آنها که همیشه با ما هستند
مریم ساحلی
آنها به پایان نمیرسند، نه آن زمان که مُهر «قبول» پای کارنامه شاگردانشان نقش میبندد و نه آن هنگام که لمس کاغذ حکم بازنشستگی، مردمک چشمهاشان را تر میکند. میدانم و میدانید که حتی وقتی خاک دربرشان میگیرد، آنان در تاریک و روشن ذهن ما نفس میکشند. اصلا چه توفیر دارد، نزدیک باشند یا 7 کوه و دریا آنسوتر؛ هر کجا که باشیم، میایستند پای تخته سیاه، سبز یا سفیدی که آویزان است به دیوار خاطرههامان و درس میدهند. «بابا» را حرف به حرف مینویسند، حمد و توحید یاد میدهند، نقشههای جغرافی را میگسترانند، تاریخ را روایت میکنند و معادلات را حل میکنند. اسمهامان را صدا میزنند و سؤال میپرسند. دستهاشان دفتر نمره را ورق میزند و نمره حضور و غیابمان را ثبت میکنند. یک وقتهایی دل نگران در خود فرورفتنمان میشوند و وقت دیگر دلخور از یاد نگرفتنها هستند و از عاقبت کمحواسیها و وقت هدردادنها حرف میزنند. جوان باشیم یا پیر، فرقی ندارد، آنها نگاهمان میکنند و پژواک صداشان باقی است. هر زمان که میایستیم و سر میچرخانیم تا راه پشت سر گذاشته را بنگریم، آنها هستند. هر بار کلمهای را میخوانیم یا مینویسیم، همراهمان هستند. چهکسی میتواند نخستین روزهایی که راهی مدرسه شد را از یاد ببرد. ما شهریورهایی را گذراندهایم که پرسش چهکسی آموزگارمان خواهد بود، رهامان نمیکرد و خردادهایی را میشناسیم که ابر اندوهِ دوری از معلمهای دلسوز، در آن باریده است. حالا هم اگر دست روزگار همکلاسهای قدیم را دور هم جمع کند یا با فامیل و دوست و آشنا، حرف از گذشتهها به میانآید، از اخمها و لبخندهای آنها حرف میزنیم، از حضورشان و از دستی که روی شانه ما گذاشتند یا نگذاشتند. آنها با تک تک حرفها و نگاههاشان باقی هستند. معلمها تمام نمیشوند.