حمیدرضا محمدی
اهل سبزوار بود. در بیروت طب خوانده بود و در مشهد و بعد تهران طبابت میکرد. پس از تأسیس دانشگاه تهران، استاد دانشکده پزشکی شد و به عضویت در فرهنگستان ایران درآمد اما در دریای سیاست و فرهنگ، توأمان غوطهور بود؛ هم سیاستمدار بود و وزارت و سفارت و وکالت را تجربه کرد و هم ادیب بود و آثاری را به رشته تحریر درآورد که یکیشان، تا همیشه در سپهر فرهنگ ایران جایگاه و پایگاه دارد؛ تصحیح «دیوان حافظ» که با همراهی علامه محمد قزوینی به انجام رساند و البته باید بر آن، همکاری با علیاکبر فیاض در تصحیح «تاریخ بیهقی» را هم علاوه کرد.
و این چندسطر، در وصف «قاسم غنی» بود که درگذشتش در 59سالگی، نهم فروردین امسال، به هفتادمینسال رسید. کسی که جمالزاده دربارهاش چنین نوشته است؛ «مرد درست، وطندوست و کوچکنوازی بود... وجودش برای کشور ما مفید و در خارجه نزد بیگانگان مایهافتخار و آبرومندی بود.»
اما درباره غنی، آنچه کمتر موردبررسی بوده، «خاطرات»اش است که در لابهلای آن میتوان به داوریهایش درباره رجال دست یافت یا دانست درباره ایران آنروزگار چگونه میاندیشیده است و این مصادیق، همه از نوشتههایش در سال1327میآید، یعنی 4سال پیش از مرگش، ازجمله اینکه؛ «سپهبد رزمآرا بسیار مسلط و کارکن است»، «دکتر مصدق همان جنبه مردمداری و منفیبافی را دارد و عامه هم به او توجهی دارند» و نیز «قوامالسلطنه از همه فعالتر است. دارودستهای دارد... با دربار بد است... میخواهد رئیس دولت شود.»
اما او از وضعیت جاری کشور هم نوشته است که عمیقا و شدیدا تلخ و تاریک و تباه است. در جایی «وزرای کابینه» را اشخاص«متوسطی» دانسته و در جایی دیگر با توصیف «وزارت امورخارجه» به «بسیارخراب و بیسامان»ی، یادآور شده که «اعضا و اجزای آن، بیسواد و بیاطلاع و ابدا شایستگی در کار خود را ندارند، جز خیلی معدودی» و «حتی اکثری به زبان خارجی هیچ نمیدانند.»
در عرصه آموزش و فرهنگ هم «جراید نوعا فاسد و بیحیا و بیفکر و درپی زندگی روزانه... مدرسه و دانشگاه خراب، روح طلبگی و علمدوستی از میان رفته. سطح معلومات پایین آمده. همهاش سیاستبافی و دستهبندی و فضولی و حقهبازی است. معلمین هم غالبا همینطور. نادرا کتاب مفیدی به چاپ میرسد. فقر و فاقه فراوان، امور صحی بسیار عقبمانده. همه سرگردان، همه خدازده» و در همین راستا؛ «دیپلمههای دانشگاه نوعا بیسوادند. تحصیلکردههای خارجی هم نوعا بیسوادند. نفاق و حسادت و کوتهنظری و فساد کاملا حکمفرماست. دلم در تهران به تنگ آمد.» و این همه از دردمندی و فرهنگمداری و ایراندوستیاش نشأت مییافت.
غنی از شوق به وطن
در همینه زمینه :