• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 22 اسفند 1400
کد مطلب : 156319
+
-

گفت‌وگو با زهرا گرایلو؛ امدادگر و بانوی جانبازی که همراه 4برادر و تنها پسرش راهی میدان نبرد شد

جگرگوشه‌ام مقابل چشمانم در خون غلتید

گزارش
جگرگوشه‌ام مقابل چشمانم در خون غلتید

وقتی وارد بیمارستان اهواز شد تا چشم کار می‌کرد مجروح بود. حالش منقلب شد از وضعیت آنجا. خون چون رودی کف راهروی بیمارستان شهیدبقایی جاری شده و دیدنش حس بدی به او می‌داد. سخت‌تر از آن صدای غرش هواپیماهای دشمن و بارش گلوله‌های توپ و تانک بود که لحظه‌ای قطع نمی‌شد. هر لحظه گوشه‌ای از شهر می‌لرزید همچنانکه جسم او رعشه می‌گرفت. با هر انفجار دودی به هوا برمی‌خاست که خبر از آوار شدن خانه و کاشانه‌ای می‌داد. با دیدن آن صحنه‌ها ترسی وجودش را گرفت اما به‌خود نهیب زد باید بماند و به رزمنده‌ها خدمت کند. «زهرا گرایلو» ماند و دلاورانه هم جنگید اگرچه یک زن بود. او نه پرستاری بلکه برای همه مجروحان مادری کرد. برای عشقش به میهن تاوان سنگینی هم داد؛ پای پسرش،جانباز شدن 4برادرش، شهادت دامادش و مجروح شدن خودش. با این وصف هنوز هم خود را بدهکار به مردمش می‌داند و می‌گوید که تا جان در بدن دارد برای کشورش راست قامت خواهد ماند.

روحیه مبارزی دارد؛ این را از پدر به ارث برده است. در بحبوحه انقلاب بی‌توجه به تنش‌ها اعلامیه پخش می‌کرد. آن هم در بیمارستان ساسان. پرستار آنجا بود. چند باری ساواک دستگیرش کرد و برای تنبیه ناخن‌هایش را کشید. اما گرایلو دست از کارهایش برنداشت. با شروع جنگ وقتی پدر و برادرانش به جبهه رفتند، یکی از برادرانش پزشک ارتش بود و 3برادر دیگرش هم نظامی. او هم خواست که همراهی‌شان کند. همسرش نه‌تنها مخالفتی نکرد بلکه تشویقش هم کرد. او هم بچه‌ها را به‌دست مادرش سپرد تا خیالش از بابت آنها نگران نباشد. گرایلو وارد اهواز شد و فعالیت خود را در بیمارستان شهیدبقایی آغاز کرد. در کنار درمان مجروحان بیشتر وقتش به انتقال زخمی‌ها از خط مقدم به بیمارستان سپری می‌شد. او حتی برای اینکه نقش پررنگ‌تری در جبهه داشته باشد تیراندازی را هم یاد گرفت. تلخ‌ترین خاطره‌ای که به یاد دارد؛ «پشت خاکریز سنگر گرفته بودیم. پسر نوجوانی که بیشتر از 16سال نداشت و تازه رانندگی یادگرفته بود با لودر مشغول کندن خاک و درست کردن خاکریز بود. صدای انفجاری بلند شد. سرم را بلند کردم دیدم لودر هنوز کار می‌کند احساس کردم سر پسرک پایین است بعد که دقت کردم دیدم سرش جدا شده و روی خاک افتاده است. اما دستانش هنوز کار می‌کرد. به دوستم اشاره کردم که سر آن جوان کنده شده. دوان دوان با هم رفتیم سر او را روی تنه‌اش چسباندیم. چشمانش را بست.»

شاهد عینی از روزهای جنگ
گرایلو شاهد عینی لحظه‌های پراضطراب جنگ است. اتفاقاتی که حتی بازگو کردنشان قلب‌ها را جریحه‌دار می‌کند. او به سال 63برمی‌گردد؛ روزی که دشمن از آسمان و زمین آتش می‌ریخت. گرایلو به همراه چند امدادگر دیگر مجروحان را سوار آمبولانس کرده تا به پشت جبهه انتقال دهند. ترس و اضطراب همه وجودشان را فراگرفته بود. دشمن را در فاصله چند قدمی خود می‌دیدند. اما بی‌توجه به آنها فکر مداوا و نجات رزمنده‌ها و مشغول پانسمان بودند که ناگهان یکی از پزشکان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. این پیشامد تأثیر بدی در روحیه امدادگرها گذاشت اما همچنان به‌کار خود ادامه دادند. او تعریف می‌کند؛ «خیلی وقت‌ها می‌شد تعداد مجروحان زیاد بود. با این وصف هیچ زمان با کمبود تجهیزات پزشکی مواجه نمی‌شدیم. وسایل طوری به‌دست ما می‌رسید که حتی در مخیله‌مان هم نمی‌آمد. تجهیزات آن قدر زیاد بود که اسرای عراقی را که مجروح شده بودند هم مداوا می‌کردیم.»

جراحت در عملیات کربلای 5
گرایلو در عملیات کربلای 5در شلمچه حضور داشت. پسر 13ساله‌اش هم به آنجا آمده بود. به او اصرار کرد که برگردد اما پسر گفت هر زمان تو برگشتی من هم همراهت می‌آیم. پسر ماند و در کنار مادر جنگید. گرایلو ماجرای مجروح شدن پسرش را تعریف می‌کند؛ «هومن سال 65با من به جبهه آمد. در همان عملیات کربلای 5روی مین رفت و یک پایش را از دست داد. جگر گوشه‌ام مقابل چشمانم در خون غلتید. صورتش له شده بود. چند‌ماه در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود. ناچار یکی از پاهایش را قطع کردند.» خود گرایلو هم جانباز است. در همان عملیات کربلای 5مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت. یکی از گوش‌هایش را هم تخلیه کرده‌اند. برای همین تأکید دارد با صدای بلند با او صحبت شود. می‌گوید: «سال 66هم با گاز خردل شیمیایی شدم. 4برادرم هم در جبهه جانباز شدند. دامادم شهید شد. شوهرم هم همینطور.»

پسرم؛تنها دلخوشی من
هومن، تنها پسرش، تنها دلخوشی اوست. برای همین به‌رغم کهولت سن و کسالتی که دارد باز هم به پسر خدمت می‌کند. خودش می‌گوید: «خودم برای او سرم و آمپول تزریق می‌کنم. دستانم می‌لرزد اما امام زمان(عج) یاور من است». هومن چند سالی می‌شود خود را بازنشسته پیش از موعد کرده چرا که جراحت جسمش اجازه کار بیشتر به او نداد. او یک پسر و یک دختر دارد که وجودشان برای گرایلو افتخاری است جاودانه.

این خبر را به اشتراک بگذارید