچار این آسیب شده باشم. درحالی‌که وظیفه نویسنده، واکنش‌های آنی نیست و باید تلاش کند نظریه‌ای را که برای یافتن یک جامعه بهتر دارد، به روایت و قصه تبدیل کند، نه اینکه به محض رخ دادن یک اتفاق، انرژی خود را برای واکنش احساسی و هیجانی خرج کند. انگار همان بلایی که نویسندگان داخلی افغانستان دچارش هستند، به شکل دیگری درآمده و این بار به‌صورت موج خبری، نویسنده‌های خارج از کشور را هم اسیر و به واکنش آنی و بلاگری وادار می‌کند. به این ترتیب فرصت فکر کردن از آنها هم گرفته می‌شود و نویسنده‌ای که نتواند فکر کند، نمی‌تواند بنویسد و اثر قابل توجهی بر جا بگذارد.

هم‌اکنون مشغول چه کاری هستید؟
هم‌اکنون مشغول نوشتن فیلمنامه یک‌سریال هستم. رمان نیمه‌کاره‌ای هم دارم که کمتر فرصت می‌شود سراغ تکمیل آن بروم.

از اینکه نویسنده شدید، پشیمان نیستید؟
هنوز پشیمان نشده‌ام، در واقع من کار دیگری جز نوشتن بلد نیستم و در این شرایط دیگر پشیمانی معنا ندارد.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید