ساناز فلاحزاده، روانشناس
خالی شدن تهران از طبقه متوسط بیشک تبعات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی فراوانی دارد که اشاره و پژوهش درباره آن به توجه و کوشش متخصصان علوم اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نیازمند است. اما آنچه از منظر روانشناختی این امر را مورد توجه قرار میدهد، تأثیر هر یک از ابعاد موضوع مهاجرت بر روانِ افرادی است که به دلخواه یا بر اثر اجبار فشارهای اقتصادی تصمیم به این کار گرفتهاند.
در حوزه روانشناسی سلامت، از استرس بهعنوان دلیل اصلی همه بیماریهای جسمانی و روانشناختی یاد میشود. در تعریف این اصطلاح قرار گرفتن فرد در موقعیت مبهم، خارج از کنترل و غیرقابل پیشبینی یا قدرت پیشبینی ضعیف، فرد را وادار به واکنش یا بیواکنشی میکند که خود تبعات مختلف و طبعا آسیبزایی به همراه میآورد. مهاجرت بهخودی خود پدیدهای است دارای بار روانی (استرس) فراوان. پس در مهاجرت هر فرد چه به اجبار و چه از روی انتخاب، چه به مکانی بهتر و چه به مکانی بدتر، بهوجود آمدن آسیب روانی پدیدهای دور از انتظار نیست. پیش از آنکه تمرکز خود را بر خالی شدن تهران از قشر متوسط و تبعات روانشناختی آن بگذاریم، به تبعات معمول تغییر مکان زندگی، ازجمله احساس ناتوانی، خمودگی، افسردگی، دلشوره (اضطراب ممتد و ملایم که تا حدودی بیشتر بهعلت طولانی بودن آن برای فرد آزاردهنده است)، کمخوابی یا بیخوابی، احساس ترس، انزوا و... میپردازیم. تعییر مکان زندگی درواقع نوعی ترک یا شکستن عادت است. شاید در توضیح و تفسیر این مطلب بتوان به ضربالمثل مشهور «ترک عادت، موجب مرض است» اکتفا کرد. تغییر مکان زندگی جدا از عوامل اثرگذار بیرونی که میتواند خوب یا بد باشد، (یعنی حتی اگر من از محلهای از لحاظ اقتصادی متوسط، به محلهای غنیتر _ از لحاظ اقتصادی _ تغییر مکان بدهم) میتواند بهعنوان عامل استرسزا عمل کرده و منجر به پیدایش علائم مختلفی از سردرد، سرگیجه، تپش قلب، مشکلات گوارشی و... تا احساس افسردگی و اضطراب، درماندگی و ناتوانی، انزوا، و جدایی از خویشتن شود.
تبیینهای روانشناختی مختلفی برای این موضوع میتوان ارائه کرد که البته همگی در یک موضوع توافق دارند، و آن از بین رفتن امنیت روانشناختی است. عادت کردن در این بحث بهمعنای آشنا بودن، داشتن احساس کنترل و پیشبینی، توانایی مقابله و صدالبته برخورداری از حمایت اجتماعی است. وقتی مدتی کوتاه، بهعنوان مثال یکسال در خانهای زندگی میکنیم، به چم و خم خانه، محله و همسایهها عادت میکنیم. از سویی به مشکلات معمول و چگونگی فایق آمدن بر آنها تسلط پیدا کرده و این امر نوعی آرامش روانی و احساس امنیت ناشی از داشتن کنترل را در ما پدید میآورد. پس چندان عجیب نیست که ترک خانه و محله نوعی خرق عادت و سخت و پیچیده باشد. تا اینجا از مهاجرت بیشتر بهعنوان یکی از پدیدههای رایج زندگی انسان یاد کردیم و از منظر روانشناختی آسیب این امر را به مثابه هر تغییر دیگری از جنبه استرسزا بودن آن مورد بررسی قرار دادیم. اما مطلب اصلی در ارتباط با خالی شدن شهر تهران از قشر متوسط و رانده شدن جمعیت زیادی بهسوی شهرهای حاشیهای و حتی شهرهای خارج از محدوده استان تهران مانند کرج، هشتگرد و... است. برای پرداختن به این مطلب ابتدا باید پرسید این تغییر مکان زندگی آیا خودخواسته است یا پای جبر ناشی از مسائل اقتصادی در میان است. پرواضح است که میان این دو تفاوت بسیاری وجود دارد و نیازی به روانشناس بودن نیست. اگر مهاجرت از شهری (پر از امکانات رفاهی که متأسفانه در دیگر شهرها در دسترس نیست) که سالهای متمادی در آن کار و زندگی کردهایم براساس اختیار و انتخاب باشد، بیشک پس از مدتی با استرس ناشی از این امر کنار خواهیم آمد و با محیط جدید سازگار خواهیم شد، اما اگر این مهاجرت نوعی رانده شدن و ناشی از ناتوانی در حل مشکلات مالی باشد، بیشک نخستین هیجان غالب بر وجود «خشم» خواهد بود. خشم ناشی از عواملی بیرونی که از کنترل فرد خارج است و به نوعی بین او و خواستهاش مانع و سد ایجاد میکند. خشم ناشی از احساس تبعیض و نابرابری اجتماعی نتایج اجتماعی ویرانگری را رقم میزند. متأسفانه تحقیق و پژوهش معتبری که پاسخگوی این مطلب باشد وجود ندارد. پس تنها میتوان به منابعی که در کتب روانشناسی اجتماعی آمده اکتفا کرد. نوجوانان یا کودکان در آغاز سنین نوجوانی یعنی ۱۲ یا ۱۳سالگی، دلیل جدا افتادگی و پرتافتادگی خود از محیط آشنا را والدین میپندارند و با انواع رفتارهای پرخاشگرانه بهصورت پنهان و آشکار به این امر اعتراض میکنند. آنها میتوانند علت این رانده شدن را در محیط بیرون و دیگر افراد بیابند. بهعبارت دیگر شناختشان از کسانی که هنوز در شهر او هستند یا جایگاه قبلی او را اشغال کردهاند، نگاه یک قربانی انتقامجوست. از دیگر سو خروج قشر متوسط از یک شهر، بهمعنای شکاف و ایجاد درهای با عمق بسیار اما عرض کم است! این به آن معناست که درهای عمیق مملو از خشم، ناآگاهی و خطاهای شناختی میان2قشر فقیر و غنی ایجاد میکند.
قشر متوسط وزنه تعادل روانشناختی جامعه است؛ همانکه میتواند خطاهای شناختی را کشف کند، انتقال دهد و اصلاح کند. به دیگر سخن مرکز روان جامعه قشر متوسطی است که خواسته یا ناخواسته در حال محو و نیستی است. این نابودی، سلامت روانشناختی جامعه مدنی شهر تهران را بر هم خواهد زد و جامعهای دو پاره و مستعد انواع اختلال بر جای خواهد گذاشت.
مهاجرت و روانِ فرد
خالی شدن تهران از طبقه متوسط با تبعات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی
در همینه زمینه :