کی کمفروشی کرد؟
علی عمادی - روزنامهنگار
1. در فیلم سینمایی «موج مرده» ساخته ابراهیم حاتمیکیا که بیش از 2 دهه پیش ساخته شده، مرتضی راشد، فرمانده دوران جنگ را سینجیم میکنند که چرا همراه با برخی از افراد زیردستش تا نزدیکی ناو آمریکایی وینسنس پیشرفته و با مشت به آن کوبیدهاند. سوای مقایسه حرفهای آن روز و امروز و جابهجا شدن قضاوتکنندگان و داوریشوندگان، وقتی تقابل سیاست و میدان به نتیجه نمیرسد، جوانک بینام و نشانی که از مرکز آمده خطاب به راشد میپرسد: «ببخشید، یه کمی از پسرتون برامون بگید!» و راشد که معلوم است درمیانه چنین حرفهایی از این سؤال جاخورده بازمیگردد و رو به همه آدمهای حاضر در آن محکمه میگوید: «قرار بود ما بجنگیم و شما مراقب بچههامون باشین؛ وجدانتون رو قاضی کنین، کدوم یکی از ما کمفروشی کرد؟»
فارغ از اینکه حاتمیکیا به سال الان حاضر بود موج مردهای بسازد و اگر میساخت چه شکلی بود و اگر همین را میساخت، چند متر راش و نوار سلولوئیدی بیشتر به حذفیاتی که آن موقع درباره فیلم اعمال شد و حاتمیکیا آنها را روی میز نشست مطبوعاتی جشنواره فجر ولو کرد، افزوده میشد، تأمل درباره کمفروشی خالی از لطف نیست.
2. برای کمفروشی میتوان مصادیق مختلفی ردیف کرد. سادهترین شکل آن کاهش ارتفاع ماست و پنیر یا افزایش باد و کمشدن ورقههای سیبزمینی در بستههای چیپس است. در زمانه تورمهای جانانه، وقتی زور بیشتر میشود که قیمت بالا نرود، کمفروشی میشود سکه رایج، اما کمفروشی شکلهای دیگری هم دارد. پررونقترینش را در بیشتر ادارات میتوان دید. کارمندی که لابد حقوقش کفاف زندگی را نمیدهد از کارش کم میگذارد تا کار پرسودتری را پیش ببرد و... مواردی از این جنس را بخواهیم برشماریم، سیاهه آن سیاهتر از حد انتظار میشود.
از سوی دیگر بحث طرف مقابل در این کمفروشی است. آدمها افزون بر اینکه نسبت به خانواده، دوستان و جامعهشان میتوانند کمفروشی کنند، گاهی برای خود نیز چنین میکنند ولی آنچه پررنگتر از باقی به چشم میآید، کمفروشی نسبت به دیگران است. وقتی پای قراردادها وسط باشد میتوان یقه کمفروش را چسبید، اما بسیاری از قرارها، نانوشتهاند. اینجاست که مثل مرتضی راشد باید پای وجدان را وسط کشید.
مثلا قرار بود مردم ولینعمت باشند؛ قرار بود مفسدان بیآنکه بخواهند رابطهشان با این و آن را به رخ بکشند، بازخواست شوند و به عقوبت برسند؛ قرار نبود تاوان تصمیمهای نادرست را مردم بدهند؛ قرار بود...؛ اینجاست که فقط میشود کلاهها را قاضی کرد.
3. گذر زمان خیلی زود به پایان قرن رسید. چند روز دیگر تاریخ به عدد یک میرسد و باز هم از آن عبور میکند. روزهای آخر سال معمولا موعد حساب و کتاب است. بد نیست هرکداممان در این روزها چرتکه بیندازیم که کجا کمفروشی کردهایم. وقتی را که میتوانستیم به پای خانواده بریزیم، جای دیگر صرف کردهایم، یا چقدر به قراری که با خود داشتیم متعهد ماندیم یا از اینها فراتر، نسبت به اجتماعی که در آن زندگی میکنیم، کمفروشی به خرج دادهایم؛ کدام وعدهها روی زمین ماندند و چه کارهایی میتوانستیم بکنیم که با کمفروشی نکردیم.
امروز حساب و کتابی در کار نباشد، بنا به قول نبوی فردا حتما هست با این تفاوت که امروز شاید فرصتی برای جبران مانده باشد، اما قطع و یقین در آن روز دیگر جایی برای آن نیست. آن روز دیگر فقط کلاهها نیستند که قاضی بشوند یا نه، وجدانها نیستند که طرف یکی را بگیرند بلکه لهیب دوزخ خواهد بود و گرز گران که «هل من مزید» میطلبد. اگر هنوز باوری مانده باشد، پوزشخواهی از کمفروشی آسانتر از وعده خداوند است که فرمود: «ویل للمطففین»؛ وای بر کمفروشان!