• یکشنبه 2 دی 1403
  • الأحَد 20 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 22
یکشنبه 28 فروردین 1401
کد مطلب : 158358
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/zpWMm
+
-

نگاهی به فیلم « موقعیت مهدی»

مصایب باکری بودن!

حمید رستمی- منتقد

«موقعیت مهدی» تشابهی به سایر فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای ندارد و 6برش یا داستان کوتاه از خلوت و تنهایی 2برادر را انتخاب کرده که ربط چندانی به فتوحات‌شان ندارد و انرژی خود را به این امر معطوف کرده که صرفا 6تابلو شاعرانه از سه‌،چهار سال آخر عمر باکری‌ها را پیش چشم مخاطب به تصویر بکشد و در نگاهی ضد‌جریانی، در اوج جنگ و خونریزی به‌دنبال پلیور آبی باشد که فاطمه برای حمید بافته یا لباس‌های همیشه خیس مهدی در کشاکش رزم را درشت‌نمایی کند و در جشن ازدواج‌شان در پی کلت کمری باشد به‌عنوان مهریه!
هر 6 داستان روایتگر تنهایی آدم‌هاست و از دست دادن‌ها و فقدان‌ها و تشدید مدام تنهایی در گذر زمان و تنهاتر شدنشان، فاطمه همسر حمید، با وجود داشتن 2 بچه تنهاست و در شهری غریب مجبور است تنهایی برای بردن نوزادش به درمانگاه اقدام کند و نهایتا از پسر خردسالش احسان انتظار دارد که مردش باشد و وقتی خانه را ترک می‌کنند دوربین هنوز در خانه است و صدای زنگ تلفنی گوش‌خراش که می‌خواهد خبر از واقعه‌ای شوم بدهد و بعد از وارسی کامل چهارگوشه خانه خلوت توسط دوربین مادر جوان را از پشت پنجره در قاب می‌گیرد که زیر برف راهی درمانگاه هستند و هنوز خبر اصلی را نشنیده‌اند. صفیه در تنهایی ازدواج می‌کند و در کنار آقا مهدی باز هم تنهاست و بعد از آن هم عمری تنهایی در انتظارش است. خسرو با از دست دادن بهترین رفیقش محمد به‌قدری تنها شده که نمی‌خواهد به سرنوشت مهدی دچار شود و با جسارت تمام می‌گوید که او مهدی باکری نیست که از جنازه برادرش چشم بپوشد به این دلیل که جنازه دیگران هم بر خاک دشمن جامانده و خود آقا مهدی هم چه در جمع خانواده و چه در جمع فرماندهان سپاه تنهاست! اینجاست که او خود به استقبال فرشته مرگ می‌رود و زمانی که گیر افتادنشان حتمی شده و آخرین امیدهای رسیدن نیروهای کمکی نقش بر آب شده، به جای عقب‌نشینی، در جواب بسیجی بغل دستی‌اش که سعی می‌کند دلداری‌اش داده و امیدوار نگهش دارد در اوج یاس و ناامیدی می‌گوید که همه‌‌چیز تمام‌شده و قرار نیست اتفاقی بهتر بیفتد. اعترافی به‌شدت تلخ و گزنده، انگار با شناختی که او پیدا کرده یقین دارد او و لشکرش گوشت جلوی توپ شده‌اند و دیگر حاضر نیست به این دنیای ریاکار بازگردد و در مقابل اصرار بیش از حد جمشید نظمی و سایر رزمندگان که هراس اسارت آقا مهدی را دارند مقاومت می‌کند و به عقب نمی‌رود تا اثبات کند انگیزه کافی برای بازگشت به دنیایی که حتی نمی‌تواند خواهرش را مجاب کند، ندارد؛ خواهری که او را در شهادت برادر مقصر دانسته و مستحق شماتت می‌داند و انگار شانه‌های نحیف این فرمانده جوان دیگر تاب تحمل این میزان از مرارت را ندارد. او مجبور است برادر بی‌گناهش را برای نوشتن توبه‌نامه تحت فشار قرار دهد تا از کارهایی که نکرده و نمی‌داند چیست اعلام برائت کند. از آن سو خود را در مقابل همسر و فرزندان حمید مقصر بداند که نتوانست مانع شهادتش بشود و حتی توانایی انتقال جنازه‌اش را نداشت. از آن سو همسرش از دیدارهای کوتاه بنالد و اینکه دست‌کم یک‌بار به اندازه‌ای در خانه بماند که لباس‌های شسته شده‌اش خشک شود و از سوی دیگر فرماندهان دیگر او را به مقاومت بی‌خود در مقابل فرمان عقب‌نشینی متهم می‌کنند و ادوات نظامی و نیروی انسانی کافی برای پیشبرد اهداف جنگی‌اش در اختیارش نگذاشته و شکست را برایش به ارمغان می‌آورند چرا که شرایط نابرابر جنگی باعث شده جوانی ۳۰ساله در بهترین سال‌های عمر به جای لذت بردن از زندگی، شانه‌اش زیر بار مسئولیتی چنان سنگین خم شود و کسی هم پیدا نشود کمک حالش شده و از آن وضعیت بغرنج خلاصش کند.
هادی حجازی‌فر، به‌عنوان نویسنده کارگردان و بازیگر نقش نخست فیلم تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرد تا سیمایی که از مهدی باکری تصویر کرده‌ متمایز از احمد متوسلیان (ایستاده در غبار) و آتابای باشد چرا که به‌دلایل مشابهت شکلی و مضمونی فضای جنگ و ترک بودن قهرمان، بیم آن می‌رفت که به دام کلیشه و تکرار بیفتد اما به مدد گریم مناسب، درک صحیح از نقش و ارائه بازی متفاوت، با وجود فاصله سنی‌اش، توانسته نقش را برای مخاطب باورپذیر کرده و ریزه‌کاری‌های شخصیتی جوانان حزب‌اللهی ترک اوایل انقلاب را در نگاه‌ها و مأخوذ به حیا بودن ذاتی‌اش به نمایش گذارد همچنان که ژیلا شاهی در نقش صفیه توانسته است که آن شرم حضور و معصومیت دختری آذری -به‌خصوص در 4دهه پیش- را تجسم بخشد و خواسته‌هایش را با مقدمه‌چینی‌های بسیار و به‌صورت غیرمستقیم بر زبان بیاورد و گاهی مجبور شود که با زبان بی‌زبانی از کمبودها بنالد و البته تمام سعی‌اش را در برای درک محذورات همسرش کرده و با تنهایی‌هایش بسازد و بسوزد!
فیلم در خلق لحظات احساسی به‌شدت موفق عمل کرده و توانسته مخاطب را با خود همراه کرده و همدلی‌اش را برانگیزد که در این میان نقش موسیقی متن برخاسته از لالایی‌ها، نوحه‌ها و نواهای سنتی آذربایجان کاملاً مشهود است که توانسته با همان حضور به اندازه و مینیمال در راستا و در تکمیل داستان‌های کوتاه تشکیل‌دهنده فیلم باشد و نه بیشتر و نه کمتر!
با تمام این تلخی‌ها و ناکامی‌ها، فیلم پر است از عشق‌های بی‌آلایش و بی‌منت، عشق برادر به برادر و دوشادوش و بی‌چون و چرا در کنارش جنگیدن و به‌عنوان بازوی اجرایی‌اش نقش ایفا کردن بی‌هیچ حرف و حدیثی، عشق صفیه و فاطمه به شوهرانشان و تحمل همه گونه سختی و غربت با کمترین دلخوری و شماتت، دوستی عمیق خسرو با محمد که ریشه در دوران کودکی دارد و در یکی از اپیزودها به ریشه‌یابی آن پرداخته می‌شود و خسرو به تلافی روزی که با پایی مصدوم روی کول محمد تا خانه رفت حالا برای انتقال جنازه‌اش رودر‌روی فرمانده‌اش می‌ایستد و حتی به نفی‌اش می‌پردازد. عشق همه به وطن و تلاش جمعی برای نجات وجب به وجبش از دست دشمن که به قیمت زندگی تک‌تک‌شان تمام می‌شود! عشق‌هایی خالص و بی‌ریا و بی‌تکلف چون عشق مهدی به خانواده برادر شهیدش که می‌خواهد با به دوش کشیدن اثاثیه سنگین و بالا بردن از پله‌ها به نمایش گذارد... .

این خبر را به اشتراک بگذارید