بهار ما گذشته
سعید مروتی - روزنامهنگار
امتحانات ثلثدوم همچنان ادامه دارد که شماره نوروزی مجله فیلم درمیآید. باید شیمی بخوانم یا بهاریه؟ کل عید فرصت هست که کل مجله فیلم را بخوانی و دوره کنی. الان باید شیمی را بخوانی و دوره کنی. در نهایت اما کتاب شیمی گوشهای افتاده و مجله فیلم مقابلت گشوده است. بهاریه مهدی سحابی با تیتری که شاعرانگی و غرابت را بهطور توامان به همراه داشت: «بهار را نگهدار، گور پدر نقره».
و بعد گزارشهای جشنواره هشتم فجر. گپی با علی حاتمی که بهگفته خودش میخواهد در فیلم تازهاش «دلشدگان » بیشتر از گذشته به تاریخ بیوفایی کند. «گاو خشمگین» بهترین فیلم دهه ۸۰ به انتخاب منتقدان و بهخودت که میآیی میبینی ساعت از ۲ نیمه شب گذشته و چند ساعت دیگر باید سر جلسه امتحان بنشینی. کتاب شیمی را که باز میکنی پلکهایت سنگین میشود. شیمی مثل فیلمی از پاراجانف است؛ کسالتبار و غیرقابل فهم. چند ساعت بعد سر جلسه امتحان نشستهای و تو فقط جواب یکی از سؤالات را میدانی. کنارت پرویز نشسته و چنان با اعتماد به نفس و تسلط برگه را سیاه میکند که انگار خودش طراح سؤالات بوده. کارش دارد تمام میشود که یک لحظه از غفلت معلم استفاده میکنی و حالا برگه سفیدت با برگه پرویز عوض شده. بیش از اینها به تو مدیون است که در حد یک نمره قبولی کارت را راه نیندازد. با آن همه مجله قدیمی که بهش دادهای. آن همه سینما رفتن و هر بار پول بلیتش را حساب کردن، کار خودش را میکند. نیم ساعت بعد در بقالی با پرویز نوشابه و کیک به بدن میزنی و قرار سینمای فردا را میگذاری. سینما کریستال هفته فیلم گذاشته است. فردا که میرسد ما داخل سالن انتظار نشستهایم و صابر رهبر، مدیر کریستال کمی آن سوتر به همان خوشتیپی همیشگی ایستاده و دارد به حرفهای مرد میانسالی گوش میدهد که حین صحبت کردن مدام دستهایش را تکان میدهد. صابر رهبر با حوصله و لبخند گوش میدهد و گاهی تک جملهای هم میگوید. چند دقیقه بعد ما داخل سالن هستیم. «دانتون» روی پرده میافتد و من که همین چند هفته پیش با کریم فیلم را دیدهام، از همان ابتدا منتظر سکانس اعدام دانتون با گیوتین هستم. نه برای ژرار دیپاردیو (که فوقالعاده است)که به عشق صدای مردانه منوچهر اسماعیلی که میگوید:« سرم را به مردم نشان دهید. زیرا که دیدنی است.» بیرون که میآییم پیاده تا دکه علیآقا که پایین میدان فردوسی است میرویم. دکه علیآقا بیشتر مجله و کتاب قدیمی میفروشد. بیشتر هم انگلیسی ولی فارسی قدیمی هم دارد. ازجمله سپید و سیاههایی که دوایی در صفحه آخرش مینوشت و چند تایی هم فردوسی و کیهان ورزشی قدیمی. مجلهها را لای روزنامه اطلاعات میپیچم و راه میافتیم. داخل اتوبوس مجلهها را ورق میزنیم؛ نقد پرویز نوری بر «این گروه خشن» که در فردوسی چاپ شده. پوستر رنگی بازیکن آیندهدار تیم دارایی در کیهان ورزشی با تیتر؛« مسلمخانی تکنیکی و جیغزن». عکس تیم ملی نوجوانان ایران با سرمربیگری ناصر ابراهیمی و چهرههای آشنایی مثل ناصر محمدخانی، رحیم یوسفی و شاهرخ بیانی که تازه سبیلهایشان سبز شده. پرویز خیلی فوتبالی نیست. پس سپید و سیاهها و فردوسیها فعلا دست او باشد تا من با کیهانورزشیها خوش باشم. فردا آخرین روز امتحانهاست. ادبیات فارسی هم هست که خدا را شکر خواندن نمیخواهد. از اتوبوس پیاده میشویم. پرویز میرود سمت خانهشان و من راهی دکه میشوم تا ویژهنامه نوروزی هفتهنامه هدف را بگیرم. هدف تمام شده. 2روز بعد زمستان تمام میشود.
مثل همیشه بعد از سال تحویل، میرویم منزل پدربزرگ و من بعد از چند دقیقه در اتاق زیر شیروانی نشستهام مقابل گنجینهای که در کمد دیواری است؛ انبوه مجلات و روزنامههای قدیمی باز مانده از دهه ۵۰. دهه ۶۰ هم دارد تمام میشود و من در ۱۶ سالگی « گذشته باز» شدهام.
بهار را هم بلد نیستم نگهدارم. اسیر و عبید گذشتهای شدهام که تجربه زیستیاش را نداشتهام. مجلهها را ورق میزنم و نمیدانم که این سالهای فراغت و سرخوشی چقدر سریع خواهد گذشت؛ که پرویز بعدها اول از محله ما و بعداً از این ملک خواهد رفت تا تخصصش را بگیرد و بعد از آن همه درس خواندن در غربت سرطان خون بگیرد و تمام کند. نمیدانم که بعدها حسرت خواری گذشته قرار است پیشهام شود و ریشهاش هم در همین سالهاست. همین لالهزار، همین سینما کریستال، همین خانه قدیمی پدربزرگ که من در طبقه سومش در اتاق زیر شیروانیاش روی نوک پاهایم بلند شدهام که از طبقه فوقانیاش، دوره جلد شده روزنامه «مرد امروز» را بردارم. نمیدانم که قرار است چندماه بعد «سرب» کیمیایی را ببینم که قهرمانش نوری به سردبیرش میگوید:«من جارو بزنم توو مرد امروز شرف داره به قلم زدن توو روزنامه تو.»
نمیدانم که قرار است خودم هم سالها بعد روزنامهنویس شوم. در ۱۶ سالگی خیلی چیزها را نمیدانم. ازجمله معنای تمام شدن و از دست دادن را. معنی این تکه شعر معروف شاملو را هم که نخستین بار در مطلب گلمکانی درباره فیلم «تنگنا» در آن شماره ۱۰۰ معروف مجله فیلم به چشمام خورد را بعدها میفهم:« از بهار حظ تماشایی نچشیدیم...».